بریدههایی از کتاب پیتر پن
۴٫۰
(۱۳)
وندی سعی کرد محکم حرف بزند: «پیتر؟! تو چه احساسی نسبت به من داری؟»
ـ احساسی که پسری وفادار میتواند داشته باشد.
ـ فکرش را میکردم.
وندی پس از گفتن این جمله به انتهای اتاق رفت.
پیتر که گیج شده بود، گفت: «تو خیلی عجیبی! درست مثل لیلی ببر که میخواهد برای من کسی باشد ولی میگوید این کس، مادر نیست.»
ـ معلوم است که نیست.
و وندی از لیلی ببر دلخور شد.
ـ پس کیست؟
ـ گفتنش برای یک خانم راحت نیست.
نون
هر کودکی انتظار دارد با او منصفانهتر رفتار شود و وقتی خودش عادلانه رفتار میکند، حق دارد از طرف مقابل نیز انتظار رفتار عادلانه داشته باشد. اگر چنین رفتاری با او نکنند، دیگر هرگز همان کودک نخواهد بود. این برای همه پیش میآید، جز پیتر که همیشه رفتار غیرمنصفانه میبیند و همیشه فراموش میکند. پس هر بار برایش مثل اولین بار است. این فرق اصلی او با پسرهای دیگر است!
نون
سرانجام هوک با هیجان شروع به صحبت کرد: «بازی تمام شد. پسرها مادر پیدا کردند!»
نون
جان بیشتر حیرت کرد: «برای وندی؟ چرا؟ او که فقط یک دختر است؟»
کرلی جواب داد: «برای همین ما به او خدمت میکنیم.»
پیتر گفت: «بله و شما هم باید به او خدمت کنید.»
نون
پیتر هم نمیدانست و چون او نمیدانست، بقیهی افراد هم حق نداشتند بدانند.
نون
ـ شما کجا زندگی میکنید؟
ـ دومین پیچ به سمت راست و بعد مستقیم تا خودِ صبح!
نون
همهی مادران خوب وقتی بچهها میخوابند درون ذهن آنها را کاوش میکنند و آت و آشغالها را برای صبح فردا جمع و جور میکنند و سر جایشان میگذارند. اگر شب بیدار بمانید ـ که البته نمیتوانید ـ میبینید که مادرتان این کار را میکند. خیلی تماشایی است! درست مثل مرتب کردن کشوها میماند. کنار تخت شما زانو میزند و با لبخندی طولانی به محتویات ذهن شما نگاه میکند و مبهوت میماند که اینها را از کجای زمین برداشتهاید. کشفیات تلخ و شیرینی میکند و بعد آنها را مثل بچهگربهای ناز روی گونهاش میفشرد و با شتاب دور از نظر جایشان میدهد. صبح که بیدار میشوید، میبینید احساسات زشت و شیطانی در ته ذهنتان بسته شده و در عوض در هوای خوب بالای ذهنتان افکاری قشنگ پراکنده است و آماده برای استفادهی شماست.
نون
حالا وندی موهای سفیدی دارد و پیکرش کوچکتر شده است. جین زنی میانسال است و دختری به نام مارگریت دارد که هر سال برای خانهتکانی نزد پیتر میرود؛ البته به جز سالهایی که پیتر از سر بازیگوشی او را فراموش میکند. وقتی مارگریت هم بزرگ شود و دختری به دنیا بیاورد، آن دختر مادر پیتر میشود و تا زمانی که بچهها شاد و بیگناه و بیعاطفهاند این داستان ادامه مییابد.
نون
حالا وندی موهای سفیدی دارد و پیکرش کوچکتر شده است. جین زنی میانسال است و دختری به نام مارگریت دارد که هر سال برای خانهتکانی نزد پیتر میرود؛ البته به جز سالهایی که پیتر از سر بازیگوشی او را فراموش میکند. وقتی مارگریت هم بزرگ شود و دختری به دنیا بیاورد، آن دختر مادر پیتر میشود و تا زمانی که بچهها شاد و بیگناه و بیعاطفهاند این داستان ادامه مییابد.
نون
حالا وندی موهای سفیدی دارد و پیکرش کوچکتر شده است. جین زنی میانسال است و دختری به نام مارگریت دارد که هر سال برای خانهتکانی نزد پیتر میرود؛ البته به جز سالهایی که پیتر از سر بازیگوشی او را فراموش میکند. وقتی مارگریت هم بزرگ شود و دختری به دنیا بیاورد، آن دختر مادر پیتر میشود و تا زمانی که بچهها شاد و بیگناه و بیعاطفهاند این داستان ادامه مییابد.
نون
جین پایین آمد و کنار پیتر ایستاد و با مهربانی به او نگاه کرد.
ـ مامان! پیتر به مادر احتیاج دارد!
ـ این را هیچکس بهتر از من نمیداند عزیزم!
پیتر به هوا برخاست: «خداحافظ وندی!»
و جین بیهیچ خجالتی به دنبالش پرواز کرد.
نون
ـ گاهی از خودم میپرسم آیا واقعاً پرواز کردم؟
ـ بله، مامان! تو پرواز کردی. چرا حالا نمیتوانی؟
ـ چون دیگر بزرگ شدهام. بزرگسالها راه و روش پرواز کردن را از یاد میبرند.
ـ چرا از یاد میبرند؟
ـ چون برای پرواز کردن باید بیگناه و شاد و بیعاطفه باشی و بزرگسالها به اندازهی کافی شاد و بیگناه و بیعاطفه نیستند.
ـ کاش من بیگناه و شاد و بیعاطفه باشم!
نون
وندی هم بزرگ شد و ازدواج کرد. نگران نباشید او از آن دخترانی بود که دوست دارند بزرگ شوند.
او حتی زودتر از دختران همسن و سالش بزرگ شد و پیتر برایش غبار کوچکی شد میان جعبهای که اسباببازیهای کودکیاش را در آن نگه میداشت.
نون
کمی بعد، صدای آهنگ قطع شد. پیتر نگاهی انداخت. خانم دارلینگ سرش را روی پیانو گذاشته بود و گریه میکرد.
ـ او عاشق وندی است. من هم شیفتهی وندیام. ما هر دو نمیتوانیم او را دوست داشته باشیم!
نون
ـ من جوانیام، من نشاطم، من پرندهای کوچکم که تخمش را شکسته است.
هوک غمگین با شنیدن این جواب فهمید که پیتر ذرهای نمیداند کیست و این ندانستن، اوج خوشفرمی بود.
نون
وندی وحشتزده پرسید: «آنها میمیرند، نه؟»
هوک خُرخُر کرد: «بله، آنها میمیرند.»
و اعلام کرد: «همه ساکت! به آخرین کلام این مادر به بچههایش گوش دهید.»
وندی محکم گفت: «پسران عزیزم! من پیامی دارم از طرف مادران واقعی شما و آن این است: ''ما آرزو داریم پسرانمان همچون پهلوانها جان خود را از دست دهند.''»
توتلس فریاد زد: «من آرزوی مادرم را برآورده میکنم. تو چطور نیبس؟!»
ـ آرزوی مادرم را برآورده میکنم.
ـ شما چطور دوقلوها؟!
ـ آرزوی مادرمان را برآورده میکنیم.
ـ جان! تو چطور؟
در این لحظه هوک فریاد زد: «بس کنید! وندی را ببندید!»
نون
جان گفت: «دزدان دریایی هم شهروندان پادشاهیاند؟»
هوک از میان دندانهایش جواب داد: «سوگندِ دزد دریایی مرگ بر پادشاه است!»
جان شاید تا اینجا رفتار خیلی خوبی نداشت اما این بار با تغییر گفت: «پس عذر میخواهم، به شما نمیپیوندم.»
مایکل فریاد زد: «من هم همینطور.»
دزدان از کوره در رفتند و مشتی به دهانشان زدند.
نون
وندی سعی کرد محکم حرف بزند: «پیتر؟! تو چه احساسی نسبت به من داری؟»
ـ احساسی که پسری وفادار میتواند داشته باشد.
ـ فکرش را میکردم.
وندی پس از گفتن این جمله به انتهای اتاق رفت.
پیتر که گیج شده بود، گفت: «تو خیلی عجیبی! درست مثل لیلی ببر که میخواهد برای من کسی باشد ولی میگوید این کس، مادر نیست.»
ـ معلوم است که نیست.
و وندی از لیلی ببر دلخور شد.
ـ پس کیست؟
ـ گفتنش برای یک خانم راحت نیست.
نون
پس از درگیری مرداب، سرخپوستان با پسرها دوست شدند. بعد از نجات لیلی ببر آنها حاضر به انجام هر کاری برای پیتر بودند. آنها تمام طول شب از خانهی زیرزمینی محافظت میکردند و روزها همان حوالی پرسه میزدند و دود درست میکردند و منتظر شنیدن خبر حملهی دزدها بودند. به پیتر ''پدر سفید بزرگ'' میگفتند. او را خیلی دوست داشتند و در مقابلش خودشان را به خاک میانداختند. پیتر از این کارشان لذت میبرد و شاهمآبانه میگفت که خوشحال است میبیند جنگجویان پیکانینی از کلبهاش محافظت میکنند.
لیلی ببر زیبا جواب میداد: «پیتر پن مرا نجات داد؛ پس من دوستش خواهم بود و نمیگذارم آسیبی به او برسد.»
لیلی ببر قشنگ و شجاع متواضعانه با پیتر رفتار میکرد ولی پیتر فکر میکرد این وظیفهی اوست و منتگذارانه میگفت: «خیلی خوب است. پیتر پن حرف زد.»
نون
هر کودکی انتظار دارد با او منصفانهتر رفتار شود و وقتی خودش عادلانه رفتار میکند، حق دارد از طرف مقابل نیز انتظار رفتار عادلانه داشته باشد. اگر چنین رفتاری با او نکنند، دیگر هرگز همان کودک نخواهد بود. این برای همه پیش میآید، جز پیتر که همیشه رفتار غیرمنصفانه میبیند و همیشه فراموش میکند. پس هر بار برایش مثل اولین بار است. این فرق اصلی او با پسرهای دیگر است!
نون
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان