بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست

بریده‌هایی از کتاب این داستان یک جورایی بامزه‌ست

نویسنده:ند ویزینی
مترجم:هما قناد
امتیاز:
۴.۰از ۱۰۲ رأی
۴٫۰
(۱۰۲)
مامانم نمی‌دونست، چون من بهش نگفته بودم که با دوستام زیاد صمیمی نبودم. اونا به‌هرحال دوستای فرعی بودن. منظورم اینه که اونا مهم هستن - همه اینو می‌دونن، تلویزیون این‌جوری می‌گه - اما می‌آن و می‌رن. آدم یه دوست رو از دست می‌ده و یکی دیگه پیدا می‌کنه. تنها کاری که باید انجام بدین اینه که با مردم صحبت کنین و این مال موقعی بود که من می‌تونستم با همه صحبت کنم. به‌هرحال دوستام، اون‌موقع که دوستانی داشتم، تقریباً همیشه فقط ازم انتقاد می‌کردن و وقتی از اتاق بیرون می‌رفتم جامو می‌گرفتن. چرا باید به‌شون زنگ می‌زدم؟
penelope
اما من به کسایی که کتاب‌ها رو نوشته بودن حسودی‌م می‌شد. اونا مُرده بودن، ولی هنوز داشتن وقتِ منو می‌گرفتن. اونا فکر می‌کردن کی هستن؟ من ترجیح می‌دادم تو خونهٔ آرون نشئه کنم، تو اتاقم بشینم، تو اینترنت وقت بگذرونم و بعدش بدوم سمت حمام، خودمو بشورم، تو مغزم چرخه‌زنی کنم و همهٔ اینا رو تکرار کنم. آخر تابستون هیچ‌کدوم از کتاب‌ها رو تموم نکرده بودم. این موضوع وقت مدرسه‌رفتن که می‌رسید اصلاً خوب نبود.
penelope
می‌گم: «الان برمی‌گردم.» و از جای خودم رو مبل بلند می‌شم، که اسکراگز، یکی از رفیقامون که رو زمین نشسته، خیلی سریع با یه حرکت اونو صاحب می‌شه. می‌گه: «نگفتی یک‌پنج.» «یک‌پنج.» «خیلی دیر گفتی.» شونه‌هام رو بالا می‌ندازم و از رو لباس‌ها و پاهای دوستام می‌پرم و می‌رم سمت در قهوه‌ای مایل به زردی که شبیه در ورودی آپارتمانه. ازش رد می‌شم و می‌رم سمت راست، می‌رم تو توالتِ گرمِ آرون. من یه سیستم خاص در مورد توالت‌ها دارم. مدت زیادی رو تو اونا می‌گذرونم.
ツAlirezaツ
مثل مزرعهٔ حیوانات که من خوندم همهٔ حیوونا برابرن، اما بعضیا از بقیه برابرترن! این‌جا تو دنیای واقعی همهٔ برابرها حیوون خلق شدن، اما بعضیا حیوون‌تر از بقیه‌ن
zahra
نوئل چشماشو خمار می‌کنه و می‌گه: «نه گریگ، یه جواب گندهٔ احمقانهٔ الکی می‌خوام.» نیشخندی می‌زنم: «وایسا، سؤال نپرسیدی. یه امتیاز واسه تو.» «ما بازی نمی‌کنیم گریگ. قرار بود بازی کنیم، ولی من بیش از حد عصبانی‌م.» شروع می‌کنم: «خیلی‌خب، خب، لعنتی... در مورد چی حرف می‌زدیم؟» «چرا پسرا این‌قدر خودبزرگ‌بینن؟» «درسته. خب، می‌دونی، ما وقتی به دنیا می‌آیم می‌بینیم که یه‌کم... نسبت به دخترا چیزها رو راحت‌تر به دست می‌آریم و فکر می‌کنیم که دنیا برای ما ساخته شده و ما حد اعلای هر چیزی‌که سر راه‌مون باشه، هستیم. و بعد به‌مون می‌گن که داشتن همچین نگرشی یعنی بی‌باکی، و بی‌باکی خوبه و یه‌جورایی این اخلاق‌مون این‌جوری به‌مون رسیده.» نوئل می‌شینه و می‌گه: «تو واقعاً راستگویی. یه عوضی راستگو.»
جو مارچ
زندگی در مورد داشتن احساس بهتر نیست. در مورد تموم‌کردن کاره.
رویاهای مُرده
یه بیماری هست به نام نفرین اوندین که در اون بدن توانایی نفس‌کشیدن غیرارادی رو از دست می‌ده. می‌تونین تصور کنین؟ همه‌ش باید با خودتون فکر کنین: «نفس بکش، نفس بکش.» وگرنه دیگه نفس نمی‌کشین. بیش‌تر افرادی که بهش مبتلا می‌شن، می‌میرن.
Melika_SA
یه دکتر وارد اتاق ۲۲ می‌شه. اون یه زنه که موهای بلند تیره و صورتی چاقالو و چشم‌های سبزِ روشن داره. «سلام.» «من دکتر دیتا هستم.» «دکتر دیتا؟» «بله.» ها. می‌خوام ازش بپرسم که اندرویده یا نه، اما این زیاد محترمانه نیست. به‌علاوه حالشو ندارم.
Hamidreza Joshaghani
می‌تونین تصور کنین؟ همه‌ش باید با خودتون فکر کنین: «نفس بکش، نفس بکش.» وگرنه دیگه نفس نمی‌کشین. بیش‌تر افرادی که بهش مبتلا می‌شن، می‌میرن. اگه این دکترِ دیوونه‌ها دکتر درجه‌یکی باشه، تعداد زیادی راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی داره، چون چاپ‌های مختلفی از این کتاب وجود داره که چاپ سوم، چهارم و پنجم از همه رایج‌ترن. فکر نمی‌کنم بشه چاپ دوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی رو پیدا کرد. این کتاب سال ۱۹۶۳ یا یه چیزی تو این مایه‌ها چاپ شده. یه چیزی حدود ده سال طول می‌کشه تا یکی‌ش بیرون بیاد و الان دارن رو چاپ پنجمش کار می‌کنن. اووه، می‌تونستم دکترِ دیوونه‌ها شم.
sarar-'
«چرا پسرا این‌قدر خودبزرگ‌بینن؟» «درسته. خب، می‌دونی، ما وقتی به دنیا می‌آیم می‌بینیم که یه‌کم... نسبت به دخترا چیزها رو راحت‌تر به دست می‌آریم و فکر می‌کنیم که دنیا برای ما ساخته شده و ما حد اعلای هر چیزی‌که سر راه‌مون باشه، هستیم. و بعد به‌مون می‌گن که داشتن همچین نگرشی یعنی بی‌باکی، و بی‌باکی خوبه و یه‌جورایی این اخلاق‌مون این‌جوری به‌مون رسیده.»
رها
من هنوز داشتم ۹۳ می‌گرفتم، اما به درک، بالاخره یه نفرم باید ۹۳ می‌گرفت.
nilo
چطور می‌شه تو این دنیا بزرگ شد و به خودکشی فکر نکرد؟ این یکی از چیزاییه که خیلی از افراد موفق انجامش دادن: ارنست همینگوی، سقراط و خیلی‌های دیگه. حتا قبل از دبیرستان فکر می‌کردم اگه روزی خیلی مشهور شدم خودکشی می‌تونه کار باحالی باشه.
nilo
غذاس. بدترین قسمتِ افسردگی به‌طور قطع غذاس. رابطهٔ انسان‌ها با غذا از مهم‌ترین روابطه. فکر نمی‌کنم رابطه‌تون با والدین‌تون به اون مهمی باشه. بعضی از افراد هیچ‌وقت پدرمادرشونو نمی‌شناسن. فکر نمی‌کنم رابطه‌تون با دوستاتون اون‌قدر مهم باشه؛ اما رابطه‌تون با هوا - اون نکتهٔ کلیدیه - نمی‌تونین با هوا قطعِ رابطه کنین. یه‌جورایی گیرِ هم هستین. فقط رابطه‌تون با آبه که کم‌تر اهمیت داره و بعدش غذا. نمی‌تونین بی‌خیال غذا شین و به جاش با کس دیگه‌ای وقت بگذرونین. باید باهاش به توافق برسین.
nilo
یه بیماری هست به نام نفرین اوندین که در اون بدن توانایی نفس‌کشیدن غیرارادی رو از دست می‌ده. می‌تونین تصور کنین؟ همه‌ش باید با خودتون فکر کنین: «نفس بکش، نفس بکش.» وگرنه دیگه نفس نمی‌کشین. بیش‌تر افرادی که بهش مبتلا می‌شن، می‌میرن.
nilo
وقتی می‌خوای خودتو بکشی حرف‌زدن خیلی سخته. از هر چیز دیگه‌ای بالاتر و فراتره و حالت ذهنی هم نیست، جسمیه، انگار از نظر جسمی بازکردن دهن و بیرون‌دادن کلمات کار سختیه. کلمات مثل حرف‌های آدم‌های عادی، روان و هماهنگ با مغزتون بیرون نمی‌آن. به‌صورت تیکه‌تیکه و مثل یخ خردشدهٔ داخل یخ‌ساز بیرون می‌آن. وقتی پشت لب پایین‌تون جمع می‌شن دچار لکنت می‌شین، پس ساکت می‌مونین.
F.Aminzadeh
زمزمه می‌کنم: «دوست دارم. با این‌که نوجوونم و قرار نیست داشته باشم.» بابا می‌گه: «منم دوست دارم، با این‌که... اه... نه. هیچ شوخی درموردش ندارم. فقط دوست دارم.»
ن. عادل
عالی بود.» «قبلاً اینو گفتی که ادرارکردن رو دوست داری.» «آره. کار راحتیه.»
Lucifer
هی، سرباز، چه مشکلی پیش اومده؟ نمی‌تونم غذا بخورم یا بخوابم قربان! چطوره چند تا گلوله حرومت کنم سرباز، این بهت انگیزه می‌ده؟ نمی‌تونم بگم قربان! احتمال داره باز هم قادر به خوردن‌وخوابیدن نباشم، فقط یه‌کم به‌خاطر سرب گلوله‌ها سنگین می‌شم.
mhrnaz
سولومان به بالا نگاه می‌کنه، سرش رو به دو طرف می‌چرخونه و به خوردن ادامه می‌ده. هامبل این بار واقعاً زمزمه می‌کنه: «اون چند بسته قرص اسید مصرف کرده و مردمک چشماش منفجر شده. مردمک چشماش به‌طور دائمی گشاد شدن.» «نه بابا.» «واقعاً می‌گم. این یه‌جور آیین خاص حسیدی‌هاس: یهودی‌های کله‌اسیدی. یه بخشی از کتاب مقدس‌شونه که به‌شون می‌گه راه حرف‌زدن با خدا اینه، اما اون خیلی زیاده‌روی کرد.»
آلوین (هاجیك) ツ
می‌کردم بهترم و بهتر نیستم. سعی کردم محکم باشم و نمی‌تونم محکم باشم. سعی‌کردم پیشرفت کنم، اما هیچ پیشرفتی وجود نداره.
عباس علی یراگدیاد

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۲۹۳٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان