شعر (۱)
در هر گوشهی این ولایت که بمیرم
میتوانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانهای مرا مینگرند
raha
عشق تو در جانم بود
پیش از آنکه
از گناه و معصیت چیزی بدانم
raha
حلقه
بدون تو نقطهای حیرانم
در وسعت این دایره
با تو
گِردی جهان
گردا گرد من جمع میشود
کوچک میشود
و چون حلقهای انگشتم را میپوشاند!
elinow
بدون تو نقطهای حیرانم
در وسعت این دایره
با تو
گِردی جهان
گردا گرد من جمع میشود
کوچک میشود
و چون حلقهای انگشتم را میپوشاند!
زن
در هر گوشهی این ولایت که بمیرم
میتوانم دوباره زنده شوم
اما
هراس من از غربت است
غربت در چشمان تو
که چون بیگانهای مرا مینگرند
njme
چگونه میتوان به تو رسید؟
اهل بهشتی؟
به سجدۀ خدایان مینشینم
اهل دوزخی؟
زمین را میپوشانم از کفر
چگونه میتوان به تو رسید؟
گندم