«فقط همینطور ادامه میدم، تمام کاری که میتونم بکنم همینه. ادامه میدم و امیدوارم بهتر شه.»
n re
خیلی از حقایق عمیق در مورد ما اون چیزاییه که وسط حرفامون به زبون نمیآریم،
n re
«بعضیا تو سختی پیشرفت میکنن
n re
منتها وقتی بیدار شدم کابوسم شروع شد.»
«و این کابوس که میگی چی هست گریگ؟»
«زندگی!»
«زندگی یه کابوسه.»
n re
«امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم حال خوبی نداشتم.»
n re
همیشه تو تلویزیون میگفتن که آدم هر کاری بخواد میتونه انجام بده، اما حالا من داشتم سعی میکردم یه کاری رو انجام بدم و نمیشد.
n re
خیلی از حقایق عمیق در مورد ما اون چیزاییه که وسط حرفامون به زبون نمیآریم،
n re
گفتم: «فکر میکردم تا وقتی به فکر خودکشی نیفتادی درواقع اصلاً زندگی نکردی. فکر میکردم خوبه که یه دکمهٔ راهاندازی مجدد داشته باشیم، مثل بازیای ویدئویی که دوباره شروع کنی و ببینی که میشه از مسیر دیگهای رفت یا نه.»
daisy
«تو هم میخوای بیستوچهاره بازی کنی؟»
«یا بازیکردن دیگران رو تماشا کنم. فقط میخوام خودم نباشم. چه با خوابیدن، چه بازی ویدئویی، چه دوچرخهسواری یا مطالعه. میخوام بیخیال مغزم شم. این برام مهمه.»
daisy
«داشتم خواب میدیدم. نمیدونم چه خوابی بود، ولی وقتی بیدار شدم حس افتضاحی نسبت به بیداری داشتم. نمیخواستم بیدار شم. وقتی خواب بودم خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت و این واقعاً ناراحتکنندهس. تقریباً چیزی مثل یه کابوس وارونه بود، مثل وقتیکه داری کابوس میبینی و از خواب میپری و خیالت راحت میشه. منتها وقتی بیدار شدم کابوسم شروع شد.»
«و این کابوس که میگی چی هست گریگ؟»
«زندگی!»
«زندگی یه کابوسه.»
daisy