بریده‌هایی از کتاب آنٰ‌چه اتفاق افتاد

وقتی ترامپ آمد گفت «واقعاً عالی به‌نظر می‌رسی. باور نکردنی است. تا به حال چنین چیزی ندیده ام. موهایت محشرند. صورتت فوق‌العاده است. می‌دانی به‌نظر من تو واقعاً رئیس‌جمهور فوق‌العاده‌ای می‌شوی. هیچ‌کس نمی‌تواند با تو برابری کند.» دوربین‌ها عقب رفتند تا نشان دهند که او با من حرف نمی‌زده بلکه با تندیس مومی خودش صحبت می‌کرده. در آن زمان خنده‌دار بود.

از ۶۱ درصد همهٔ رای‌دهندگانی که می‌گفتند او صلاحیت ندارد، ۱۷ درصد به او رأی دادند. از ۶۳ درصدی که می‌گفتند او خلق و خوی مناسب ندارد ۹ درصد به او رأی دادند.

هروقت مشغول کاری هستم مثلا به‌عنوان وزیر امور خارجه، مردم ارزش زیادی برایم قائل هستند. اما وقتی برای کاری رقابت می‌کنم از طریق کاندیداتوری همه‌چیز تغییر می‌کند.

علاوه بر این موضوع، این را هم پذیرفته‌ام که خیلی‌ها میلیون‌ها نفر تصمیم گرفتند که فقط از من خوششان نمی‌آید. تصور کنید چه حسی دارد. واقعاً دردناک است. و قبول کردنش سخت است. اما راهی برای فرار از آن نیست.

من دوستانی دارم که گاهی از دست همسرشان ناراحت می‌شوند که به جای گوش دادن به درددل آن‌ها دربارهٔ مشکل‌شان و همدردی کردن با آن‌ها، می‌خواهند فوراً آن را حل کنند. مشکل من با خیلی از رای‌دهندگان همین بود: از درددل کردن گذشتم و یکراست به حل کردن آن پرداختم.

بگیرند. وقتی مردم عصبانی بوده و دنبال کسی برای سرزنش کردن بگردند نمی‌خواهند برنامهٔ ده‌امتیازی‌ات برای ایجاد مشاغل و افزایش حقوق‌ها را بشنوند. آن‌ها می‌خواهند تو هم عصبانی باشی.

«موضوع فقط این نیست که هم پوتین و هم ترامپ دروغگو هستند، موضوع این است که آن‌ها به یک روش و با یک هدف دروغ می‌گویند: آشکار است، برای قدرت یافتن بر خود حقیقت.»

هرآن‌چه که پنهانی گفته می‌شود جالب‌تر، مهم‌تر و صادقانه‌تر از آنچه به‌طور عمومی گفته می‌شود تلقی می‌شود.

هرجا که تمایلی برای محکومیت باشد شواهد به دنبالش می‌آیند.

متوازن به معنی دقیقاً برابر نیست. به معنی منطقی است. به معنی پرسیدن سوالات هوشمندانه به پشتوانهٔ گزارشات محکم و تصمیم گیری دربارهٔ پوششی است که به مردم کمک می‌کند تا اطلاعات مورد نیاز برای تصمیم گیری عاقلانه را به دست بیاورند.

اصلاً جالب نیست که حس کنی مورد سواستفاده قرار گرفته‌ای.

اگر خواسته باشند فقط به این دلیل با ما آشنا شوند که ماجرای خوبی برای تعریف کردن داشته باشند چه؟

«کسی که سکوت‌مان را می‌فهمد.»

نمی‌خواستم به استقلال و متانتش تجاوز کنم حتی فکرش هم مرا می‌ترساند

مهم‌ترین افراد زندگی‌اش به او گفته بودند که بی‌ارزش است. از کجا فهمیده بود که این حرف درست نیست؟

فقط نگران این نبودم که احساس خجالت کند بلکه نگران این هم بودم که در هنر لبخند زدن‌های مصنوعی به دوربین‌ها بیش از حد حرفه‌ای شود. دلم می‌خواست زندگی باطنی ارزشمندی داشته باشد:

چگونه بدون این‌که خیلی سرسخت باشد به خودش احترام بگذارد،

ما به آن‌ها می‌گوییم که به خودشان ایمان داشته باشند و به زن‌ها می‌گوییم به خودشان شک کنند.

او تلاش نمی‌کرد برای آن زن‌ها موضع‌گیری کند. او فقط از آن‌ها استفاده می‌کرد.

سپس زحمت احساسی. امروزه واژهٔ خوبی است. این کلمه تمام کارهای بی‌مزد، بی‌حساب، و اغلب دیده نشده‌ای که افراد اکثرا زنان انجام می‌دهند تا موفقیت خانواده‌ها و محل کارشان را هم‌سو کنند.