بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ننه‌نامه | طاقچه
کتاب ننه‌نامه اثر سحر شریف‌نیک

بریده‌هایی از کتاب ننه‌نامه

امتیاز:
۲.۵از ۳۰ رأی
۲٫۵
(۳۰)
راستی می‌گی لته بخورم یا اسپرسو؟!
S
اصلاً از این به بعد هر کی بخواد پشت سر بانو عشقم حرفی بزنه، یعنی از گل نازک‌تر بهش بگه، دهنش رو کاه‌گل می‌گیرم!
سیّد جواد
در آستانهٔ درب ورودی پارک بابایی: بانو عشقم، اینجا شیب داره! به قول استاد: تو چشام نیگاه کن و دستتو بذار تو دستم! مامانی: سیرداغ حاجی عشقم! نمی‌بینی سحر پشت سرمونه! غلاف کن اون شراره‌های عشق لایتناهی رو.
سیّد جواد
یک روز تابستانی. سی ثانیه بعد از شروع پیاده‌روی اول مامانی: آخ آخ پام! می‌گم مسافت عظیمی طی کردیم هاا! خوبه دیگه برگردیم. من: ماماااانی، قربان روی ماه کپلت، الان با در پارکینگ دو وجب و سه انگشت فقط فاصله گرفتیم هاا! یعنی این وای فای خونه هنوز داره جواب می‌ده. بابایی: سحر بابا چه انتظاری از بانو عشقم داری؟! ما در مام میهن برای رفت‌وآمد به دست‌به‌آب هم دربست می‌گیریم. اصلاً بنده، بانو رو موقع خرید با یه نیش گاز اضافه، معمولاً تو خودِ دخل فروشگاه مورد نظرشون پیاده می‌کنم!
سیّد جواد
یک بعدازظهر پاییزی. دم در من: می‌گم بابایی! حالا کی رفت؟ بابایی: چمدونم بابا! شب بود. ماه پشت ابر بود. من: بابایی، اینا رو ولش... افق رو بین، که بانو خدامان داره از توش میاد... بابایی با دست‌هایی باز و بدو بدو به سمت مامانی: بانوووووو... بانوووووو... مامانی تو همون وضعیت به سمت بابایی: حاااجی عشقم... حااااااجیییییی... من: خاک به سرم. تموم کنید این اشاعهٔ فساد اجتماعی رو. من تحمل دیدن این همه ابتذال یکجا رو مابین والدینم ندارم. بابایی: بانو! بانو! بانو! مجدداً بانو... حالا کجا بودی عشقم! نبودی جلو چشمم!
سیّد جواد
یک روز آفتابی، با آسمان آبی مامانی: حاجی عشقم، بیا بریم یه کم طبیعت اطراف منزل رو بشکافیم. بابایی: بانو عشقم، ای پرنده، ای دونده، ای به همهٔ شکاف‌ها رونده، ای... من: استغفرالله... من اینجام هااا! بابایی: اااا! خو بابا شما پشتت رو بکن، گوشت رو بگیر، من سه تا جملهٔ دیگه بگم و دوتا بوس هوایی هم بفرستم تمومه! من: یا مینی‌بوس گشت ارشاد! یا برنامهٔ اخلاق در خانواده! تموم کنید این تهاجم مسلّم فرهنگی رو! پاشین بریم.
سیّد جواد
در کناره‌های سواحل همین شهر بغل دستیمون بابایی: فتبارک‌الله و از این حرفا! چه طبیعتی، چه آب جلبک‌دار مناسبی، عجب بوی تعفن مرغوبی. لامصب این خارج همه چی‌ش درجه یکه! مامانی: هاا! عشقم، می‌بینی! بیا در این غروب و به یاد اون دورانی که سر کوچه‌مون وامیستادی و برام می‌خوندی: «کجایی هلویم؟ بیا امشب به کویم» یه عکس بندازیم.
سیّد جواد
بابایی: سیرداغ بابا! هر چی مامانت می‌گه. ما خودمون پالادیوم می‌ریم. همهٔ مسایل پشت و جلو و این ور و اون ور پرده رو هم می‌دونیم! یا صاحب آزادی یواشکی! دهن آدمو وا می‌کنه هاا... مامانی: بله دخترم، شما نمی‌دونی هم بدون. اینایی که شما داری به ما تحت عنوان بی‌ناموسی ارائه می‌دی پیش اون گوشه موشه‌های طبقهٔ دوم مجتمع کوروش ما سوکسه اصن! بابایی: بلی دخترم! شما به کل در و داف ندیدی... مامانی: حاجی عشقم، شما هم سیرداغ! علی‌الحساب دستتو بده به دستم، شاید ایشالله برا این داف‌های ضایع غربی کمی حالت آموزشی داشته باشه... بابایی: بانو... مامانی: حاجی...
سیّد جواد
یه روز خوب، یک‌هویی من: مامانی، راستی آیا بابایی بعد از نائل آمدن به رتبهٔ بازنشستگی، دست یاری تو رو در انجام امور منزل می‌فشاره؟! مامانی: ای بابا دلت خوشه هاا! حاجی عشقم حتی انگشت یاری من رو هم نمی‌فشاره، چه برسه به دست! یعنی کوزت رو دیدی؟! من نسرینشونم.
سیّد جواد
من: امروز می‌خوام ببرمتون یه جایی، دشت و دمن، کوه و چمن. از اون جاها که بلبلکان خوش‌الحان می‌خوانند و پرستوهای مهاجر رو به افق پرواز می‌کنند. بابایی: جل الخالق! حوری و پری هم داره؟ مامانی: حاجی عشقم، سیرداغ! خودم هم حورت می‌شم و هم پری! مگه نسرین چه کم از حوری رنگین دارد؟! حاجی، چشم‌ها را باید شست. جور دیگر باید دید.
سیّد جواد

حجم

۷۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۷۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۱۹,۸۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد