بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیتر پن | صفحه ۲ | طاقچه
۴٫۰
(۱۳)
می‌دانی چرا پرستوها روی لبه‌ی بام خانه‌ها لانه می‌سازند؟ چون می‌خواهند قصه بشنوند.
Fatemeh_Tohidi
ـ او عاشق وندی است. من هم شیفته‌ی وندی‌ام. ما هر دو نمی‌توانیم او را دوست داشته باشیم!
Sophie
می‌دانی، وندی! اولین بچه‌ای که متولد شد و خندید، خنده‌اش هزاران تکه شد و آن تکه‌ها در فضا پراکنده شدند و این آغاز خلقت پری‌ها بود.
Sophie
ـ و اسم شما چیست؟ ـ پیتر پن. وندی مطمئن بود که اسمش باید پیتر باشد ولی این نام به نظر خیلی کوتاه می‌رسید. ـ فقط همین؟! و پیتر محکم گفت: «بله.» و برای نخستین بار احساس کرد که نامش کوتاه است. وندی مویرا اَنجلا گفت: «بله، معذرت می‌خواهم.» پیتر در حالی که نفس عمیقی می‌کشید، گفت: «مهم نیست.» ـ شما کجا زندگی می‌کنید؟ ـ دومین پیچ به سمت راست و بعد مستقیم تا خودِ صبح!
Sophie
همه‌ی بچه‌ها بزرگ می‌شوند، به جز یکی!
Sophie
جان بیشتر حیرت کرد: «برای وندی؟ چرا؟ او که فقط یک دختر است؟» کرلی جواب داد: «برای همین ما به او خدمت می‌کنیم.» پیتر گفت: «بله و شما هم باید به او خدمت کنید.»
نون
هر کودکی انتظار دارد با او منصفانه‌تر رفتار شود و وقتی خودش عادلانه رفتار می‌کند، حق دارد از طرف مقابل نیز انتظار رفتار عادلانه داشته باشد. اگر چنین رفتاری با او نکنند، دیگر هرگز همان کودک نخواهد بود. این برای همه پیش می‌آید، جز پیتر که همیشه رفتار غیرمنصفانه می‌بیند و همیشه فراموش می‌کند. پس هر بار برایش مثل اولین بار است. این فرق اصلی او با پسرهای دیگر است!
نون
جان بیشتر حیرت کرد: «برای وندی؟ چرا؟ او که فقط یک دختر است؟» کرلی جواب داد: «برای همین ما به او خدمت می‌کنیم.» پیتر گفت: «بله و شما هم باید به او خدمت کنید.»
نون
هر کودکی انتظار دارد با او منصفانه‌تر رفتار شود و وقتی خودش عادلانه رفتار می‌کند، حق دارد از طرف مقابل نیز انتظار رفتار عادلانه داشته باشد. اگر چنین رفتاری با او نکنند، دیگر هرگز همان کودک نخواهد بود. این برای همه پیش می‌آید، جز پیتر که همیشه رفتار غیرمنصفانه می‌بیند و همیشه فراموش می‌کند. پس هر بار برایش مثل اولین بار است. این فرق اصلی او با پسرهای دیگر است!
نون
وندی وحشت‌زده پرسید: «آنها می‌میرند، نه؟» هوک خُرخُر کرد: «بله، آنها می‌میرند.» و اعلام کرد: «همه ساکت! به آخرین کلام این مادر به بچه‌هایش گوش دهید.» وندی محکم گفت: «پسران عزیزم! من پیامی دارم از طرف مادران واقعی شما و آن این است: ''ما آرزو داریم پسرانمان همچون پهلوان‌ها جان خود را از دست دهند.''» توتلس فریاد زد: «من آرزوی مادرم را برآورده می‌کنم. تو چطور نیبس؟!» ـ آرزوی مادرم را برآورده می‌کنم. ـ شما چطور دوقلوها؟! ـ آرزوی مادرمان را برآورده می‌کنیم. ـ جان! تو چطور؟ در این لحظه هوک فریاد زد: «بس کنید! وندی را ببندید!»
نون
ـ من جوانی‌ام، من نشاطم، من پرنده‌ای کوچکم که تخمش را شکسته است. هوک غمگین با شنیدن این جواب فهمید که پیتر ذره‌ای نمی‌داند کیست و این ندانستن، اوج خوش‌فرمی بود.
