میگوید:
«یارب! آخر سوختم
از این بنده چه میخواهی؟»
فرمود:
«همین که میسوزی!»
Mithrandir
بنگر که تو دورِ نزدیکی
و یا نزدیکِ دوری؟
Mithrandir
خاک با او خوشتر
که زَر با دگران
Mithrandir
میگوید:
«یارب! آخر سوختم
از این بنده چه میخواهی؟»
فرمود:
«همین که میسوزی!»
13
کافران را دوست میدارم
از این جهت که دعویِ دوستی نمیکنند
میگویند:
«آری
کافریم
دشمنیم»
اما این که دعوی میکند که
«من دوستم»
و نیست
پر خطر است.
کاربر ۷۷۶۶۲۶
«من» کو؟
مرا خبر نیست
اگر مرا بینی
سلام برسان!
Mithrandir
عادت نبشتن نداشتهام هرگز
سخن را چون نمینویسم
در من میمانَد
Mithrandir
تو میرنجی
ضعیف میشوی
مرا اگر هزار برنجانند
هیچ جز قویتر نشوم
و جز عظیمتر نشوم.
Mithrandir
چون در دریا افتادی و شنا نمیدانی
مرده شو
تا آبت بر سر نهد!
Mithrandir
کافران را دوست میدارم
از این جهت که دعویِ دوستی نمیکنند
میگویند:
«آری
کافریم
دشمنیم»
اما این که دعوی میکند که
«من دوستم»
و نیست
پر خطر است.
کاربر ۱۳۳۱۴۸۰
مرد
آن باشد که در ناخوشی
خوش باشد
زیرا داند که آن مُراد
در بیمرادی
در پیچیده است.
Mithrandir
دو کسی کشتی میگیرند
یا نبردی میکنند
از آن دو کس
هر که مغلوب و شکسته شد
حق با اوست
نه با آن غالب؛
زیرا که
«انا عندالقلوبِ المنکسِره»
13
اول بود که ماهی سوی آب میرفت
این ساعت
هر کجا که ماهی میرود
آب میرود.
Mithrandir
با خویشتنم خوش است؛
زین پس
من وُ من.
Parinaz
آن بندهی نازنین ما
میان قوم ناهموار
گرفتاراست
Mithrandir
روی به هر که آریم
او
روی از همه جهان
بگرداند.
13
شادی مرا طاقت ندارند
غمِ مرا کی طاقت دارند؟
13
شادی را رها کرده
غم میپرستند
13
شناخت خدا عمیق است؟
ای احمق!
عمیق تویی
اگر عمیقی هست
تویی.
13
خوشیهای عالَم را قیمت کردهاند
که هر یکی به چند است
ای جان
این ناخوشی
به چند است؟
mojka