بریدههایی از کتاب نوری که نمی بینیم
۳٫۷
(۸۵)
و حالا غرش بمبافکنهایی که نزدیک میشوند غرش چیست؟ رهایی؟ نابودی؟
n re
همهی سنگهای قدیمی یه قصه دارن. این صخرهی کوچولویی که تو اینقدر در موردش کنجکاوی ممکنه آلاریک رو وقت غارت رم دیده باشه. ممکنه تو چشم فرعونها درخشیده باشه. ممکنه ملکهی سکاها وقت رقص شبانه اونو به گردن انداخته باشه. ممکنه جنگهای زیادی به خاطرش درگرفته باشه.»
«بابا میگه نفرینها فقط قصههایی هستن که برای ترسوندن دزدها سرهم میشن. میگه شصتوپنج میلیون نمونه تو این موزه هست و اگر معلم خوبی داشته باشی که خوب برات توضیح بده، هر کدومشون میتونه از قبلی جالبتر باشه.»
دکتر گفارد میگوید: «بااینحال بعضی چیزا مردم رو تحت تأثیر قرار میدن. مثلاً مرواریدها، صدفهای بدیُمن، صدفهایی که دهانهشون سمت چپه. حتی بهترین دانشمندها هم گاهی اوقات ترغیب میشن بعضی چیزا رو کش برن. بعضی چیزا با وجود کوچیکی خیلی زیبا و با ارزش هستن. فقط قویترین آدما میتونن چنین احساساتی رو پس بزنن. آدمایی که واقعاً بااراده هستن.»
Toobakiani
بااینحال، هروقت اتفاق بدی میافتد، کارکنان زمزمه میکنند که مسببش الماس است. برق برای یک ساعت قطع میشود، کار الماس است. لولهای سوراخ سراسر قفسهای از نمونههای گیاهی خشکشده را نابود میکند، کار الماس است. وقتی همسر رئیس موزه در میدان دِ وُژ روی یخ سر میخورد و مچش از دو جا میشکند ماشین شایعهپراکنی موزه منفجر میشود.
Toobakiani
ماری هیچ خاطرهای از مادرش ندارد، اما او را به شکل نور سفید تصور میکند، درخششی خاموش. پدرش هزاران رنگ از خود ساطع میکند: شیری، قرمز توتی، حنایی پررنگ، سبز لجنی. بویی شبیه روغن و فلز، لمسی شبیه زبانهی قفلی که در شیارش آرام گرفته باشد، صدایی شبیه جرنگجرنگ کلیدهایش موقع راه رفتن. وقت صحبت کردن با مسئول بخشها سبز زیتونی است. هنگامی که با مادموزل فلوری در گلخانه صحبت میکند، زنجیرهای از طیفهای نارنجی که به تدریج پررنگتر میشوند. قرمز روشن وقتی که غذا میپزد. غروبها وقتی پشت میز کارش مینشیند درخشش یاقوتی دارد. نوک سیگارش موقع کار زمزمهای نارسا دارد و درخششی از طیفهای رنگ آبی.
Toobakiani
«قیمتش چهقدره آقا؟ میشه باهاش برج ایفل رو خرید؟»
«با یه الماس به اون بزرگی و کمیابی به احتمال خیلی زیاد میشه پنجتا برج ایفل خرید.»
نفس از سینهها بیرون میآید.
«اینهمه در رو گذاشتن تا جلوی ورود دزدا رو بگیرن؟»
راهنما میگوید: «شاید اونا رو گذاشتن تا جلوی بیرون رفتن نفرین رو بگیرن.» و چشمک میزند.
بچهها ساکت میشوند. دو سه نفر قدمی به عقب برمیدارند.
ماریلائور عینکش را برمیدارد. دنیا بیشکل میشود. میپرسد: «چرا الماس رو برنداریم و توی دریا نندازیم؟»
نگهبان به او نگاه میکند. باقی بچهها هم به او نگاه میکنند. یکی از بچهها که سنش بیشتر است میگوید: «آخرینبار کی دیدی یه نفر پنجتا برج ایفل رو پرت کنه تو دریا؟»
بچهها میخندند. ماریلائور اخم میکند.
Toobakiani
موانع را فرصت در نظر بگیر رینهولد. از آنها الهام بگیر.
ارمین عبدلی
آنقدر سیگار میکشد گویی قصد دارد خودش را به خاکستر بدل کند.
ارمین عبدلی
کلمات مانند اخگرهایی در ذهنش مشتعل میشوند:
ارمین عبدلی
حجم
۵۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
حجم
۵۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۶۵۶ صفحه
قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۵۰%
تومان