بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست

بریده‌هایی از کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست

نویسنده:ند ویزینی
مترجم:هما قناد
امتیاز:
۴.۰از ۱۰۲ رأی
۴٫۰
(۱۰۲)
حتا در به‌دردبخورترین حالتم بازم کسی نبودم که زیاد مورد توجه قرار بگیره، اگه کسی منو تو راهرو ببینه با خودش نمی‌گه "اوناهاش گریگ جیلنر. یعنی الان می‌خواد چیکار کنه؟" منو می‌بینین و با خودتون می‌گین "اون پوستری که پشت سر این پسره‌س در مورد چیه؟ جلسهٔ انجمن پویانمایی امروزه؟"
Rghaf
بعضی روزها مثل همهٔ آدمای عادی بیدار می‌شدم و از تختخوابم بیرون می‌اومدم و دندونامو مسواک می‌زدم. بعضی روزها بیدار می‌شدم و تو تخت دراز می‌کشیدم و به سقف نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم چه فایده‌ای داره که مثل همهٔ آدمای عادی از تخت بیام بیرون و دندونامو مسواک بزنم
Rghaf
شونه‌هامو بالا می‌ندازم. مجبور نیستم این چیزا رو برای آرون توضیح بدم. اون از سطح صحبت‌های دوستانهٔ مهم تنزل پیدا کرده و باید سعی کنه و به دستش بیاره. می‌دونین دیگه چیه؟ من به کسی چیزی بدهکار نیستم و مجبور نیستم با کسی بیش‌تر از حدی که احساس کنم لازمه حرف بزنم.
نون صات
احساس بهتری ندارم. زندگی در مورد داشتن احساس بهتر نیست. در مورد تموم‌کردن کاره.
ام دی
تو واقعاً هیچ مشکلی نداری.‌ من فکر می‌کنم اینا همه‌ش بهانه بود. من کارم خوب بود. میانگین نمرهٔ ۹۳ رو داشتم و آبروداری می‌کردم. دوستان خوبی داشتم و یه خانوادهٔ دوست‌داشتنی. چون احتیاج داشتم در مرکز توجه باشم، چون بیش‌تر می‌خواستم، کارم به این‌جا کشید و به خودم می‌پیچیدم و سعی می‌کردم همه رو متقاعد کنم که یه جور بیماری دارم. من مریض نیستم. به قدم‌زدن ادامه می‌دم. افسردگی بیماری نیست. فقط بهانه‌س برای خودخواه‌بودن. اینو همه می‌دونن.
penelope
یکی‌شون ریش ژولیدهٔ بوری داره که من هیچ‌وقت برای یه دکتر نمی‌تونم همچین چیزی رو قبول کنم. اسمش دکتر کپلره و رزیدنته که یعنی هنوز دانشجوی پزشکیه. این یکی از چیزاییه که منم می‌تونستم باشم، البته اگه گند نزده بودم و کارم به این‌جا نکشیده بود.
penelope
زمزمه می‌کنه: «حالت چطوره؟» «خوب نیستم.» سرش رو تکون می‌ده. سارا می‌دونه این یعنی چی. یعنی این‌که امشب منو رو کاناپه می‌بینه که آروم‌وقرار ندارم و غلت می‌زنم و عرق می‌کنم و مامان برام شیر گرم می‌آره. یعنی منو مشغول تماشای تلویزیون می‌بینه، البته واقعاً مشغول تماشای تلویزیون نیستم فقط زل می‌زنم و نمی‌خندم، همون‌طور که تکالیفم رو هم انجام نمی‌دم. یعنی منو می‌بینه که غرق می‌شم و شکست می‌خورم. اون به این چیزا واکنش خوبی نشون می‌ده. بیش‌تر به کارهای مدرسه می‌پردازه و بیش‌تر خوش می‌گذرونه. نمی‌خواد مثل من باشه. حداقل برای یه نفر الگو شدم که مثل من نباشه.
penelope
من چند قدم جلو رفتم. آسون بود. این‌جور چیزا همیشه آسونه. کارهایی که بزرگ‌ترا می‌گن نکنین همیشه از همه آسون‌تره.
penelope
نیا هم همیشه اون‌جا بود. اون و آرون همون‌قدری از هم جدا می‌شدن که من و دست راستم. من فکر می‌کردم مشکلی با این قضیه ندارم، اما وقتی اونا رو می‌دیدم که چه تو اتاق آرون و چه در ملاءعام کنار هم می‌شینن، بیش‌تر و بیش‌تر اعصابم خورد می‌شد، انگار می‌خواستن این قضیه رو تو سر من بزنن، بااین‌حال می‌دونستم همچین قصدی ندارن، همون‌طور که درس خوندنم رو تو سر همه زده بودم بدون این‌که قصدش رو داشته باشم. چه دلیل دیگه‌ای داشت که جلوی من تو گوش هم زمزمه کنن چقدر همدیگه رو می‌خوان؟
penelope
می‌دونی چرا این‌جوریه؟ چرا؟ چون داری وقتتو هدر می‌دی سرباز! یه دلیلی داره که ارتش امریکا از کله‌پوک‌ها تشکیل نشده! تو داری همهٔ وقتتو تو خونهٔ رفیقات می‌گذرونی و وقتی به خونه می‌رسی نمی‌تونی کارهایی رو که باید انجام بدی. می‌دونم. نمی‌دونم چطور می‌تونم همزمان هم بلندپرواز باشم و هم اون‌قدر تنبل. من بهت می‌گم چطور سرباز. به‌خاطر این‌که تو بلندپرواز نیستی. تو فقط تنبلی.
penelope
«من ف...» سرم رو تکون می‌دم و می‌گم: «از کار با دوچرخه می‌گفتین.» «چی؟ می‌خواستی چی بگی؟» اینم یه کلک دیگهٔ دکترِ دیوونه‌هاس. اونا هیچ‌وقت نمی‌ذارن افکارتو نصفه‌نیمه ول کنی. می‌خوان بدونن وقتی دهنت رو باز کردی دقیقاً قصد داشتی چی بگی. حرف مشترک‌شونم اینه که خیلی از حقایق عمیق در مورد ما اون چیزاییه که وسط حرفامون به زبون نمی‌آریم، اما فکر می‌کنم می‌خوان کاری کنن که ما احساس مهم‌بودن داشته باشیم. از یه چیزی مطمئنم: هیچ‌کسِ دیگه‌ای تو زندگی‌م بهم نمی‌گه صبر کن، چی می‌خواستی بگی؟
penelope
با من همون‌طوری دست می‌ده که آدمای این‌جا دست می‌دن که به خودشون یادآوری کنن که تو بیماری و اونا دکتر/ داوطلب/ کارمندن. اونا شما رو دوست دارن و خالصانه می‌خوان شما بهتر شین، اما وقتی باهاتون دست می‌دن فاصله رو احساس می‌کنین، اون عدم ارتباط رو که دلیلش اینه که می‌دونن شما هنوز جایی در وجودتون داغونین و هر لحظه ممکنه پاچهٔ کسی رو بگیرین.
ساکت
من یه آدم نابالغِ آزادم.
جو مارچ
«نه. من از پسرا بدم می‌آد نه تو. و یه دلیلش اینه که اونا خودبزرگ‌بینن.
جو مارچ
خوشحال بودم، چون یه روزی رو پل قدم می‌زنم و به شهری نگاه می‌کنم که بعضی قسمت‌هاش مال خودمه و من آدم ارزشمندی می‌شم.
جو مارچ
بعضی وقتا فکر می‌کنم افسردگی یه روش کناراومدن با دنیاس. مثلاً بعضی از آدما مست می‌کنن، بعضیا مواد می‌کشن، بعضیا هم افسرده می‌شن، چون کلی مشکل اون بیرون هست که باید باهاش دست‌وپنجه نرم کرد.
کتاب 1984
فقط می‌خوام خودم نباشم. چه با خوابیدن، چه بازی ویدئویی، چه دوچرخه‌سواری یا مطالعه. می‌خوام بی‌خیال مغزم شم.
کتاب 1984
هارولد توضیح می‌ده: «دور هرکدوم رو که می‌خوای خط بکش.» من شروع به خط‌کشیدن می‌کنم. «اگه از چیزی دوتا می‌خوای کنارش دو ضربدر بذار.» شروع می‌کنم به گذاشتن ضربدرها. ای‌کاش دنیا هم این‌جوری بود که بیدار می‌شدم و غذایی رو که می‌خوام بخورم علامت می‌زدم و اونو در طول روز برام می‌آوردن.
Massoume
چیکارداشتی می‌کردی سرباز؟ داشتم سعی می‌کردم غذا بخورم قربان! و چه اتفاقی افتاد؟ مشغولِ فکرکردن به یه موضوع مزخرف شدم. چه‌جور موضوع مزحرفی؟ این‌که از سگِ پدرمادرم هم کم‌تر به زندگی امید دارم. هنوزم رو دشمن تمرکز کردی سرباز؟ فکر نمی‌کنم. اصلاً می‌دونی دشمن کیه؟ فکر می‌کنم... خودِ منم. درسته. باید رو خودم تمرکز کنم. بله، ولی نه الان، چون داری می‌ری دستشویی که بالا بیاری! وقتی داری بالا می‌آری جنگیدن سخته!
Hamidreza Joshaghani
«گریگ، کجایی؟» خنده‌داره که افراد به‌محض این‌که به‌شون زنگ می‌زنی اینو ازتون می‌پرسن. فکر می‌کنم یکی از محصولات جانبی تلفن‌های همراهه: مردم - دخترا و خصوصاً مامان‌ها - می‌خوان شما رو تو فضای فیزیکی ثابت نگه دارن. واقعیت اینه که شما می‌تونین با تلفن همراه هرجایی باشین و نباید مهم باشه کجا، اما این اولین چیزیه که مردم می‌پرسن.
ml

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان