بریدههایی از کتاب پیتر پن
۴٫۰
(۱۳)
وندی هم بزرگ شد و ازدواج کرد. نگران نباشید او از آن دخترانی بود که دوست دارند بزرگ شوند.
او حتی زودتر از دختران همسن و سالش بزرگ شد و پیتر برایش غبار کوچکی شد میان جعبهای که اسباببازیهای کودکیاش را در آن نگه میداشت.
نون
ـ گاهی از خودم میپرسم آیا واقعاً پرواز کردم؟
ـ بله، مامان! تو پرواز کردی. چرا حالا نمیتوانی؟
ـ چون دیگر بزرگ شدهام. بزرگسالها راه و روش پرواز کردن را از یاد میبرند.
ـ چرا از یاد میبرند؟
ـ چون برای پرواز کردن باید بیگناه و شاد و بیعاطفه باشی و بزرگسالها به اندازهی کافی شاد و بیگناه و بیعاطفه نیستند.
ـ کاش من بیگناه و شاد و بیعاطفه باشم!
نون
پیتر هم نمیدانست و چون او نمیدانست، بقیهی افراد هم حق نداشتند بدانند.
نون
ـ شما کجا زندگی میکنید؟
ـ دومین پیچ به سمت راست و بعد مستقیم تا خودِ صبح!
نون
همهی مادران خوب وقتی بچهها میخوابند درون ذهن آنها را کاوش میکنند و آت و آشغالها را برای صبح فردا جمع و جور میکنند و سر جایشان میگذارند. اگر شب بیدار بمانید ـ که البته نمیتوانید ـ میبینید که مادرتان این کار را میکند. خیلی تماشایی است! درست مثل مرتب کردن کشوها میماند. کنار تخت شما زانو میزند و با لبخندی طولانی به محتویات ذهن شما نگاه میکند و مبهوت میماند که اینها را از کجای زمین برداشتهاید. کشفیات تلخ و شیرینی میکند و بعد آنها را مثل بچهگربهای ناز روی گونهاش میفشرد و با شتاب دور از نظر جایشان میدهد. صبح که بیدار میشوید، میبینید احساسات زشت و شیطانی در ته ذهنتان بسته شده و در عوض در هوای خوب بالای ذهنتان افکاری قشنگ پراکنده است و آماده برای استفادهی شماست.
نون
پوشیدن لباس مهمانی خوب پیش رفته بود تا وقتی که نوبت کراواتش رسیده بود. گفتنش عجیب است ولی مردی که آن همه در مورد اوراق بهادار و سهام میدانست، هیچ مهارتی در بستن کراواتش نداشت. بعضی وقتها همه چیز به خیر میگذشت ولی بعضی وقتها بهتر بود غرورش را کنار بگذارد و از کراوات آماده استفاده کند؛ و همان لحظه موقعش بود. در حالی که کراوات چروک را در دست داشت، به اتاق بچهها دوید.
ـ موضوع چیه عزیزم!؟
آقای دارلینگ نعره زد: «موضوع!؟»
و دوباره فریاد زد: «این کراوات، کراواتشدنی نیست!»
نون
گاهی خانم دارلینگ میان ذهن بچهها چیزهایی مییافت که درک نمیکرد چهاند. یکی از آنها اسم پیتر بود. هیچکسی را به این نام نمیشناخت ولی در ذهن جان و مایکل وجود داشت و این کلمه در ذهن وندی شنا میکرد.
حروف این اسم از میان حروف دیگر بزرگتر بودند و به نظر خانم دارلینگ یکجوری از خودراضی به نظر میرسیدند.
نون
کسی در خیابان نبود و فقط ستارهها آن دو را تماشا میکردند؛ همان ستارههای زیبایی که مدتهاست تماشا میکنند. تماشا کردن مجازات آنهاست؛ مجازات اشتباهی که سالها پیش از آنها سر زده و دیگر کسی نمیداند چه اشتباهی بوده است!
🌹بانوی کتابخوان🌹
خانم دارلینگ خواهش کرد: «جرج! آرامتر. خدمتکاران صدایت را میشنوند.»
گاهی آنها به لیزا خدمتکاران میگفتند.
نیلو
وقت بازی ''دنبالم کن'' پیتر نزدیک آب پرواز میکرد و به دُمِ کوسهها دست میکشید ـ درست مانند کسی که در خیابان راه میرود و روی نردههای آهنی دست میکشد
امیر
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان