بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کآشوب | صفحه ۴۵ | طاقچه
کتاب کآشوب اثر نفیسه مرشدزاده

بریده‌هایی از کتاب کآشوب

انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۴.۲از ۱۸۷ رأی
۴٫۲
(۱۸۷)
عمامه را دوست دارم. عبا را هم. لباده را ولی بیشتر از قبا دوست دارم. شیک‌تر است. مرتب‌تر است. و البته گران‌تر. برای سالی یکی دو بار معمم شدن صرف نمی‌کرد لباده بخرم. پول همین قبای تنم را هم پدر داده.
shariaty
بابا شما که پولدارید. آقاجونت هم که مرجع تقلید بوده. تو الان خواستگاری فرح پهلوی هم بری، بهت می‌دنش
shariaty
رابطه‌مان دیگر سرد و خشک نیست. گرم و مرطوب است.
shariaty
سفارش‌های لازم را قبل از آمدن‌شان به من کرده. «کره‌خر حواست بهشون باشه‌ها. اینا مثل خودت نیستند. سوسول‌اند. درست حرف بزن. مؤدب باش. تحویل‌شون بگیر.»
shariaty
اسمش عباس بود. در تعزیه هم عباس‌خوانی می‌کرد. هر سال وقتِ تعزیه‌ی عصر عاشورا، حکیم بن طفیل قبل از ضربه‌ی آخر خطاب به او رجز می‌خواند «عباس بنگر در کف چه دارم.» به خاطرِ همین شعر، «بِنگَر» چسبیده بود دنباله‌ی اسمش. صدایش می‌کردند عباس‌بِنگَر.
shariaty
نمی‌دانم چطوری به او بگویم اما بالاخره حرفم را می‌زنم. «دیگه این‌جا نیا روضه.» مکث می‌کند. ابروهاش را درهم می‌کشد و پلک‌هاش می‌افتند روی دو چشم بی‌نور. «چرا بابا؟» «نیا دیگه.» جلوی داروخانه ایستاده است و با آن همه عجله‌ای که دارد، می‌خواهد دلیل مرا بشنود. «سر لُخت بودند؟» «نه.» «به تو چیزی گفتند؟» «نه.» «پس چی؟» تمام خشمم را در صدایم جمع می‌کنم. «به من چایی ندادند.»
e.azad

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۹,۲۰۰
۲۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴۴
۴۵
صفحه بعد