بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان اشعار بابا افضل کاشانی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان اشعار بابا افضل کاشانی

بریده‌هایی از کتاب دیوان اشعار بابا افضل کاشانی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۲ رأی
۴٫۳
(۱۲)
اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن سّر همه بندگان خدا می‌داند در خود نگر و فضولی راز مکن
nedsalehani
آزردن خلق کافری پندارم وز خلق جهان همین طمع می‌دارم می کوشم تا ز من نیازارد کس تدبیرم چیست تا ز کس نازارم؟
nedsalehani
چندین غم مال و حسرت دنیا چیست هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست؟ این یک نفسی که در تنت عاریتی ست با عاریتی، عاریتی، باید زیست
محمد میرحسینی
افضل دیدی که هر چه دیدی هیچ است سر تا سر آفاق دویدی هیچ است هر چیز که گفتی و شنیدی هیچ است و آن نیز که در کنج خزیدی هیچ است
جوان خراسانی | javan khorasani
دل سیر نشد از کم و از بیش تو را با آن که منازل است در پیش تو را عذرت نپذیرند گهِ مرگ، از آنک بسیار بگفته‌اند در پیش تو را
helya.B
رباعی شمارهٔ ۲۳ در بادیۀ عشق دویدن چه خوش است وز خیر کسان طمع بریدن چه خوش است گر دست دهد صحبت اهل نفسی دامن ز زمانه در کشیدن چه خوش است
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
رباعی شمارهٔ ۱۵۳ ای لطف تو در کمال بالای همه وی ذات تو از علوم دانای همه بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان چون دیدۀ صنع توست بینای همه
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم قضا نگردد کم و بیش
nedsalehani
رباعی شمارهٔ ۹۱ یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر خود می‌دانم لایق درگاه نی‌ام بر من منگر، بر کرم خویش نگر
msadeq
رباعی شمارهٔ ۷۸ ای خواجه اگر کار به کامت نبود یا خطبۀ جاوید به نامت نبود خوش باش و مخور غصه که گر دار جهان مُلکت شود، از حرص تمامت نبود
msadeq
سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست من نیستم و هستیِ هستم همه اوست این هستی موهوم، خیالی است صریح زین هستی موهوم چو رستم، همه اوست
جوان خراسانی | javan khorasani
چیزی که که وجود آن نیابی در خود بیرون ز خود از چه روی بتوان دانست؟
جوان خراسانی | javan khorasani
تو غره مشو ز شادی ای گر داری در هر شادی هزار غم پنهان است
جوان خراسانی | javan khorasani
رباعی شمارهٔ ۱۳۹ با خلق به خُلق زندگانی می‌کن نیکی همه عمر تا توانی می‌کن کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه بنشین و کامرانی می‌کن
کاربر ۴۷۷۷۷۸۲
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم تا ظن نبری که ما در او می‌مانیم در هر دو جهان خدای می‌ماند و بس باقی همه کل من علیها فان‌ایم
بیخیال
در جستن جام جم جهان پیمودم روزی ننشستم و شبی نغنودم ز استاد چو وصف جام جم پرسیدم آن جام جهان نمای جم، من بودم
بیخیال
سمع و بصر و زبان و دستم، همه اوست من نیستم و هستیِ هستم همه اوست این هستی موهوم، خیالی است صریح زین هستی موهوم چو رستم، همه اوست
کاربر ۲۳۲۵۴۰۳
آبی که به روزگار بندد کیمُخت تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت خانی شد و پندار در او رخت نهاد دیگی شد و‌امید در او سودا پخت
hosinshirazy143
رباعی شمارهٔ ۱۶۸ در آینۀ جمال حق کن نظری تا جان و دلت بیابد از حق خبری خواهی که دل و جانت منور گردد باید که به کویش گذری سحری
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
رباعی شمارهٔ ۴۱ احداث زمانه را چو پایانی نیست و احوال جهان را سر و سامانی نیست چندین غم بیهوده به خود راه مده کاین مایۀ عمر نیز چندانی نیست
🌸📚💖Shamim💖📚🌸

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۶۳

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

حجم

۱۴۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۶۳

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

قیمت:
رایگان