بریدههایی از کتاب ننهنامه
۲٫۷
(۳۲)
راستی میگی لته بخورم یا اسپرسو؟!
S
اصلاً از این به بعد هر کی بخواد پشت سر بانو عشقم حرفی بزنه، یعنی از گل نازکتر بهش بگه، دهنش رو کاهگل میگیرم!
سیّد جواد
در آستانهٔ درب ورودی پارک
بابایی: بانو عشقم، اینجا شیب داره! به قول استاد:
تو چشام نیگاه کن و دستتو بذار تو دستم!
مامانی: سیرداغ حاجی عشقم! نمیبینی سحر پشت سرمونه! غلاف کن اون شرارههای عشق لایتناهی رو.
سیّد جواد
یک روز تابستانی. سی ثانیه بعد از شروع پیادهروی اول
مامانی: آخ آخ پام! میگم مسافت عظیمی طی کردیم هاا! خوبه دیگه برگردیم.
من: ماماااانی، قربان روی ماه کپلت، الان با در پارکینگ دو وجب و سه انگشت فقط فاصله گرفتیم هاا! یعنی این وای فای خونه هنوز داره جواب میده.
بابایی: سحر بابا چه انتظاری از بانو عشقم داری؟! ما در مام میهن برای رفتوآمد به دستبهآب هم دربست میگیریم. اصلاً بنده، بانو رو موقع خرید با یه نیش گاز اضافه، معمولاً تو خودِ دخل فروشگاه مورد نظرشون پیاده میکنم!
سیّد جواد
یک بعدازظهر پاییزی. دم در
من: میگم بابایی! حالا کی رفت؟
بابایی: چمدونم بابا! شب بود. ماه پشت ابر بود.
من: بابایی، اینا رو ولش... افق رو بین، که بانو خدامان داره از توش میاد...
بابایی با دستهایی باز و بدو بدو به سمت مامانی: بانوووووو... بانوووووو...
مامانی تو همون وضعیت به سمت بابایی: حاااجی عشقم... حااااااجیییییی...
من: خاک به سرم. تموم کنید این اشاعهٔ فساد اجتماعی رو. من تحمل دیدن این همه ابتذال یکجا رو مابین والدینم ندارم.
بابایی: بانو! بانو! بانو! مجدداً بانو... حالا کجا بودی عشقم! نبودی جلو چشمم!
سیّد جواد
یک روز آفتابی، با آسمان آبی
مامانی: حاجی عشقم، بیا بریم یه کم طبیعت اطراف منزل رو بشکافیم.
بابایی: بانو عشقم، ای پرنده، ای دونده، ای به همهٔ شکافها رونده، ای...
من: استغفرالله... من اینجام هااا!
بابایی: اااا! خو بابا شما پشتت رو بکن، گوشت رو بگیر، من سه تا جملهٔ دیگه بگم و دوتا بوس هوایی هم بفرستم تمومه!
من: یا مینیبوس گشت ارشاد! یا برنامهٔ اخلاق در خانواده! تموم کنید این تهاجم مسلّم فرهنگی رو! پاشین بریم.
سیّد جواد
در کنارههای سواحل همین شهر بغل دستیمون
بابایی: فتبارکالله و از این حرفا! چه طبیعتی، چه آب جلبکدار مناسبی، عجب بوی تعفن مرغوبی. لامصب این خارج همه چیش درجه یکه!
مامانی: هاا! عشقم، میبینی! بیا در این غروب و به یاد اون دورانی که سر کوچهمون وامیستادی و برام میخوندی: «کجایی هلویم؟ بیا امشب به کویم» یه عکس بندازیم.
سیّد جواد
بابایی: سیرداغ بابا! هر چی مامانت میگه. ما خودمون پالادیوم میریم. همهٔ مسایل پشت و جلو و این ور و اون ور پرده رو هم میدونیم!
یا صاحب آزادی یواشکی! دهن آدمو وا میکنه هاا...
مامانی: بله دخترم، شما نمیدونی هم بدون. اینایی که شما داری به ما تحت عنوان بیناموسی ارائه میدی پیش اون گوشه موشههای طبقهٔ دوم مجتمع کوروش ما سوکسه اصن!
بابایی: بلی دخترم! شما به کل در و داف ندیدی...
مامانی: حاجی عشقم، شما هم سیرداغ! علیالحساب دستتو بده به دستم، شاید ایشالله برا این دافهای ضایع غربی کمی حالت آموزشی داشته باشه...
بابایی: بانو...
مامانی: حاجی...
سیّد جواد
یه روز خوب، یکهویی
من: مامانی، راستی آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل میفشاره؟!
مامانی: ای بابا دلت خوشه هاا! حاجی عشقم حتی انگشت یاری من رو هم نمیفشاره، چه برسه به دست!
یعنی کوزت رو دیدی؟! من نسرینشونم.
سیّد جواد
من: امروز میخوام ببرمتون یه جایی، دشت و دمن، کوه و چمن. از اون جاها که بلبلکان خوشالحان میخوانند و پرستوهای مهاجر رو به افق پرواز میکنند.
بابایی: جل الخالق! حوری و پری هم داره؟
مامانی: حاجی عشقم، سیرداغ! خودم هم حورت میشم و هم پری! مگه نسرین چه کم از حوری رنگین دارد؟! حاجی، چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید.
سیّد جواد
من. شهربازی. لحظاتی قبل از شروع ارّابهٔ آفتاب بالانس:
یا صاحب ارتفاع! چقده خفنه این! بابایی، بیا بریم سوار این دستگاه چپورو کنه بشیم، جگرمون حال بیاد. بعد با هشتگ دُم در هوا، سَر در زمین عکس بذاریم تو اینستاگرام، برا پز ضخیم به فامیل. جواب میده!
سیّد جواد
۶- «در باب رعایت شعائر حراج تابستانی.»
حدودهای یک عصر گرم و اینها.
من: مامانی اینا! نبینمتون چسبیده به مبل هاا! پاشید بریم بازار که وقت خرید و حراجه!
مامانی: نه مامان. اینجا خارجه! شعائرشون بهمون نمیخوره، شعائرمون یاتاقان میزنه یه وقت! راضی نباش تو این سن باباتون رو تو شلوارک بالا زانوی گلدار ببینم!
من: نه بابا! قول میدم تو محدودهٔ زیر آرنج و دم قوزک خرید کنیم!
شب همان روز، لای در فروشگاه
من: مامانی بیا بیرون! داره میبنده هاا! بابایی، تو اون ور هستی هُل بده، من از این ور میکشم.
مامانی: نه خوبه! د بذارید. اون پیرهنه اونجا هم حراج شده تازه. بذار بخرمش. آقا، پس میگیرن اینجا! حال میده!
سپیده
از همون شب تا به این لحظه. هر روز، ساعت هشت صبح
مامانی: حاجی، عشقم! پاشو آماده شو! امروز حراج ویژهٔ کتونیهای مادیداس و جینهای بی وایزه!
من: ااااا یا صاحب قدرت خرید. اینا رو از کجا میدونی!
مامانی: ایمیلم رو به سه تاشون دادم. سایت چهارتاشون رو هم سابسکرایب کردم، شیش تاشون هم هر روز قبل صبونه بهم اساماس میدن!
حاجی، دل به کار نمیدی ها! پاشو بریم. اون شلوارک گلدرشت بالا زانوی دیشبی بدجور چشمم رو گرفته برات!
سپیده
ننه با پسزمینه صدای بابام: هه هه هه مامان چته پس! ولله ما خط خیابون رو گرفتیم همینطوری صاف رفتیم بالا! سه تا چپ رفتیم، دو تا راست. پنج تا هِلو گفتیم، شیش تا گود مورنینگ پس گرفتیم.
هان، راستی! شما ناهارتون رو بخورید. من و باباتون در مرحلهٔ کشف و شهودهای جدید شکمی داریم دبل برگر با سیبزمینی اضافه میزنیم.
سپیده
۱- «ننه در آشنایی با محیط.»
روز دوم کنارههای باختری آشپزخانه. مامان نشسته. من ایستاده.
من: مامانی، پاشید برید یه وری. یه دوری! گشتی! گذاری!
ننه: نه والله مامان! چه کاریه حالا. بذار یه طبقه دیگه رو جمعوجور کنم، حالا شاید بعد.
من: ول کن دیگه مادر من! از اون لحظهای که رسیدی، عینهو اسپایدرمن آویزونی از کابینتا!
بابا: ای بانوی گل و آفتاب، پاشو بریم از خارجِ خارج یه فیضی ببریم بابا!
ننه: ای جهنم و ضرر! بریم. نمیذارید آدم به علایق شخصیش رسیدگی کنه که.
چهار ساعت و نیم بعد
من با استرس: الو ننه اینا! کجایید پس! چه میکنید؟ من پکیدم از نگرانی خب. من گفتم برید تا سر کوچه و بیایید. کوشید الان؟
سپیده
ولی به خدا مامان این تشعشات یهوییت خیلی بده هااا! دو چیکه شیرم دادی، هی تا تقی به توقی میخوره در یه قسمت از اعضا و جوارحم متوقفش میکنی!
