بریدههایی از کتاب نوری که نمی بینیم
۳٫۷
(۸۵)
شاید نگهبان پیر راهنمای تور دیوانه بوده. شاید دریای شعلهها هیچوقت وجود نداشته. شاید نفرینها واقعی نیستند. شاید حق با پدرش است. زمین از ماگما، پوستهی قارهای، آب اقیانوسها، جاذبه و زمان درست شده است. سنگها فقط سنگاند و باران فقط باران و بدبختی فقط شانس بد.
Toobakiani
هدیهی دوم سنگین است. پیچیدهشده در کاغذ و نخ. درونش کتابی فنرشده به خط بریل است.
«میگن برای پسراس یا دخترایی که خیلی ماجراجو هستن.» ماری میتواند صدای لبخند زدن پدرش را بشنود.
او سرانگشتهایش را روی عنوان برجستهی کتاب میکشد. دور. دنیا. در. هشتاد. روز.
«بابا این خیلی گرونه.»
«تو نگران اون نباش.»
Toobakiani
مقام وزارتخانه میگوید: «از محلهی شما، از خاکتان، نیروی ملتمان برمیخیزد، فولاد، زغالسنگ، زغال کک. برلین، فرانکفورت، مونیخ بدون این مکان وجود نخواهند داشت. شما بنیان نظمی جدید را پیمیریزید، گلوله توپهایش را، زره تانکهایش را.»
هنس و هربرت کمربند چرمی تپانچهی مرد را با چشمهایی حیران برانداز میکنند. روی میز پادیواری رادیوی ورنر خشخش میکند.
رادیو اعلام میکند: طی این سه سال، رهبر ما این شجاعت را داشته است تا خطر فروپاشی اروپا را مد نظر قرار دهد.
او باید به تنهایی برای این حقیقت که زندگی برای کودکان آلمانی یکبار دیگر ارزش زیستن را یافته است مورد تقدیر قرار گیرد.
Toobakiani
شب میشود. پاییز ۱۹۳۶ است. ورنر رادیو را از پلهها پایین میبرد و آن را روی میز پادیواری میگذارد. باقی بچهها در حال انتظار لول میخورند. گیرنده در حال گرم شدن صدا میکند. ورنر دست در جیب، عقب میرود. از بلندگو صدای گروه کُر کودکان میآید، آرزویمان فقط کار است، کار و کار و کار، کار با شکوه برای کشور. بعد نمایشی دولتی از برلین پخش میشود: داستان مهاجمانی که در شب به روستایی شبیخون میزنند.
هر دوازده بچه سر جایشان میخکوب شدهاند. در نمایش، مهاجمان شبیه مالکان فروشگاههای بزرگ با بینیهای خمیده، جواهرفروشهای فاسد و بانکداران پست نشان داده میشوند. آنها جواهرات بدلی میفروشند و کار و کسب قدیمی روستاها را مختل میکنند. خیلی زود نقشه میکشند تا کودکان آلمانی را در تختخوابهایشان به قتل برسانند. سرانجام روستایی هشیار و متواضعی از نقشهی آنها باخبر میشود. به نیروی پلیس خبر میرسد، پاسبانانی بزرگجثه و خوشقیافه با صداهایی گیرا. آنها درها را از پاشنه در میآورند. مهاجمان را میرانند. سرودی میهنپرستانه پخش میشود. همه دوباره خوشحالاند.
Toobakiani
برای هفتمین جشن تولدش کلبهی چوبی کوچکی وسط میز آشپزخانه به جای شکردان نشسته است. او کشویی مخفی را از کف کلبه بیرون میکشد، محفظهی مخفی زیر کشو را پیدا میکند، کلیدی چوبی را بیرون میآورد و آن را داخل دودکش میلغزاند. داخل کلبه، تکهای شکلات سوئیسی مربعی انتظار او را میکشد.
پدرش خندهکنان میگوید: «چهار دقیقه. سال بعد باید سختتر کار کنم.»
Toobakiani
نابینایی چیست؟ جایی که باید دیوار باشد انگشتهایش چیزی پیدا نمیکنند. جایی که نباید چیزی باشد پایهی میزی ساق پایش را میخراشد. اتومبیلها در خیابان میغرند. برگها در آسمان زمزمه میکنند. جریان خون در گوش داخلیاش فشفش میکند. در راهپله، در آشپزخانه، حتی کنار تختش، صدای بزرگترها از ناامیدی میگوید.
«دختر بیچاره.»
«بیچاره آقای لابلانک.»
«زندگی سختی داشته، میدونی. پدرش تو جنگ مرده، همسرش وقت زایمان. حالا هم این.»
«انگار نفرین شدن.»
«به دخترک نگاه کن. به پدرش نگاه کن.»
«باید بفرستتش یه جایی.»
Toobakiani
جنگ مانند بازاری است که در آن جان انسانها مانند هر کالای دیگری معامله میشود؛ شکلات، یا گلوله، یا نایلون چتر. آیا او تمام آن شمارهها را به ازای جان ماریلائور معامله کرده بود؟
bookwormnoushin
و تاریخ بدل به کابوسی شده است که ماریلائور نومیدانه آرزو دارد از آن بیدار شود.
sss
چشمهای بسیاری از سرسختترین پسرهای مدرسه پر از برق اراده است، تمام توجهشان را روی بیرون کردن ضعف تمرین میدهند.
sss
هرکدام از آنها گل رس هستند و سفالگر که فرماندهی تنومند و صورتبراق آنهاست در حال ساختن چهارصد کوزهی همسان است.
sss
حجم
۵۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
حجم
۵۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان