بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درون تو طلاست؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می‌کنیم | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب درون تو طلاست؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می‌کنیم اثر مسعود لعلی

بریده‌هایی از کتاب درون تو طلاست؛ عمر کوتاه نیست، ما کوتاهی می‌کنیم

۴٫۴
(۲۴)
هر روز از عمر تو زیباست، و لذت‌های خودش را دارد ... به شرط آن‌که زندگی کردن را بلد باشی.
Amir
هفت تابلوی موفقیت در اتاقتان تابلوی سقف: اهداف بلند داشته باش. تابلوی ساعت: هر دقیقه با ارزش است. تابلوی آیینه: قبل از هر کاری بازتاب آن را بیندیش. تابلوی پنجره: به دنیا بنگر. تابلوی دریچهٔ کولر: خونسرد باش. تابلوی تقویم: به‌روز باش. تابلوی در: در راه هدف‌هایت، سختی‌ها را هل بده و کنار بزن.
سوگند
فقط یک بار در حسرت گذشته ماندن ... چیزی جز از دست دادن امروز نیست! تو فقط یک بار هجده‌ساله خواهی بود، یک بار سی‌ساله ... یک بار چهل‌ساله ... و یک بار هفتادساله ... در هر سنی که هستی، روزهایی بی‌نظیر را تجربه می‌کنی، چرا که مثل روزهای دیگر، فقط یک بار تکرار خواهد شد ... هر روز از عمر تو زیباست، و لذت‌های خودش را دارد ... به شرط آن‌که زندگی کردن را بلد باشی.
سوگند
خاطره‌ای دردناک از خاویر زانتی زمانی که قهرمان جام حذفی ایتالیا شدیم مادرم از آرژانتین به من زنگ زد که تبریک بگه من بهش گفتم الان تو جشن قهرمانی‌ام و قطع کردم وقتی چند ساعت بعد بهش زنگ زدم اون دیگه زنده نبود. «خیلی زود دیر می‌شه»
وهب حسینی
کسی داشت راه می‌رفت، پایش به سکه‌ای خورد. فکر کرد سکه طلاست، نور کافی هم نبود، کاغذی را آتش زد و گشت ببیند چی هست، دید یک دو ریالی است. بعد دید کاغذی که آتش زده، هزارتومانی بوده است. گفت: «چی را برای چی آتش زدم! واقعاً این زندگی غالب ما انسان‌هاست. ما چیزهای بزرگی را برای چیزهای بسیار کوچکی آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم!»
ýǾи̃̾₳₷.₷3773
خلاصه اصل پیگمالیون در روانشناسی این است: افراد تمایل دارند در نظر دیگران، توانمند جلوه کنند و در عمل نیز ثابت کنند که توانمند هستند. آن‌ها تمایل دارند انتظاراتی که دیگران از ایشان دارند را برآورده کنند تا تصویر ذهنی دیگران نسبت به آنان، مثبت باشد. این اصل در مدیریت این‌گونه عملیاتی می‌شود: در مرحلهٔ اول، یک مدیر باید کارمندانش را به عنوان نیروهایی که توانمند هستند به رسمیت بشناسد و با آنان همانند نیروهای حرفه‌ای و کارآمد رفتار کند. اگر تصور مدیر از کارمندانش این باشد که با یک عده انسان ضعیف و بی‌عرضه طرف است، ناخودآگاه از آن‌ها در حد انسان‌های ضعیف و بی‌عرضه انتظار خواهد داشت.
کاربر ۱۳۸۷۳۹۰
عقرب سوار شد و قورباغه داخل آب رفت و شناکنان داشت می‌رفت که عقرب نیش خودش را زد، قورباغه گفت: «دیدی که به قولت وفا نکردی!» نیش دوم را زد که قورباغه رفت زیر آب پس از مدتی سرش را بیرون آورد و گفت: «رفیق چطوری؟» عقرب گفت: «رفیق نزدیک بود خفه بشوم.» قورباغه گفت: «عیب ندارد! رفتن زیر آب نه از غرض است ترک عادت موجب مرض است.» عقرب گفت: «رفیق! زدن نیش من نه از ره کین است اقتضای طبیعتم این است.» نیش سوم را که زد، قورباغه زیر آب رفت، ماند و ماند تا عقرب خفه شد. نکته: از هر کسی به اندازهٔ خودش توقع داشته باش ... از عقرب توقع ماچ و بوسه و بغل نداشته باش ... الاغ کارش جفتک انداختن است ... سگ هم گاهی گاز می‌گیرد، گاهی دمی تکان می‌دهد ... گربه هم تکلیفش روشن است ...!
ýǾи̃̾₳₷.₷3773
در مسیر زندگی خیلی‌ها خواسته و ناخواسته حرف‌هایی به ما می‌زنند ... کارهایی با ما انجام می‌دهند که بار اعمال و گفتارشان بر دوش ما سنگینی می‌کند ... ما مدام غرولند می‌کنیم ... از دست آن‌ها عصبی می‌شویم ... ولی خیلی ساده می‌توانیم با رها کردن آن‌ها خود را سبکبار کنیم. راه‌های زیادی برای گذاشتن بار خشم و نفرت وجود دارد. یکی از این راه‌ها بیان حرف‌هایی است که بازگو نکرده‌ایم و روزها و سال‌هاست در دل نگه داشته‌ایم. حرف دلی که تبدیل به درددل شده است. حتی اگر مخاطب حرف‌هایت در دسترس نیست برایش نامه بنویس و تمام احساسات و شکایاتت را بازگو کن ... مطمئن باش سبک می‌شوی. سخنی که بازگو نشود، نظری که بیان نشود، احساسی که ابراز نشود، رنجشی که منعکس نشود، نیازی که برآورده نشود، باری است که سنگینی آن شانه‌هایت را در درازمدت خُرد خواهد کرد
Mina Hoseiny
«چرا همه خوشبخت هستند جز من؟» استاد: «زیرا آن‌ها یاد گرفته‌اند تا خوبی و زیبایی را همه‌جا ببینند.» «چرا من خوبی و زیبایی را همه‌جا نمی‌بینم؟» «زیرا آن‌چه را نتوانی در درون خود ببینی در بیرون نیز نمی‌توانی.»
علیرضا م
پنج حسرت بزرگ زندگی یک پرستار استرالیایی بعد از پنج سال تحیقاتش، بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ را جمع کرده و پنج حسرت را که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشر کرده است. نخستین حسرت = کاش به خانواده‌ام بیشتر محبت می‌کردم مخصوصاً پدر و مادرم! حسرت دوم = کاش این‌قدر سخت کار نمی‌کردم! حسرت سوم = کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صدای بلند بگم! حسرت چهارم = کاش رابطه‌هایم با دوستانم را حفظ می‌کردم! حسرت پنجم = کاش شادتر می‌بودم و لحظات بیشتری می‌خندیدم!
وهب حسینی
آن‌گاه از گدا پرسید: «آن چیست که رویش نشسته‌ای؟» گدا پاسخ داد «هیچی یک صندوق قدیمی است. تا زمانی که یادم می‌آید، روی همین صندوق نشسته‌ام.» غریبه پرسید: «آیا تاکنون داخل صندوق را دیده‌ای؟» گدا جواب داد: «نه!» برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد. غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز. گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا با حیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبه‌ام که چیزی ندارم به تو بدهم، اما می‌گویم نگاهی به درون بینداز. نه درون صندوق را، درون چیزی را که به تو نزدیک‌تر است؛ درون خویش. صدایت را می‌شنوم که می‌گویی: «اما من گدا نیستم!» گدایند همهٔ کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده‌اند. همان ثروتی که شادمانی از هستی است. همان چشمه‌های آرامش ژرف که در درون می‌جوشد. درونت را بنگر!
Mina Hoseiny
این بار سخنران، همگان را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هر کسی بادکنکی را بردارد و آن را به صاحبش بدهد! بدین ترتیب، کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود دست یافتند. سخنران ادامه داد: این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می‌افتد، دیوانه‌وار در جست‌وجوی سعادت خویش به این سو و آن‌سو چنگ می‌اندازیم و نمی‌دانیم: سعادت ما در سعادت و مسرت دیگران است. با یک دست سعادت به آن‌ها بدهید و سعادت خود را از دست دیگر بگیرید.
Mina Hoseiny
معادلهٔ زندگی ریاضی‌ات چطور است؟ می‌خواهم یک مسئلهٔ بسیار ساده را حل کنی. ترس‌هایت را اندازه بگیر به یک عدد می‌رسی، آن را از مقدار توانایی‌هایت کم کن. آن‌چه به جا می‌ماند سهم تو از زندگی است. ترس منهای توانایی مساوی با میزان دستاوردهای شخصی.
Mina Hoseiny
«چرا همه خوشبخت هستند جز من؟» استاد: «زیرا آن‌ها یاد گرفته‌اند تا خوبی و زیبایی را همه‌جا ببینند.» «چرا من خوبی و زیبایی را همه‌جا نمی‌بینم؟» «زیرا آن‌چه را نتوانی در درون خود ببینی در بیرون نیز نمی‌توانی.»
Mina Hoseiny
خودمان گنجی هستیم که می‌جوییم لوئیز هی
.
مادر تنها کنج خانه نشسته بود و پسرک، بی‌توجه غرق در فیسبوک، این پست را گذاشت تا لایک جمع کند: «همهٔ هستی‌ام مادرم.» دخترک در لاین عکس کارگری پیر را گذاشت و زیرش نوشت: «پدرای زحمتکش چند تا لایک دارن؟» همزمان پدر پیرش صدایش کرد: «دخترام ناهار آماده است.» دختر داد زد: «من میل ندارم، صد دفعه نگفتم وقتی تو اتاقم هستم این‌قدر صدام نکنید!» پُست دخترک کلی لایک خورده بود! مرد تابلوی خاتم‌کاری‌شدهٔ زیبایی را که خریده بود روی دیوار نصب کرد. همسرش گفت: » زنگ زدی حال برادر بیمارت رو بپرسی؟» مرد با عصبانیت گفت: «الان حوصله ندارم.» روی تابلوی خاتم‌کاری نوشته شده بود: «بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.»
عاطفه
هفت تابلوی موفقیت در اتاقتان تابلوی سقف: اهداف بلند داشته باش. تابلوی ساعت: هر دقیقه با ارزش است. تابلوی آیینه: قبل از هر کاری بازتاب آن را بیندیش. تابلوی پنجره: به دنیا بنگر. تابلوی دریچهٔ کولر: خونسرد باش. تابلوی تقویم: به‌روز باش. تابلوی در: در راه هدف‌هایت، سختی‌ها را هل بده و کنار بزن.
کاربر ۱۵۶۷۴۴۷
غیبت از زنا بدتر است نقل است که روزی جوانی بیامد و در پای عبدالله افتاد و زار زار بگریست و گفت: «گناهی کرده‌ام که از شرم نمی‌توانم گفت.» عبدالله گفت: «بگو تا چه کرده‌ای؟» گفت: «زنا کرده‌ام.» شیخ گفت: «ترسیدم که مگر غیبت کرده‌ای.»
Mina Hoseiny
با کودک دعوا کن، ولی با کاغذت! اگر از کودک ناراحتی؟ یک کاغذ بردار و یک مداد. هر چه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس. خواستی هم داد بکشی فقط سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را ... آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن؛ آن‌وقت خودت قضاوت کن. حالا می‌توانی با تمام خشم نوشته‌هایت را با پاک‌کن پاک کنی. با عزت نفس و اعتماد به نفس کودک را هم نشکانده‌ای، وجدانت را نیازرده‌ای، خرجش همان مداد و پاک‌کن بود، نه بغض و پشیمانی.
Mina Hoseiny
حسرت گذشته ماندن ... چیزی جز از دست دادن امروز نیست! تو فقط یک بار هجده‌ساله خواهی بود، یک بار سی‌ساله ... یک بار چهل‌ساله ... و یک بار هفتادساله ... در هر سنی که هستی، روزهایی بی‌نظیر را تجربه می‌کنی، چرا که مثل روزهای دیگر، فقط یک بار تکرار خواهد شد ... هر روز از عمر تو زیباست، و لذت‌های خودش را دارد ... به شرط آن‌که زندگی کردن را بلد باشی.
ýǾи̃̾₳₷.₷3773

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۶۴,۰۰۰
تومان