مامانی: خوبه حالا تو هم! حالا کدوم کافه میریم؟! راستی میگی لته بخورم یا اسپرسو؟! اوااا خاک عالم، حالا چیچی بپوشم؟!
ها! سحر، مامان یادت باشه به صورت گلدرشتی تو قصه ذکر کنی؛ یه روز خوب، با رفیقامون اینا!
من: امر دیگهای باشه؟!
مامانی: نه قربانت. به بچهها هم اِس بده بگو:
قرارمون ساعت عشق، کنار دلشوره زدن...
سپیده
۸- «قرار به وقت ساعت عاشقی.»
یه سه روز قبل از یه روز خوب
من: بچهها، یه برنامهٔ فساد و فحشا بذاریم بریم با مامانیام ددر، دورهمی.
بچهها: بریم بریم!
مامانی: ببین سحر، من تو صدوهفتادودوتا از قصههات به حالت جانبرکفی حضور حماسی داشتم. یعنی کلمهای هم حساب کنی، الان دو-سوم قرارداد با ناشر مال منه. ولی تو قسمت فسق و فجورتون دیگه واردم نکنید.
من: نههه مامان... چیزه...
مامانی: هیچی نگو! شیرم وسط شترگلوت گیر کنه الهی!
بچهها: نه نهههه نههه حاجخانم! این دخترتون بعضی وقتا شنگول حرف میزنه! وگرنه که ما خلاف سنگینمون شیرکاکائو نیدار و تیتاپه!
من: راست میگن بابا! منظور من رفتن به کافه بود با تطهیر کامل و رعایت کل شئونات، والله!
سپیده
مامان: دِ یالله! دِ بریم!
وسط جنگل، با بابایی، بدون مامانی
من: آخرین بار کی دیدیش بابا؟!
بابایی: والله تا بعد از سرازیری دوم دست راستش در معیت شونهٔ چپم بود. بعدش یوهو دوتا سنجاب دید، بعدش دیگه نَبید!
من: اااااا بابا کلّه رو بپا! از اون بالا یه چی عینهو شصت تیر داره میاد سمتت!
بابایی: سحر بابا! این که مامانه! داره به حالت تارزانی از مسیرها عبور میکنه! ماشالله، قربونش برم. چه سرعتی هم داره!
من: هاااا! آره ماشالله! چه هاها و هوهوی ملوسی هم میکنه! جیگرطلا با تارزانِ دو مو نمیزنه اصلاً.
بابایی: سحر بدو بابا! بانو رسید ته مسیر. بدو برسیم بهش که شب شد!
سپیده
۷- «زانوم درد میکنه، شاید پرستارم تو باشی.»
صبح. سر صبحونه، مشغول گاز زدن لقمهٔ سوم
من: امروز میخوام ببرمتون یه جایی، دشت و دمن، کوه و چمن. از اون جاها که بلبلکان خوشالحان میخوانند و پرستوهای مهاجر رو به افق پرواز میکنند.
بابایی: جل الخالق! حوری و پری هم داره؟
مامانی: حاجی عشقم، سیرداغ! خودم هم حورت میشم و هم پری! مگه نسرین چه کم از حوری رنگین دارد؟! حاجی، چشمها را باید شست. جور دیگر باید دید.
من: بهبه! پس میریم. ولی یه ذره، همچینی چند جاش به صورت هفتادوپنج درجهٔ تیزی شیب داره.
مامانی: شیب؟! بام؟! نه نه! من اصلاً اهل کارهای ریکسدار نیستم. تازه همین یه ماه پیش واسه زانوم، لِنت عوض کردم. من شیب میب رو نیستم.
بابایی: حوری جونم، حالا تو بیا! یه طور ظریفی عینهو کلوپاترا حَملِت میکنیم که آب تو دلت تکون نخوره.
سپیده
فقط الان کافیه بری زیر تخت، پشت میز و بغل بالشت ایشون رو در اتاقشون مشاهده کنی. انواع و اقسام پوست میوهها و هستههای گوناگون و در سایزهای مختلف اونجا یافت میشه.
به جااان خودم اگر کف اتاقش قابلزراعت بود، الان دوتا باغ پرتقال و سه باغ آلو و روزانه سه وانت، بار هندونه ازش برداشت محصول داشتیم!
._.
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۷۰۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۸۰۰
۱۳,۸۶۰۳۰%
تومان