«این هوا مرا زنده میکند. تو پنجره را باز نمیکنی چون نمیخواهی فرصت دیگری برای زندگی به من بدهی؟ هنوز آنقدر ضعیف نشدهام که نتوانم پنجره را باز کنم. خودم بازش میکنم.»
zrnia
کاش دوباره همان دخترکوچولو بودم. نیمهوحشی و نیمهجسور و آزاد که به رنج و غم روزگار میخندید
zrnia
شما میگویید آقای ادگار را دوست دارید چون جوان، خوشسیما، شاداب و ثروتمند است و شما را هم دوست میدارد. هرچند این دلیل آخری شما برای من قابلقبول نیست. چون بدون شرط آخر، اگر او همان چهار حسن اولی را دارا بود، باز دوستش میداشتید. از طرفی اگر او تو را دوست داشت اما جوان، خوشقیافه، شاداب و ثروتمند نبود، محال بود که شما به او علاقهمند شده و در پاسخ عشقش به او عشق میورزیدید
zrnia
به چشمانت بیاموز که به هیچچیز شک و ظن نکنند و تا وقتی از وجود کسی که قصد دشمنی تو را دارد، مطمئن نشدند به همهچیز به دیدهٔ دوست بنگرند
zrnia
ـ دوشیزه کتی، چرا دوستش دارید؟
ـ چه پرسش احمقانهای. من او را دوست دارم. اینکه دلیل نمیخواهد.
zrnia
این کار فقط به دست خداست تا انتقام بیگناهان را از بدکاران بگیرد. ما باید بیاموزیم که بخشنده باشیم
zrnia
ز پشت نیمکت نگاهی به من انداخت. سوراخهای بینیاش گشاد شد. حتی کلامی بهعنوان سلام و تعارف با من بر زبان نراند. ادب او در حد گربهای بود که آنطرفتر نشسته بود.
کاربر ۲۹۶۸۷۷۹
رشتههایی به او وابسته شده که بسیار قویتر از استدلال و منطق میباشند... زنجیرهایی که عادت آنها را به هم جوش داده، و سعی در گسستن این رشتهها، کاری بیرحمانه خواهد بود.
ثناء
اگر قرار بود که برای همیشه در داخل این جسم محبوس بمانم، پس فایدهٔ آفرینش من چه بود؟
ثناء
قلب خوب و مهربان است که تو را زیبا میکند. سفیدی و سیاهی پوست ملاک نیست.
ثناء