نون
وندی هم بزرگ شد و ازدواج کرد. نگران نباشید او از آن دخترانی بود که دوست دارند بزرگ شوند. او حتی زودتر از دختران هم‌سن و سالش بزرگ شد و پیتر برایش غبار کوچکی شد میان جعبه‌ای که اسباب‌بازی‌های کودکی‌اش را در آن نگه می‌داشت.
نون
ـ گاهی از خودم می‌پرسم آیا واقعاً پرواز کردم؟ ـ بله، مامان! تو پرواز کردی. چرا حالا نمی‌توانی؟ ـ چون دیگر بزرگ شده‌ام. بزرگ‌سال‌ها راه و روش پرواز کردن را از یاد می‌برند. ـ چرا از یاد می‌برند؟ ـ چون برای پرواز کردن باید بی‌گناه و شاد و بی‌عاطفه باشی و بزرگ‌سال‌ها به اندازه‌ی کافی شاد و بی‌گناه و بی‌عاطفه نیستند. ـ کاش من بی‌گناه و شاد و بی‌عاطفه باشم!
نون
حالا وندی موهای سفیدی دارد و پیکرش کوچک‌تر شده است. جین زنی میان‌سال است و دختری به نام مارگریت دارد که هر سال برای خانه‌تکانی نزد پیتر می‌رود؛ البته به جز سال‌هایی که پیتر از سر بازیگوشی او را فراموش می‌کند. وقتی مارگریت هم بزرگ شود و دختری به دنیا بیاورد، آن دختر مادر پیتر می‌شود و تا زمانی که بچه‌ها شاد و بی‌گناه و بی‌عاطفه‌اند این داستان ادامه می‌یابد.
نون
جین پایین آمد و کنار پیتر ایستاد و با مهربانی به او نگاه کرد. ـ مامان! پیتر به مادر احتیاج دارد! ـ این را هیچ‌کس بهتر از من نمی‌داند عزیزم! پیتر به هوا برخاست: «خداحافظ وندی!» و جین بی‌هیچ خجالتی به دنبالش پرواز کرد.
نون
ـ گاهی از خودم می‌پرسم آیا واقعاً پرواز کردم؟ ـ بله، مامان! تو پرواز کردی. چرا حالا نمی‌توانی؟ ـ چون دیگر بزرگ شده‌ام. بزرگ‌سال‌ها راه و روش پرواز کردن را از یاد می‌برند. ـ چرا از یاد می‌برند؟ ـ چون برای پرواز کردن باید بی‌گناه و شاد و بی‌عاطفه باشی و بزرگ‌سال‌ها به اندازه‌ی کافی شاد و بی‌گناه و بی‌عاطفه نیستند. ـ کاش من بی‌گناه و شاد و بی‌عاطفه باشم!
نون
وندی هم بزرگ شد و ازدواج کرد. نگران نباشید او از آن دخترانی بود که دوست دارند بزرگ شوند. او حتی زودتر از دختران هم‌سن و سالش بزرگ شد و پیتر برایش غبار کوچکی شد میان جعبه‌ای که اسباب‌بازی‌های کودکی‌اش را در آن نگه می‌داشت.
نون
کمی بعد، صدای آهنگ قطع شد. پیتر نگاهی انداخت. خانم دارلینگ سرش را روی پیانو گذاشته بود و گریه می‌کرد. ـ او عاشق وندی است. من هم شیفته‌ی وندی‌ام. ما هر دو نمی‌توانیم او را دوست داشته باشیم!
نون
ـ من جوانی‌ام، من نشاطم، من پرنده‌ای کوچکم که تخمش را شکسته است. هوک غمگین با شنیدن این جواب فهمید که پیتر ذره‌ای نمی‌داند کیست و این ندانستن، اوج خوش‌فرمی بود.
نون
وندی وحشت‌زده پرسید: «آنها می‌میرند، نه؟» هوک خُرخُر کرد: «بله، آنها می‌میرند.» و اعلام کرد: «همه ساکت! به آخرین کلام این مادر به بچه‌هایش گوش دهید.» وندی محکم گفت: «پسران عزیزم! من پیامی دارم از طرف مادران واقعی شما و آن این است: ''ما آرزو داریم پسرانمان همچون پهلوان‌ها جان خود را از دست دهند.''» توتلس فریاد زد: «من آرزوی مادرم را برآورده می‌کنم. تو چطور نیبس؟!» ـ آرزوی مادرم را برآورده می‌کنم. ـ شما چطور دوقلوها؟! ـ آرزوی مادرمان را برآورده می‌کنیم. ـ جان! تو چطور؟ در این لحظه هوک فریاد زد: «بس کنید! وندی را ببندید!»
نون

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان