بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها (سفرنامه افغانستان) | طاقچه
کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها (سفرنامه افغانستان) اثر امیر هاشمی‌مقدم

بریده‌هایی از کتاب سفر به سرزمین آریایی‌ها (سفرنامه افغانستان)

۴٫۳
(۳۴)
همیشه در بین بخشی از مردم ما رایج بوده که افغانستانی‌ها آدم می‌کشند و پول می‌دزدند و به هر ترتیب میزان جرم و جنایت‌شان بالا است. اما آیا به راستی اینگونه است؟ یقیناً نه. بلکه از آنجا که حساسیت ما نسبت به اعمال آنها بیشتر است، اگر در یک روز صدها جرم و جنایت در کشور رخ دهد، ما تنها به آن جرائمی توجه می‌کنیم که افغانستانی‌ها عاملش بوده‌اند. متأسفانه رسانه‌ها در این زمینه بیش از بقیه فعال‌اند.
وحید
«ما جنگ نمی‌خواهیم:، «جنگ بس است»، «ما صلح می‌خواهیم»
أبوٰمُخلــــِـــٰـــصْ
در واقع این اتفاق (سرنگونی حکومت مرکزی توسط عده‌ای جنگجو) بارها و بارها در تاریخ ایران رخ داده بود، اما چون افغانها از ایران جدا شدند، حالا ما نسبت به آنها احساس نفرت داریم؛ و الا اگر اکنون بین قندهار و دیگر بخشهای افغانستان با ایران کنونی جدایی رخ نداده بود، در کتب تاریخی‌مان لابد می‌خواندیم که: «محمود که از ضعف و فساد دربار صفوی به تنگ آمده بود و نمی‌توانست تحمل کند که صفویان این همه به مردم ایران جور و ستم کنند، با همراهی عده‌ای از قندهاری‌های دلاور علیه صفویان شورید و توانست ایران را از دست آنها نجات داده و سلسله افغانان را بنیان نهد»
وحید
اما تعارف به کنار، رفتارهای ما نژادپرستانه نیست؟ با کسانی که از فرهنگ و دین و تاریخ با ما یکسان‌اند؟ حتی اگر واژه نادرست نژاد را هم فرض بگیریم، نژاد بسیاری‌شان هم با ما یکی است. کودکان آنها را به مدارس راه نمی‌دهیم و آنگاه که راه بدهیم هم گاهی اخبار برخوردهای ناشایست‌مان با دانش‌آموزان افغانستانی در صدر اخبار دنیا قرار می‌گیرد. در چنین شراطی طبیعی است که مردم ناآگاه هم گوی سبقت از مسئولان بربایند و مثلاً در شهر صدوق یزد روی پارچه‌ای بزرگ بنویسند: «ما به هیچ عنوان راضی به ثبت‌نام اتباع خارجه (افغان) در این آموزشگاه نیستیم. از طرف اهالی شهیدپرور فیروزآباد». یا والدین دانش‌آموزان مدرسه‌ای در کن تهران، جلوی مدرسه فرزندشان تحص کنند؛ چرا که نمی‌خواهند فرزندان‌شان در کنار دانش‌آموزان افغانستانی در یک مدرسه باشند. این اقدام آدم را یاد شعارهای بازمانده‌های نژادپرستان در دهه ۱۹۷۰ امریکا می‌اندازد که روی پارچه و مقوا می‌نوشتند که نمی‌خواهند فرزندان (سفیدپوست) شان با سیاه‌پوستان در یک مدرسه باشند
S.Abolqasem
شاید چنانچه ایرانی‌ها می‌دانستند اگر افغانستان را از تاریخ و فرهنگ و ادبیات‌شان جدا کنند، دیگر چیز زیادی برای‌شان باقی نمی‌ماند؛ شاید اگر می‌دانستند افغانستان امروزی محل زادگاه یا آرامگاه بزرگانی چون ابوریحان بیرونی، ناصر خسرو، خواجه عبدالله انصاری، دقیقی، مولوی، جامی، سنایی غزنوی، مسعود سعد سلمان، کمال‌الدین بهزاد، امیر علی‌شیر نوایی، گوهرشاد بیگم و بسیاری دیگر از مشاهیری بوده که به آنان افتخار می‌کنیم؛ اگر می‌دانستند خراسان بزرگ، بیشترش در خاک افغانستان امروزی است و از چهار شهر و مرکز این خطه (هرات، بلخ، مرو و نیشابور) تنها یکی در ایران، و دو تای اصلی در افغانستان است؛
S.Abolqasem
افغانستان را ترک کردم به این امید که روزی دوباره برگردم تا از زرنج که از مراکز عیاران بوده دیدن کنم؛ تا «سفر قندهار» بروم؛ تا از آرامگاه بیرونی و سلطان محمود غزنوی در غزنی که پایتخت فرهنگی جهان اسلام است دیدن کنم؛ تا دره پنج‌شیر را از نزدیک ببینم و به دیدار آرامگاه شیر دره پنج‌شیر بروم؛ تا بروم و در میان مردمان نورستان پژوهشی مردم‌نگارانه و طولانی انجام دهم؛ تا گنبدهای زیبای چخچران را بنگرم؛ تا مازندران و یمگان بدخشان را با چشمانم ببینم و آرامگاه ناصرخسرو را زیارت کنم؛ تا به دره واخان بروم و زیباترین مناظر طبیعی را در آنجا نظاره‌گر باشم؛ و از همه مهمتر، به آرزوی دیرینه‌ای که دارم و آن، پیاده رفتن از هرات به بلخ است و دیدن ولایتهای بادغیس، فاریاب و جوزجان در این مسیر، جامه عمل بپوشانم. خدایا تا آن روز که امیدوارم نزدیک باشد، امنیت را به این سرزمین و مردمانش بازگردان!
S.Abolqasem
شاید بسیاری از ما که اکنون خود را تافته جدا بافته از افغانستانی‌ها می‌دانیم، اصل و نسب‌مان به این کشور باز گردد. به قول زنده‌یاد احمد شاملو: «نَسَبَم با یک حلقه، به آوارگان کابلی می‌پیوندد».
S.Abolqasem
قرار بود ساعت ۴:۳۰راه بیفتد. اما تا ۶ حرکت نکرد. به خاطر اینکه منتظر یک مسافر «سَر سیا» بود که تکت خریده، اما هنوز نیامده بود. در بسیاری از مناطق افغانستان به زنان سرسیا (کسی که سرش سیاه است) می‌گویند.
S.Abolqasem
سیدجمال‌الدین اسدآبادی (متولد اسدآباد یا اسعدآباد، مرکز ولایت کُنَر در شرق افغانستان) احتمالاً وزیر یکی از پادشاهان همین دوره هرج و مرج، یعنی امیرمحمد اعظم خان است و نخستین روزنامه این کشور به نام «کابل» نیز به همین سید جمال منسوب است (برای من همین سند بس است که او خودش را «افغانی» می‌نامید و اینکه حالا ما هی بخواهیم بگوییم به دلیل مصلحت اتحاد جهان اسلام این کار را کرده بود، دردی را دوا نمی‌کند).
S.Abolqasem
در افغانستان رسم است که هر کسی حاجت دارد، به درختان نزدیک زیارتگاه‌ها میخ می‌کوبد. از همین‌رو بدنه این درختان خشک شده، آنچنان با میخ پوشیده می‌شود که گاهی یافتن جای خالی برای کوبیدن یک میخ دیگر، امکان‌پذیر نیست.
ب. قاسمی

حجم

۹۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۹۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد