گر دست فتادهای بگیری، مردی
Nika
گیرم که سلیمان نبی را پسری
بر باد نشسته ای، جهان میسپری
گیرم که به کام توست گیتی، شب و روز
بنگر که پدر چه برد تا تو چه بری
S
گر دست فتادهای بگیری، مردی
nedsalehani
گر در نظر خویش حقیری، مردی
ور بر سر نفس خودامیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
S
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر
وی محتشما، بر من درویش نگر
خود میدانم لایق درگاه نیام
بر من منگر، بر کرم خویش نگر
S
تاریک شد از هجر دل افروزم، روز
شب نیز شد از آه جهان سوزم، روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شب است، نه روزم روز
S
ای لطف تو دستگیر هر خود رایی
وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی
بخشای بر آن بنده کهاندر همه عمر
جز درگه تو هیچ ندارد جایی
S
ای آن که شب و روز خدا میطلبی
کوری گرش از خویش جدا میطلبی
حق با تو به صد زبان همی گوید راز:
سر تا قدمت منم، که را میطلبی؟
میـمْ.سَتّـ'ارے
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس
باقی همه کل من علیها فانایم
S
با خلق به خُلق زندگانی میکن
نیکی همه عمر تا توانی میکن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی میکن
S