بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
۴٫۵
(۱۳۰۳)
وطن ما جایی نیست که در اون به دنیا اومدیم. جاییه که قلبمون به اون تعلق داره.
بهار قربانی
چیزهایی وجود داره که ربطی به سن و سال نداره. فقط کافیه آدم اونها رو درک کنه تا بفهمه. مثل محبت و عشق! نمیشه درک این مفهوم رو به تجربه ربط داد.
Shiva
کسی که مدتها من رو ندیده بود، بهم گفت چقدر زیبا شدی.
دیبا بلند میخندد. دست راستم را در دستانش میفشارد و میگوید:
ـ پس امروز به خاطر همین انقدر خوشحالی.
my book
اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جملهای رو میگه
بهار قربانی
چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
محمدصالح
میدونی اولین بار کی فهمیدم چقدر دوستت دارم؟
ـ شب مهرگان که به چشمهای هم خیره شدیم؟
ـ آذرگان بود.
ـ همون موقع که زیر درخت بید برات شعر خوندم؟
ـ روز نه، شب آذرگان بود. ـ مکث میکند. ـ وقتی من رو رد کردی.
Anara
بید مجنون را دوست دارم. حتی بیش از درخت انار و شکوفههای قرمزرنگش. بید مجنون بسیار آزاد است، آزاد و آشفته. آشفتگیاش را هم دوست دارم! بیدلیل نیست که نامش را مجنون گذاشتهاند
گل نرگس
میشه در کتاب تاریخ خشایارشاه بود یا کوروش بزرگ. انتخاب با شماست.
ــسیّدحجّتـــ
نه اتفاقاً. من آدمهای زیادی رو میشناسم. بدون اعتماد هم میشه کنار مردم بود.
ـ چطور میشه؟
تنها چند قدم تا عمارتمان باقی مانده است. میایستم. شاهزاده هم متوقف میشود. پاسخ میدهم:
ـ ما باید یاد بگیریم بدون اعتماد کردن به آدمها، اونها رو دوست داشته باشیم. فقط وقتی بین مردم باشیم، میتونیم معنای زندگی رو بفهمیم.
hosh
گذشتهٔ آدمهاست که آیندهشون رو میسازه. ـ این همان جملهای است که پدر از مادر شنیده بود. چقدر غمناک! این جمله نمیتواند درست باشد. حتی اگر هم حقیقت داشته باشد، گذشتهٔ انسانها همان گذشتهای است که خود در ساختن آن شرکت داشتهاند. نه گذشتهای که پیش از تولدشان رقم خورده است.
تبسم
بازتاب تمام افکار انسانها در چشمهاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشمها میشه دید. میگفت چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
تبسم
میدونی دیبا، اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی
تبسم
باید زودتر ترکش کنم. هم پوریا را، هم قصر را و هم تیسفون را. من همهچیز را رها میکنم. آری من میروم. اما قبل از رفتن باید آخرین جملهام را بر زبان بیاورم. پوریا اگر دیگر پوریای من نیست، حداقل باید خسرو انوشیروان ایران باشد. قطرهای اشک روی گونهام میافتد. آرام زیر لب زمزمه میکنم:
ـ پادشاه بزرگی باش... خسرو انوشیروان.
Reihaneh
اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جملهای رو میگه.
_SOMEONE_
میدونی دیبا، اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جملهای رو میگه. وقتی از کسی توقع شنیدن حرفی رو نداری و بعد اون رو میشنوی، طبیعیه که خوشحال بشی.
maryamn75
جشنی مثل آبانگان هم واقعاً برای مردم مهمه. در مهرگان شروع سال جدید کشاورزی رو جشن میگیرن و در آبانگان از آناهیتا درخواست باران میکنن. آب هم مثل آتش از مقدسات ماست.
حامی
ـ گفتم که اون لحظه نمیتونستم به خودم فکر کنم.
ـ پس به چی فکر میکردی؟
ـ به اینکه دوستت دارم!
ghazal13801002
سرم را با تأسف به چپ و راست تکان میدهم و میگویم:
ـ من دیگه به دعا نیازی ندارم.
سارا
پایان ما رقم خورده است. باید بروم. باید زودتر ترکش کنم. هم پوریا را، هم قصر را و هم تیسفون را. من همهچیز را رها میکنم. آری من میروم. اما قبل از رفتن باید آخرین جملهام را بر زبان بیاورم. پوریا اگر دیگر پوریای من نیست، حداقل باید خسرو انوشیروان ایران باشد. قطرهای اشک روی گونهام میافتد. آرام زیر لب زمزمه میکنم:
ـ پادشاه بزرگی باش... خسرو انوشیروان.
تسنیم
پوریا دستم را محکمتر میفشارد. قلبم آرام میشود. لبخند کوچکی بر لبانم مینشیند. من کجا میتوانم بروم؟ با وجود پوریا تمام سختیهای قصر قابلتحمل است. فقط کافی است... انگار دستم رها میشود. اما امکان ندارد. شاید من دیگر گرمای دست پوریا را احساس نمیکنم. سرم را به سختی میگردانم و به دستم نگاه میکنم. بیهیچ حرکتی در کنار بدنم قرار گرفته است. پاهایم بیحس میشوند. گرمایی که از دست چپم تا قلبم رسیده بود به سرمای سختی تبدیل میشود. سنگینیاش را در سینهام احساس میکنم. انگار تمام قلبم یخ میزند. پوریا همچنان در کنارم ایستاده است اما دیگر هیچ پیوندی میانمان دیده نمیشود. انگار اصلاً پیوندی میانمان وجود نداشته است. پدر نامش را چه گذاشته بود؟ رابطه! آری رابطه. و این لحظه پایان رابطهٔ ماست.
تسنیم
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان