چشمهایت را باز کن، و آنچه را که میتوانی با آنها ببین، قبل از آنکه برای همیشه بسته شوند.
Toobakiani
«کلاغهای تاجدار از بیشتر پستانداران باهوشترن، حتی از میمونها. خودم دیدم دونههایی رو که نمیتونن بشکنن میذارن وسط جاده و صبر میکنن تا ماشینا از روشون عبور کنن تا به مغزشون برسن.
Toobakiani
«نمیخوای قبل از مرگ زنده باشی؟»
محسن
ورنر متوجه میشود که توجه ورنر به سمت بالا است و چیزی را در آسمان دنبال میکند.
ورنر نگاهی به بالا میاندازد؛ شاهینی تنها بادسواری میکند.
باستیان میگوید: «سرپا.» ورنر میایستد. فردریک تکان نمیخورد.
Toobakiani
چشمهایت را باز کن و آنچه را که میتوانی با آنها ببین، قبل از آنکه برای همیشه بسته شوند.
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
تنها از طریق سوزندهترین آتشهاست که تطهیر حاصل میشود.
farzane farshbaf
ورنر نجوا میکند: «هیچوقت آرزو کردی مجبور نباشی برگردی؟»
«پدر میخواد من تو شولفورتا باشم. مادر هم همینطور. مهم نیست من چی میخوام.»
«البته که مهمه. من میخوام یه مهندس بشم و تو میخوای پرندهها را مطالعه کنی. مثل اون نقاش آمریکایی تو مردابها باش. چرا همهی این کارا رو بکنیم اگه قرار نیست اونی که میخوایم باشیم؟»
سکوتی در اتاق برقرار میشود. بیرون در میان درختهای آنسوی پنجرهی اتاق فردریک نوری غریب شناور است.
فردریک میگوید: «مشکلت اینه ورنر، که هنوز باور داری صاحب زندگی خودت هستی.»
محسن
«تقریباً هر گونهای که پیشتر روی این کره خاکی زندگی کرده منقرض شده لائورت. هیچ دلیلی وجود نداره که خیال کنیم ما آدما با باقی گونهها متفاوت هستیم.»
محسن
چشمهایت را باز کن و آنچه را که میتوانی با آنها ببین، قبل از آنکه برای همیشه بسته شوند.
محسن
ماریلائور میگوید: «میدونستی شانس اینکه رعدوبرق بهت بخوره یک در میلیونه؟ دکتر گفارد اینو بهم گفت.»
«تو یه سال یا تو یه عمر؟»
«نمیدونم.»
«باید میپرسیدی.»
ناهید