بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آینه و چند داستان دیگر | طاقچه
کتاب آینه و چند داستان دیگر اثر هاروکی موراکامی

بریده‌هایی از کتاب آینه و چند داستان دیگر

امتیاز:
۳.۸از ۶ رأی
۳٫۸
(۶)
ترسناک ترین چیزی که در جهان وجود دارد، خود ما هستیم
Kamand
برخلاف دوست اولم که خودش را کشت، این دوستانم فرصت نداشتند درک کنند که دارند می‌میرند. مرگ برای آن‌ها درست مانند بالا رفتن از راه پله‌ای بود که قبلاً میلیون‌ها بار از آن بالا رفته بودند و ناگهان متوجه می‌شوند یکی ا ز پله‌ها مفقود شده است.
Tamim Nazari
«آیا مسئلهٔ خاصی اتفاق افتاده؟ راجع به چیزی می‌خواستی با من صحبت کنی؟» گفتم: «نه چیز خاصی نیست. می‌تونیم بعدا راجع بهش صحبت کنیم.» «بله، ما زمان زیادی داریم ...» ده هزار سال، بیست هزار سال و من می‌توانستم صبر کنم.
Tamim Nazari
«همیشه به ما گفته شده تنها چیزی که باید از او بترسیم، خود ترسه، امّا من به اون اعتقادی ندارم.» و لحظه‌ای بعد اضافه کرد: «ترس همیشه اونجاست و به شکل‌ها و در زمان‌های متفاوتی به سراغ ما می‌یاد و غافلگیرمون می‌کنه، امّا ترسناک ترین کاری که ممکنه چنین مواقعی انجام بدیم، اینه که چشمامونو ببندیم و به او پشت کنیم، چون همچین موقعی با ارزشترین جوهرهٔ وجودمون رو به چیز دیگه‌ای تسلیم می‌کنیم و در مورد من یک موج بود.»
Tamim Nazari
گفتم: «امیدوارم لباس بوی مراسم تدفین نده.» - «لباس‌ها مهم نیستن، مشکل اصلی چیزیه که توی اونهاست.» - «اوهوم ... .»
Tamim Nazari
مرگ یک مرد در سن بیست و هشت سالگی، مانند باران زمستانی اندوهناک است.
Tamim Nazari
هنگامی که گریه می‌کنم، همسرم گونه‌هایم را می‌بوسد و اشک‌هایم را به یخ تبدیل می‌کند. او آن اشک‌های یخ‌زده را پاک می‌کند و آن‌ها را روی زبانش می‌گذارد و به من می‌گوید: «می‌دونی که من عاشقت هستم.» و من می‌دانم که این حقیقت است. مرد یخی واقعاً عاشق من است. امّا باد می‌وزد و کلمات منجمد او را به گذشته‌ای دور و دورتر می‌برد و من بیشتر گریه می‌کنم، اشک‌های یخی تا ابد در خانهٔ کوچک مان در قطب جنوب دوردست انباشته می‌شوند.
Tamim Nazari
اکنون دیگر چیزی از قلبم باقی نمانده است. گرمایی که زمانی آن را می‌شناختم، به جایی بسیار دور عقب نشینی کرده بود. گاهی اوقات حتی فراموش می‌کنم زمانی گرمایی وجود داشته است. البته هنوز هم می‌توانم گریه کنم. من کاملاً تنها هستم، در سردترین و دورافتاده ترین جای دنیا.
Tamim Nazari
- «دیدی؟ حتی متوجه نشد که پنج دقیقه است خاموشش کرده بودیم.» گفتم: «کاملاً درسته» - «چرا اینطوریه؟» فکر کردن به آن زحمت زیادی می‌طلبید، درنتیجه فقط سرم را تکان دادم. - «وقتی تلویزیون رو خاموش می‌کنی، یک طرف دیگه وجود خارجی نداره. یا اون یا ما. فقط یک کلید رو میزنی و ارتباط قطع میشه. خیلی ساده است.»
Tamim Nazari
- «زیاد تلویزیون نگاه می‌کنی؟» سرم را تکان دام. «من تلویزیون ندارم.» پس از مدتی گفت: «حداقل یک چیز خوب در مورد تلویزیون وجود داره. می‌تونی هر وقت دوست داری خاموشش کنی و هیچ کس هم شکایتی نمی‌کنه.» دکمهٔ خاموش کردن را روی کنترل فشار داد. صفحه بلافاصله تاریک شد. اتاق در سکوت فرو رفت.
Tamim Nazari

حجم

۲۲۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۲۲۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد