بریدههایی از کتاب افسردگی، اختلال دوقطبی و چند بیماری دیگر
۳٫۰
(۶۴)
دکتر میدونی!؟ خیلی وقته هیچی دلم رو خوش نمیکنه، فقط بعضی وقتها یه گیتار گرفتم، بلدم نیستم، ورش میدارم همینجوری ناشیانه میزنم. یه صدای قشنگی ازش درمیاد که یه کمی حالم رو یه جوری میکنه که بلد نیستم توضیحش بدم
علی
از هرچی آدم فِیک و اورجینال نون به نرخ روز خوره بدم میاد!
علی
یه بار گفته بودم بازم میگم از انگلیس و آمریکا و آلمان هم بدم میاد!
حالا یه مشت تازهبهدورانرسیدهٔ عقدهای برن واسه اقامت گرفتن سگدو بزنن. این فرارمغزها نیست اصلاً، بیشتر حماقت محسوب میشه.
علی
تکرار میشم و تکرار میشم. میبینی چند بار یه موضوع رو تکرار میکنم؟ چقدر حرفهام تکراری و پشت هم هستش؟ زندگیم هم همینه، تکرار و تکرار و تکرار... مگه زندگی بقیه غیر اینه؟ فقط ادای اینو در میارن که این نیست و بیشتر خودشون رو دارن خر میکنن، گندش هم آخرش در میاد. میدونی کی؟
وقتی که مرگ بیاد سراغشون. موقع مرگ دیگه نمیشه آدم به خودش و مرگ دروغ بگه. اونجاست که کل زندگی مثل یه فیلم رو دور تند از جلو چشمت رد میشه و میبینی همهٔ سکانسهاش تکراری و تکراریه. دکتر از این همه تکرار بدم میاد!
علی
آنها یک زندگی معمولی باوجدان و بدون لکه داشتند که نوید این را میداد که دنیا با تمام زشتیها و نامردها و نامردیهاش میتواند ذرهای و فقط ذرهای، جا برای آدمهای درستکاری باشد که سخت تلاش میکنند و متکّی به قدرت بینهایت، یعنی خدا هستند.
آری! همین بود. آدمهای ضعیف متکّی به دیگرانند و آدمهای قوی متکّی به بینهایت.
درتکاپو...
چرا هیچ شغلی باب میل من وجود نداشت؟ چرا مردم به نظرم دورو، قلابی و عوضی جلوه میکردند؟ هرجا که سر کار میرفتم با همه دعوا داشتم و متقابلاً آنها هم شدیداً از من بدشان میآمد. هیچ کاری هم بلد نبودم و هیچ فن و تخصص و حرفهای را نمیدانستم و علاقهای به یادگیریاش هم نداشتم.
سحر
چقدر انرژی افراد را حس میکردم و چقدر از آنها دور بودم. تفکرات من در هر زمینهای برای همه گنگ بود و بیمعنی..!
سحر
از ریخت تمام مردم و به خصوص خویشاوندان فضول و عقبماندهام بدم میآمد و دیدار با آنها فقط لرزش بدنم را زیادتر میکرد.
وقتی مهمان به خانهٔ ما میآمد، حس میکردم که بیرحمانه مورد تجاوز قرار گرفتم، چون به زور مجبور بودم دقایقی را به رسم ادب کنار آنها بنشینم و به چشمهایشان خیره شوم و سر تکان دهم
سحر
زنی گربهای را در آغوش داشت که به شدت منزجرکننده بود. این از نشانههای آخر زمان بود. حالا مد شده که باید جانوری را در خانه نگه داری... این بزرگترین ظلم در حق آن حیوان میتوانست باشد که به خاطر عقدههای یک انسان باید در آپارتمانی زندگی کند و از تمام غرایز و سیستم اصلی زندگیاش دور باشد. و احمقانهتر از آن اینکه در بعضی از نقاط شهر که قشر مرفهتری هستند به اندازهٔ درآمد یک کارگر یا حتی بیشتر برای سگ یا گربهای که دارند هزینه میکنند. به عبارتی خرج سگ آنها از خانوادهٔ آن کارگر بدبخت بیشتر است.
آزاده
یعنی واقعاً عصر بردهداری در غرب و شرق به پایان رسیده بود!؟
آیا این بردهداری نوین نبود که هزاران نفر در روز از صبح زودهنگام تا غروب خورشید باید کار میکردند و به درآمد ناچیز اکتفا میکردند تا سود و بهرهٔ اصلی کارشان را عدهای سرمایهدار و قلدر به جیب بزنند!؟
آزاده
آدمهای ضعیف متکّی به دیگرانند و آدمهای قوی متکّی به بینهایت.
آزاده
عادت کرده بودم به اینکه تنها نباشم و شاید لازم بود تا تلنگری باشد که بدانم انسان ذاتاً موجودی تنهاست. زندگی اجتماعی و خانوادگی اساساً یک جور فرار از تنهایی است. «آدمهایی که از تنهایی میترسند عزتنفس ندارند.»
rh
انرژی خاصی داشت که حتی وقتی بلند شد و رفت بخش زیادیش را به جا گذاشته بود. کمی بیهدف در دشت پرسه زدم و به سمت خانهٔ پیرمرد رفتم، در زدم و داخل شدم.
داشت سماور را با کبریت روشن میکرد، در حالی که چشمهایش درست نمیدید. با لبخند آمد جلو و با من دست داد و راهنماییام کرد که بنشینم و خودش شیر را از روی اجاق برداشت و داخل لیوان ریخت و با کلوچهٔ محلی برایم آورد.
خانهای کوچک ولی زیبا و پر انرژی داشت. یک عکس بزرگ از امام حسین (ع) روی دیوار بود و یک تابلوی زیبای خطاطی شده از «و اِن یکاد». سجادهاش هم تاشده گوشهٔ خانهاش بود و عطر خاصی در خانهاش پیچیده بود.
زهرا یارمحمد
رؤیاهای هر آدمی بزرگترین سرمایه و داراییش تو زندگیه
hani_p
آری! همین بود. آدمهای ضعیف متکّی به دیگرانند و آدمهای قوی متکّی به بینهایت.
hani_p
آدمهای ضعیف متکّی به دیگرانند و آدمهای قوی متکّی به بینهایت.
doniya
احمقانه بود که همینکه به رفتن فکر میکردم دلم برای خانهام تنگ میشد. برای مادرم، پدرم و تمام این شهر لعنتی! خیلی عجیب بود. آدم میتواند دلتنگ چیزها و جاهایی شود که ازشان خاطرات بد و کِدِری دارد..!
کاربر ۲۶۰۹۷۵۳
انیشتین گفته بود «زمان توهمی دنباله دار است!»
_RoyaTanha_
سالینجر در «ناتور دشت» گفته بود «مردم همیشه برای چیزها و آدمهای عوضی دست میزنند.»
_RoyaTanha_
سالینجر در «ناتور دشت» گفته بود «مردم همیشه برای چیزها و آدمهای عوضی دست میزنند.»
_RoyaTanha_
حجم
۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان