بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه‌های بهلول | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه‌های بهلول

بریده‌هایی از کتاب قصه‌های بهلول

۴٫۲
(۳۰)
یکی از غلامان هارون‌الرّشید، ماست خورده و مقداری از ماست به ریشش ریخته بود. بهلول از او پرسید: چه خورده‌ای؟ غلام با تمسخر گفت: کبوتر. بهلول گفت: می‌دانستم، چون فضله‌اش بر ریشت پیداست.
شیلا در جستجوی خوشبختی
بدان که آنچه گفتی تمامی فرع است و اصل در طعام آن است که لقمه، حلال باشد وگرنه لقمهٔ حرام را به صد آداب هم تناول کنی، سبب تیرگی دل می‌شود و امّا سخن گفتن، باید برای رضای خدا باشد که اگر غرض، دنیا باشد، خاموشی بهتر از سخن گفتن است و امّا راجع به خفتن باید که در وقت خوابیدن بغض و کینه و حسد در دلت نباشد و در ذکر حق باشی تا به خواب روی.
⚖️وکیل بعد از این⚖️
روزی خلیفه از بهلول پرسید: دوست داری مخارج زندگانی‌ات را متکفّل شده، مایحتاج تو را از خزانه بپردازم تا از اندیشهٔ تأمین هزینهٔ زندگی آسوده بمانی و هر روز نزد ما بیایی؟ بهلول گفت: اگر سه عیب در آن نبود راضی می‌شدم. خلیفه با تعجّب پرسید: کدام سه عیب؟ بهلول گفت: اوّل آنکه تو نمی‌دانی من به چه چیز محتاجم تا برایم مهیّا کنی؛ دوم آنکه نمی‌دانی در چه وقت محتاجم تا در همان موقع اقدام کنی، سوم آنکه نمی‌دانی به چه اندازه محتاجم تا به همان اندازه بدهی و از بیش و کم آن مرا در ورطهٔ بلا نیندازی؛ امّا خداوند تبارک و تعالی که متکفّل روزی من است این هر سه را می‌داند و آنچه بدان محتاجم در وقتی که لازم و به اندازه‌ای که نیاز دارم می‌رساند. به علاوه ممکن است حرت ناشایسته‌ای از من سر بزند و تو بدان سبب بر من غضب نمایی و آن مقرّری را قطع کنی؛ امّا خداوند به خاطر اعمال من، روزی مرا قطع نمی‌کند.
ناصر
چند تن از صحابه و دوستان خاصّ امام صادق (ع) به مناسبت دوستی با آن حضرت تحت تعقیب قرار گرفتند و هارون‌الرّشید قصد داشت تمام علاقمندان و محبّان امام عصر (ع) را به وسائل و دسایس مختلفه از بین ببرد. این عدّه از حضرت که آن موقع در «مدینه» به‌سر می‌برد، چاره‌جویی و کسب تکلیف نمودند. امام جعفر صادق (ع) جواب آنها را با یک حرف تهجّی نمودار ساختند و آن حرف «جیم» یود؛ یعنی به طور سر بسته پیام دادند «جیم شوید». از آنجا که سؤال‌کنندگان مأذون نبودند که بیش از این، از حضرت توضیح بخواهند؛ زیرا عمّال و جاسوسان خلیفه مراقب احوال بودند، لذا پیام اختصاری حضرت را به همان ایجاز و اختصار که اصغاء کردند به اطلّاع علاقمندان رسانیدند. هر کدام از آنان پیام امام صادق (ع) را به زعم خویش تعبیر کرده، بدان وسیله از کید هارون نجات یافتند. بعضی‌ها حرف «ج» را جلای وطن دانسته، «عراق» را ترک گفتند، عدّه‌ای منظور حضرت را «جبل» استنباط کردند و به کوهستان‌ها پناه بردند، ولی بهلول حرف «ج» را به «جنون» تعبیر کرده
منمشتعلعشقعلیمچکنم
یکی از غلامان هارون‌الرّشید، ماست خورده و مقداری از ماست به ریشش ریخته بود. بهلول از او پرسید: چه خورده‌ای؟ غلام با تمسخر گفت: کبوتر. بهلول گفت: می‌دانستم، چون فضله‌اش بر ریشت پیداست.
کتابخوان
روزی وزیر خلیفه، به بهلول گفت: پا خوش‌دار که خلیفه به تو منّت گذاشته و تو را بر سر خرس و خوک حاکم گردانید. بهلول گفت: پس حاضر باش و قدم از فرمان من بیرون منه که رعیت منی. خلیفه و اهل مجلس خندیدند و وزیر منفعل
مها
اصل در طعام آن است که لقمه، حلال باشد وگرنه لقمهٔ حرام را به صد آداب هم تناول کنی، سبب تیرگی دل می‌شود و امّا سخن گفتن، باید برای رضای خدا باشد که اگر غرض، دنیا باشد، خاموشی بهتر از سخن گفتن است و امّا راجع به خفتن باید که در وقت خوابیدن بغض و کینه و حسد در دلت نباشد و در ذکر حق باشی تا به خواب روی.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
روزی داروغه او را گفت: تا چند روز دیگر مرا به شهری دیگر می‌فرستند. اینک از همه خداحافظی می‌کنم. بهلول گفت: این مصیبتی عظیم است. داروغه پرسید: برای شما؟ بهلول گفت: نه برای آن شهر دیگر.
⚖️وکیل بعد از این⚖️
روزی، خلیفه به بهلول گفت: چرا شکر خدای را به‌جا نمی‌آوری که تا من بر شما حاکم شده‌ام، طاعون از میان شما برخاسته است؟ گفت: خداوند عادل‌تر از آن است که در یک زمان دو بلا بر ما گمارد.
erfan ghane
مختصری در تفاوت بین بهلول و هارون هارون، جلال، تجمّل ظاهری و اعتبارات دنیوی داشت؛ بهلول، تجمّل معنوی و جلال باطنی. هارون، دنیا را گرفت و دین را از دست داد؛ بهلول دین را گرفت و دنیا را رها کرد. هارون، بر مرکب سلطنتی مزیّن به زینت‌های ظاهری می‌نشست؛ بهلول، بر مرکب چوبی، مزیّن به زینت‌های معنوی سوار بود. هارون، با شقاوت رحلت کرد و ملعون درگاه خداوندی شد؛ بهلول، با سعادت و نیک‌نامی دار فانی را وداع کرد. مرگ هارون، آغاز مصیبت و گرفتاری او بود؛ مرگ بهلول، آغاز سعادت و راحتی او. هارون، عزّت دنیا را خواست و ذلّت و نکبت آخرت را؛ بهلول، ذلّت دنیا را برد و عزّت آخرت را. هارون، لعنت و نفرین مردم را برای خود به‌جا گذاشت؛ بهلول، رحمت و آمرزش مردمان را.
Hadi
بهلول را پرسیدند: چون در صحرایی، بر سر چشمه‌ای رسیم و خواهیم که غسلی برآریم، روی به کدام سمت کنیم؟ گفت: به سمت جامه‌های خود تا دزد نبرد.
Sobhan Naghizadeh
او را پرسیدند: وقت طعام خوردن کی باشد؟ گفت: غنی را وقتی گرسنه شود و فقیر را وقتی بیابد.
mahzyar
روزی هارون‌الرّشید از بهلول پرسید: دوست داری خلیفه باشی؟ بهلول گفت: نه. خلیفه گفت: چرا؟ بهلول گفت: به این دلیل که من تا به حال به چشم خود مرگ سه خلیفه را دیده‌ام ولی تو که خلیفه‌ای تاکنون مرگ دو بهلول را ندیده‌ای.
علی
کسی که بوی غذا می‌فروشد، در مقابل هم باید صدای پول دریافت کند.
erfan ghane
خواجه‌ای توانگر و متکبّر او را پرسید: جزر و مدّ دریا را سبب چه باشد؟ بهلول گفت: این، ماجرایی طولانی دارد. خواجه گفت: ماجرا بازگو. بهلول گفت: در زمان‌های دور، عدّه‌ای از خواجگان به کنار دریا آمدند. آب دریا از مشاهدهٔ آنان چنان وحشت‌زده عقب عقب رفت که کم مانده بود خشک گردد. از آن هنگام تا به امروز گاه‌گاهی می‌آید، ببیند که آن موجودات وحشتناک هنوز آنجا هستند یا نه؟
کاربر ۸۴۸۷۰۸
شخصی که سابقهٔ دوستی با بهلول داشت، روزی الاغ او را به قرض خواست. بهلول گفت: الاغم در خانه نیست. در این هنگام، صدای عرعر الاغ از طویله برخاست. آن دوست گفت: تو که می‌گویی الاغت در خانه نیست، پس این صدا از کیست؟ گفت: تو با سابقهٔ پنجاه سال رفاقت حرف مرا باور نداری، ولی حرف الاغ را باور می‌کنی؟
محراب 🪶
یکی از غلامان هارون‌الرّشید، ماست خورده و مقداری از ماست به ریشش ریخته بود. بهلول از او پرسید: چه خورده‌ای؟ غلام با تمسخر گفت: کبوتر. بهلول گفت: می‌دانستم، چون فضله‌اش بر ریشت پیداست.
کتابخوان
روزی در گورستان نشسته بود. خلیفه از آنجا می‌گذشت. بهلول را دید و پرسید: چرا به آبادی نمی‌آیی؟ بهلول گفت: آنانکه در آبادی هستند، آخر کجا روند؟ خلیفه گفت: اینجا آیند. بهلول گفت: پس آبادی اینجا باشد. خلیفه گفت: سخن عاقلان می‌گویی ای دیوانه. بهلول گفت: اگر دیوانه بودم باقی را به فانی تبدیل می‌کردم. چنان‌که تو کرده‌ای
کتابخوان
روزی بهلول به حضور خلیفه رفت، در حالی‌که خلیفه بر تخت نشسته بود و دیگران ایستاده بودند. گفت: السلام علیک یا الله خلیفه گفت: من الله نیستم. بهلول گفت: السلام علیک یا جبرئیل. خلیفه گفت: من جبرئیل نیستم. گفت: الله نیستی، جبرئیل نیستی، پس چرا آن بالا رفته و نشسته‌ای؟ تو هم به زیر آی و در میان مردمان بنشین
کتابخوان
روزی، خلیفه به بهلول گفت: چرا شکر خدای را به‌جا نمی‌آوری که تا من بر شما حاکم شده‌ام، طاعون از میان شما برخاسته است؟ گفت: خداوند عادل‌تر از آن است که در یک زمان دو بلا بر ما گمارد.
کتابخوان

حجم

۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۹۱ صفحه

حجم

۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۰

تعداد صفحه‌ها

۹۱ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
تومان