در اندرون من بشارتی هست
عَجَبم میآید از این مردمان
که بی آن بشارت شادند.
13
عوضِ آن که دستم مالیدی
و لقمهای چند در خورم دادی
چندان خستگی به من راه یافت
زخمها زدند
که این دستهام و اعضام
مجروح کردند.
نون صات
چه شادم به دوستیِ تو
که مرا چنین دوستی داد
خدا این دلِ مرا به تو دهد
مرا چه آن جهان
چه این جهان
نون صات
چون در دریا افتادی و شنا نمیدانی
مرده شو
تا آبت بر سر نهد!
کاربر ۱۳۰۸۳۵۸
مشب اگر نمیآمدم
از میان ما چیزی میرفت
فوت میشد
بیگانگی میشد در این حال.
نون صات
خدای را بندگانند
که کسی طاقت غم ایشان ندارد
و کسی طاقت شادی آنان ندارد
صُراحی که ایشان پر کنند
هر باری و درکشند
هر که بخورد دیگر با خود نیاید
دیگران مست میشوند و
بیرون میروند
و او
بر سر خُم نشسته.
«مردان خرابات بخوردند و برفتند
مائیم که جاوید بخوردیم و بماندیم.»
نغمه میلانی
میگفت که:
«خلایق همچو اعداد انگورند
عدد از روی صورت است
چون بیفشاری در کاسه
آنجا هیچ عدد هست؟»
این سخن
هر که را معامله شود
کار او تمام است.
نغمه میلانی
این همه رنجها از آن شد
که ورق خود میخوانید
ورقِ یار
هیچ نمیخوانید.
نغمه میلانی
آسیا میخری؟
مرا بخر
تا جهت تو بگردم.
mojka
کافران را دوست میدارم
از این جهت که دعویِ دوستی نمیکنند
میگویند:
«آری
کافریم
دشمنیم»
اما این که دعوی میکند که
«من دوستم»
و نیست
پر خطر است.
mojka