این فکر که ارباب بهخاطر کار نیکی که انجام داده، این همه درد را تحمل میکرد، عذابم میداد.
zrnia
زیر پایمان ساقهها و علفهای بلند و سبز در برابر وزش نسیم موج زده و خم شوند. جنگل و صدای آب و همهچیز دیگر با شور و شادی، زنده و شادمانه غوغا سر دهند.
zrnia
تو میدانستی که هیچ فقر و بدبختی، هیچ زندگی محقرانهای، هیچ مرگ و هیچ چیز شیطانی قادر به جداکردن ما از یکدیگر نبود
zrnia
«در هر صورت تنها چیزی که مرا بهشدت بیزار کرده و رنج میدهد، این زندان متلاشی شدهٔ تن من است
zrnia
من حتی زمین زیر پایش و هوایی که او در آن نفس میکشد، را دوست دارم. آنچه که او لمس میکند، و هر کلمهای را که بر زبان میراند، دوست دارم. من، نگاهش، حرکاتش را میستایم و تمام وجودش را هرطور که باشد و هرطور که هست، میپرستم!
zrnia
استعدادها و افکارتان را در مجرای درستی هدایت کنید تا در شرایط متفاوت قادر شوید از آن بهره برده و خود را از مسائل احمقانه و جزئی زندگی دور نگه بدارید
zrnia
بهراستی او عجب روش بیرحمانهای را برای کشتن من انتخاب کرده است! او تکهتکه از روحم جدا نمیکند، بلکه بند به بند از جانم میستاند.
zrnia
از آنجا که فکر هر دو معطوف به یک نکتهٔ مشترک بود... یکی میخواست دوست بدارد و احترام بگذارد و دیگری میخواست دوست داشته شود و مورد احترام و مهربانی واقع گردد... بالاخره در انتها، تدبیری اندیشیدند که به این خواست مشترک نزدیکتر شوند.
zrnia
محبت تو مرا خیلی بیشتر و عمیقتر از قبل عاشق و شیفتهٔ تو کرده است.
zrnia
تنها چیزی که مرا بهشدت بیزار کرده و رنج میدهد، این زندان متلاشی شدهٔ تن من است. از اینکه باید بیش از این در این کالبد محبوس باشم، خسته شدهام. آرزو دارم هر چه زودتر به آن دنیای باشکوه و جاودان فرار کنم و تا ابد در آنجا به سر برم. دیگر نمیخواهم سعادت ابدیم را بهطور مبهم از خلال اشکهایم بنگرم و از پشت دیوارههای یک قلب دردآلود برای آن پرپر بزنم. بلکه میخواهم از این دنیای اندوهبار بروم و در آن سرای نیکبختی بمانم.
ش