در هر گوشهی این ولایت که بمیرم
میتوانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانهای مرا مینگرند
محسن
به سرزمینم میمانی
صد چاک خورده و ویران ـ
اما عزیز
و سرفراز
محسن
با هم که باشیم سه تائیم
من
تو
بوسه
بی هم چهار تائیم
تو با تنهایی
من با رنج
محسن
من کوتاهم
و کوتاهتر از من شعرهایم
کوتاهتر از همهی اینها
لحظاتی است که با همیم
یك رهگذر
عشق تو در جانم بود
پیش از آنکه
از گناه و معصیت چیزی بدانم
یك رهگذر
تو نباید میرفتی
شب با درازای نکبتبارش، پیش پای تو بود و تو هنوز
طفل شیرینی بودی که راه رفتن نمیداند
شیرینم
تو نباید میرفتی
یك رهگذر
تمامی مردم
نام عزیزشان را بر درخت حک میکنند
نازنینم
نام تو را بر استخوان تنم خواهم کوفت...
یك رهگذر
حرفهایم همه میرسند به تو
همه حرفهایم به تو میرسند
به تو میرسند همه حرفهایم
میرسند به تو حرفهایم همه
یك رهگذر
میدانم
تو باز میگردی
قسم به شرافتم که باز میگردی
یك رهگذر
سیبم را دو پاره میکنم
نیمی تو و
نیمی من
لبخندم را دو پاره میکنم
نیمی تو و
نیمی من
غمم را به تو نمیدهم
به مثابهی باز پسین نفسی به سینه میگذارمش
Soohaiii79