بریده‌هایی از کتاب همسر پنهانی

«من آدم گوشه‌گیری هستم و ترجیح می‌دهم به جای اینکه موضوع شایعات بشوم، احساساتم را برای دفتر خاطراتم نگه دارم.»

احساس اینکه آدم دیگری واقعآ و عمیقآ تو را درک می‌کند و آنچه را که تو می‌بینی، دوست دارد و تو هم همین احساس را درباره او داری، بهترین احساس دنیاست.

احساس اینکه آدم دیگری واقعآ و عمیقآ تو را درک می‌کند و آنچه را که تو می‌بینی، دوست دارد و تو هم همین احساس را درباره او داری، بهترین احساس دنیاست.

«وقتی بروم، نمی‌خواهم درباره هیچ‌چیز احساس گناه کنی. می‌دانم خودت را با احساس گناه برای همه چیزهایی شکنجه می‌دهی که هرگز تقصیر تو نبوده، اما هرگز درباره ما احساس گناه نکن. لطفآ من را باور کن که می‌گویم عاشق زندگی مشترکمان بوده‌ام. تو شوهر خوبی بوده‌ای، گرچه هرگز ازدواج نکردیم.»

سرش پر بود از تصاویر دوستانی که از دست داده بود، تصویر پدر و مادرش و خانواده تاتیانا. به اردوگاه کار اجباری فکر کرد؛ جایی که بسیاری از دوستان آلمانی او مرده بودند؛ به اردوگاه‌های بیگاری در سیبری فکر کرد. چرا زندگی این‌قدر سنگدلانه و خشن بود، چالشی بعد از چالش دیگر. چرا شیطان همیشه پیروز می‌شد؟

دمیتری بعد از رسیدن به لندن، وقتی فهمید آمریکایی‌ها چقدر از تأثیرات جنگ در امان بوده‌اند، خجالت‌زده شد. آن‌ها هیچ سختی فیزیکی‌ای را در خانه تجربه نکرده بودند، اما اینجا، به هرکجا که نگاه می‌کردی سوراخ‌هایی بین ساختمان‌ها دیده می‌شد، راکت‌ها خانه بیشتر مردم را ویران و سراسر خیابان‌ها را مثل دهان‌های بدون دندان کرده بودند.

نمی‌توانم در زمانی که دنیا دیوانه شده، بلایی که سر انسان‌ها می‌آید را نادیده بگیرم.

مردان در سراسر جهان، ذاتآ شیطان بودند، از گارد سرخ گرفته که رومانوف‌ها را قتل عام کردند تا پیراهن قهوه‌ای‌های گروه طوفان که یهودی‌ها و کمونیست‌ها را روانه می‌کردند تا در محله‌های تفکیک‌شده زندگی کنند.

تهاجم هیتلر به کشورهای همسایه و آغاز جنگی جدید تنها ۲۱ سال بعد از آخرین جنگ، ناگهان و آشکارا، دمیتری را به افسردگی کشاند. نمی‌توانست باور کند که هیچ درسی از کشتار جمعی سربازان گرفته نشده باشد. نمی‌توانست درک کند چرا هیچ عاقلی به حلقه حول پیشوا وارد نمی‌شود تا به فلاکت جهان پایان دهد.

وقتی دمیتری به برلین رفت، شهر ارزانی برای زندگی بود، اما در سال ۱۹۲۳، قیمت‌ها افزایش چشمگیری یافتند و دولت تصمیم گرفت این ابَرتوَرم را با چاپ اسکناس بیشتر هدف بگیرد. یک قرص نان که در سال ۱۹۲۲، ۱۶۳ مارک قیمت داشت در نوامبر ۱۹۲۳، ۲۰۰ میلیون مارک به فروش می‌رسید.

چشم‌های مضطرب، فروشندگان خیابانی با کالاهایی هرچند با اصل مو نمی‌زدند، اما با اولین استفاده، می‌شکنند.

نمی‌توانم چیزی بدتر از اجبار برای ازدواج با کسی را که دوستش ندارم و ازدواج فقط به دلایل سیاسی را تصور کنم،

هیچ‌کس یادداشت‌های من را نمی‌خواند به جز خودم.» «وقتی مخاطب ندارید، می‌توانید صادقانه‌ترین احساساتتان را بیان کنید. من نوشتن را برای درک خودم، بسیار سودمند می‌دیدم. نوشتن کمک می‌کند بدانید گاهی چطور به شکل غریزی، واکنشی نشان می‌دهید که گیجتان می‌کند، باعث می‌شود فکر کنید چرا عصبانی هستید؟ چرا آن چیز ناراحتتان می‌کند؟ شگفت‌انگیز اینکه نوشتن جرقه‌های کوچکی ایجاد می‌کند که باعث این واکنش‌ها می‌شوند. شاید فقط یک تفاوت ظریف ناخواسته باشد، چیزی که به دل می‌نشیند و موجب برانگیختن هیجان تجربه قدیمی‌تری می‌شود... طبیعت انسان گیراترین چیز درخور تأمل است.»

من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد. هرگز. اگر تا حد مرگ در یکی از میدان‌های جنگ زخمی بشوم، قسم می‌خورم نام تو آخرین کلمه بر لبان من و صورت تو، آخرین تصویر در ذهن من باشد.»

موهایم را گرفت و بلندم کردم و به بیرون کشیدم. فکر کردم برای کمک از دو نگهبانی که حیاط را جارو می‌زدند، جیغ بکشم، اما آنتون دست سنگیش را روی دهانم گرفته بود. فکر می‌کنم آن‌ها نمی‌دانستند من کی هستم. مبهوت بودم، نمی‌توانستم کاری کنم و بعد، روی اسب آنتون بودیم و چهارنعل، از شهر به سمت آن آلونک تاختیم و من در ناامیدی کامل فرورفتم. هیچ‌کس جز آنتون و دو نوچه‌اش نمی‌دانست من

او خواست که یکی از نامه‌های تو را ببیند، چون می‌گوید مردان بهتر از زنان می‌توانند نیت مردان دیگر را قضاوت کنند.

«چون همه عشق‌ها پایان ناخوش دارند. مثل همه جنگ‌ها.»

«همان‌طور که در نوشته‌های فروید و یونگ آمده است، افراد می‌توانند خودشان را برای هر چیز مجازی‌ای متقاعد کنند.»

وقتی مخاطب ندارید، می‌توانید صادقانه‌ترین احساساتتان را بیان کنید.

نوشتن کمک می‌کند بدانید گاهی چطور به شکل غریزی، واکنشی نشان می‌دهید که گیجتان می‌کند، باعث می‌شود فکر کنید چرا عصبانی هستید؟ چرا آن چیز ناراحتتان می‌کند؟ شگفت‌انگیز اینکه نوشتن جرقه‌های کوچکی ایجاد می‌کند که باعث این واکنش‌ها می‌شوند. شاید فقط یک تفاوت ظریف ناخواسته باشد، چیزی که به دل می‌نشیند و موجب برانگیختن هیجان تجربه قدیمی‌تری می‌شود... طبیعت انسان گیراترین چیز درخور تأمل است.