بریدههایی از کتاب افسردگی، اختلال دوقطبی و چند بیماری دیگر
۳٫۰
(۶۴)
همیشه احساسات بر من غلبه میکرد و همیشه بغضم را مثل بمب ساعتی که از قبل در گلو داشتم منفجر میکرد و اختلالات خلقی حوصلهسربر من غیرقابلمهار شده بودند. البته به لطف پزشک معالجم با ترکیب دپاکین ۵۰۰ و لیتیم ۳۰۰ تا حدودی آرام شده بودم اما ناگهان یک موزیک به نوعی من را از جا میکند که میخواستم تمام دنیا را در همان لحظه فتح کنم و متقابلاً ضدحال یا یک نظر منفی از جانب نزدیکان چنان سرد و خاموشم میکرد که مانند خاکستر روی زمین میریختم!
raminkhosravi
خیلی عصبی و رنجیده بودم. عادت کرده بودم به اینکه تنها نباشم و شاید لازم بود تا تلنگری باشد که بدانم انسان ذاتاً موجودی تنهاست.
navid
چطور صبح با انگیزه به اداره یا مغازه یا هر خرابشدهای میرفتند و شب برمیگشتند و دوباره میرفتند؟ تکراری نبود؟ خستهکننده نبود؟
navid
رؤیاهای هر آدمی بزرگترین سرمایه و داراییش تو زندگیه و من رؤیاهام رو باخته بودم و
عاطفه
دکتر دیدی یه سری کشورها مثل ایسلند و سویس و بلژیک و... که هنرمند نامی و خلافکار سنگین ندارن یا خیلی کم دارن؟
چون از دل بدبختیه که یه جرم یا خلاف رخ میده، یا یه فیلم یا رمان در میاد، سینمای ایتالیا رو میشناسی دکتر؟
Mahdi
از طبقهٔ بالای مغزم صدای پیانو میآمد. سونات مهتاب بتهوون بود که خوب میشناختم و برایم دلنشین بود. یاد بچگی میافتادم و دریای خزر و پابرهنه در شن و ماسهٔ کنار دریا راهرفتن. اگر اماس درمان داشت، برای من درمانش همین قطعهٔ موسیقی بود و تمام!
Mahdi
میتونی با دقت ببینی که آنقدر این دردی که میکشم بیحرمت و حقیر است که با چشمهای خیرهٔ خانم دکتر به چشمهایم فراموشش کردم!
Mahdi
هیچ مدل کاری رو دوست نداشتم و هیچ چیزی دلخوشم نمیکرد ولی باز با کمال پُررویی نفس میکشیدم و توی دلم دردهای جسمانی و روانیام را مسخره میکردم.
Mahdi
اصلاً من خوب شده بودم. از اولشم هم خوب بودم. این دکترها و همکارهایشان بودند که به من برچسب بیماری زده بودند و مردم هم آن را ادامه داده بودند.
Mahdi
انگار همهٔ اینها مثل یک بازی معمایی به هم ربط داشت. احتمالا بعد از مرگ به خیلی از آنها پِی خواهم برد.
Mahdi
جایی خوانده بودم که «عشق، بخشی از تمایلات شهوانی، و تمایلات شهوانی حالتی از عشق است!»
Mahdi
از ریخت تمام مردم و به خصوص خویشاوندان فضول و عقبماندهام بدم میآمد و دیدار با آنها فقط لرزش بدنم را زیادتر میکرد.
وقتی مهمان به خانهٔ ما میآمد، حس میکردم که بیرحمانه مورد تجاوز قرار گرفتم، چون به زور مجبور بودم دقایقی را به رسم ادب کنار آنها بنشینم و به چشمهایشان خیره شوم و سر تکان دهم. محور صحبتشان، در مدیوم مردانه، از گیربکس ماشین شروع میشد تا به استخدام درآوردن وکیل جدید یا ورشکستگی و عقبافتادن حقوق!
همهٔ این حرفها خندهدار و مضحک بود.
خاک
زخم ٍ دل این شیر... آره همیشه شکل یه شیر هستم که دلش زخمیه، از تو خرد شده و شغالها دارن با دمش بازی میکنن و گریهدار میشه واسش همه چی.
خاک
بعضی آدمها انگار دیاِناِیشون ایراد داره. مال زندگی تو این دنیا و جماعت نیستن. من از همون ایراددارا هستم. دارم رو فکرت راه میرم، میدونم. ولی منتظر جملات مشترک بین من و خودت نباش دکتر، چون همهٔ راههای ارتباط بین من و شما مسدود شده
خاک
راننده برای تغییر لاین پیچید و ماشین پشتی به شکل وحشیانهای دستش را روی بوق گذاشت. کاملاً از درون فروریختم و شروع به لرزیدن کردم. قرص همراهم نبود و فقط خفه کردن راننده و رانندهٔ پشتی میتوانست آرامم کند. در میان چه جماعتِ وحشیِ قلدر ِبیرحمی زندگی میکردم!
خاک
به گوسفندها نگاه میکردم.
از نظر آنها ما که بودیم؟ موجودات بدبخت و بینوایی که حتی نمیتوانیم مثل آنها یک دل سیر بچریم و هیچگونه فایدهای هم برای هستی و طبیعت نداریم جز اینکه آسیبهای مختلفی به آن بزنیم و همه جا را به آلودگی و کثافت بکشیم. شاید اگر گوسفند بودم زندگی زیباتر بود. نهایتاً یک بار به دست گرگ یا انسان کشته میشدم، ولی باقی عمرم را میچریدم و زندگی میکردم.
خاک
حجم
۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۵۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان