بریده‌هایی از کتاب اعتراف

اعتراف، خیانت نیست حرفی که می‌زنی و کاری که انجام می‌دهی اصلاً مهم نیست. فقط احساسات هستند که مهم‌اند و اگر همین احساسات سبب شوند که عشق من به تو ذره‌ای کم شود این‌جا خیانت واقعی رخ داده است. جورج اورول/ ۱۹۸۴

خوشحالی از این که در جنگ با زندگی و مرگ و زمان، ما پیروز شده‌ایم.

به نظر نمی‌آید کسی که حیوان خانگی دارد خطرناک باشد.

صدای او برایم مثل یک قرص مسکن است. مطمئنم که اگر وارد اتاقی شود که در آن ده‌ها نفر آدم افسرده وجود داشته باشند تنها با صدایش می‌تواند همه‌ی آنها را درمان کند.

شرم او را دوست دارم. زیرا وقتی کسی خجالت می‌کشد در حقیقت برای طرف مقابل احترام قائل شده است

«بیا. دست‌هایت را بشور. این‌جا کثیف است.» صابون را کف دستانم قرار می‌دهد و در آینه به من نگاه می‌کند. همین‌طور که اشک می‌ریزد می‌گوید: «دست‌هایت را بشور.»

تمام اعترافاتی که در این کتاب می‌خوانید واقعی هستند و از افراد نانشناس جمع‌آوری شده است. این کتاب تقدیم به تمام کسانی که شجاعت اعتراف را داشته و دارند.

هیچ‌وقت اجازه نمی‌دهم کسی مرا بدون آرایش ببیند، از روزی می‌ترسم که بمیرم و به هنگام تشییع جنازه چهره‌ام بدون آرایش باشد البته یقین دارم که سوزانده می‌شوم زیرا لغزش‌های زیادی داشته‌ام و مطمئنم که بعد از مرگم نیز دامن‌گیرم می‌شوند.

هر روز خدا را شکر می‌کنم که شوهرم، کاملاً شبیه برادرش است و هرگز نخواهد فهمید که پسرمان فرزند او نیست. با مشت به سینه‌ام می‌کوبم. این دیگر چه کوفتی‌ست؟ یکی دیگر را می‌خوانم. چهار ماه است که با فرزندانم صحبت نکرده‌ام و آن‌ها تنها در اعیاد خاص و روز تولدم با من تماس می‌گیرند. آنها را سرزنش نمی‌کنم زیرا واقعاً پدر بدی هستم. یکی دیگر را می‌خوانم. در مورد سابقه‌ی کاری‌ام دروغ گفته‌ام. مدرکی ندارم. پنج سال است که مشغول به کارم و هیچکس درباره‌ی مدرکم سوالی نپرسیده است.

شاید ما عشق را آنگونه که والدین‌مان درک می‌کنند، نفهمیم اما کاملاً آن را در عمق جانمان حس می‌کنیم و این شاید حسی شبیه دلشکستگی است.