بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک عضو غیر وابسته | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک عضو غیر وابسته

بریده‌هایی از کتاب یک عضو غیر وابسته

امتیاز:
۳.۲از ۱۳ رأی
۳٫۲
(۱۳)
«کاملاً حق با شماست. فکر کردن مدام به کسی که نقطه‌ی صفر رو تو مرگ پذیرفته واقعاً کار ساده‌ای نیست.
maha
گوتو ادامه داد: «دکترها می‌گفتن علت اصلی مرگ دکتر ایست قلبی بوده، چون قلبش دیگه قدرت این رو نداشته که خون رو به بقیه‌ی بدنش پمپاژ کنه. اما اگه از من سؤال کنی می‌گم علت اصلی مرگش ایست قلبی نبود، بلکه عشقِ توی قلبش بود. عشق بود که باعث مرگش شد؛ دکترتوکای از غصه دق کرد.
maha
دکترتوکای دیگه یه آدم زنده به‌نظر نمی‌رسید، شبیه کسی بود که زنده‌زنده مومیایی‌ش کرده باشن یا مثل کسی که زنده‌به‌گور شده باشه، اما چون هنوز زنده بود و نتونسته بود وابستگی‌های دنیایی‌ش رو به‌طور کامل قطع کنه، جسمش یه مومیایی زنده یا یه مرده‌ی متحرک خیلی وحشتناک بود. بی‌رحمانه‌ست... می‌دونم شنیدنش براتون آزاردهنده‌ست، اما اون چیزی که من با چشم‌های خودم دیدم و حسی که اون‌موقع داشتم حقیقتاً همین بود. اون روحش رو از دست داده بود و بعید به‌نظر می‌رسید که روزی روح دوباره به جسمش برگرده، اما اورگان‌های بدنش هنوز ناامید نشده بودن و به کار خودشون به‌طور مستقل ادامه می‌دادن، من این‌طور فکر می‌کنم.»
maha
«درست نمی‌دونم. درحقیقت از دست اون زن خشمگین نیستم، اما وقتی کنارش نیستم یا نمی‌تونم کنارش باشم حس می‌کنم شعله‌های خشم تو وجودم زبانه می‌کشه. خودم هم دقیقاً نمی‌دونم این خشم از چیه؟ این دیوانگی‌ها رو قبلاً نداشتم. اون‌وقت دلم می‌خواد تمام وسایل‌های آپارتمانم رو پرت کنم بیرون، تمام کتاب‌هام، صندلی‌م، نقاشی‌هام حتی تلویزیون و تختخواب و همه‌چیز، همه‌چیز رو. تو اون لحظه اون‌قدر عصبانی‌ام که اگه کسی اتفاقی از اونجا رد بشه و وسایل بیفته روش و باعث مرگش بشه، برام مهم نیست. تا حالا تونستم خودم رو و خشمم رو کنترل کنم، اما شاید روزی برسه که دیگه کنترل از دستم خارج بشه و واقعاً کسی رو زخمی کنم. این موضوع خودم رو هم می‌ترسونه. ترجیح می‌دم که فقط به خودم صدمه بزنم نه به دیگران.»
maha
ما تقریباً یه سال‌ونیمه با هم آشنا شدیم، اما الان من بیشتر بهش وابسته‌ام تا یه سال‌ونیم قبل. الان حس می‌کنم خیلی بیشتر از سابق دوستش دارم. فکر می‌کنم که قلب من به قلب اون پیوندی جدایی‌ناپذیر داره. اگه قلب اون حرکت کنه، قلب من هم دنبالش کشیده می‌شه؛ مثل دوتا کشتی که با یه کابل محکم به‌هم وصل باشن و هیچ چاقویی وجود نداشته باشه که بخوای باهاش اون کابل رو پاره کنی. این احساسی رو که به اون دارم هرگز قبلاً تجربه نکردم؛ حسی که از طرفی هم، نگرانم کرده، پریشانم کرده و آرامشم رو به‌هم زده. اگه این احساس همین‌طور که تا الان این‌قدر شدید شده همین‌طور هم بیشتر و شدیدتر بشه واقعاً نمی‌دونم واقعاً نمی‌دونم اون‌وقت چی در انتظارمه.»
maha
«من همیشه دوستان زیادی داشتم و همیشه دوروبَرم شلوغ بوده. هروقت یکی‌شون نتونسته، اون یکی تونسته بیاد و نیاز نبوده من برای اومدن‌شون کار خاصی انجام بدم و تلاشی کنم. اما از همون لحظه‌ی اول که جذب شخصیت اون زن شدم، به‌طور غیرعادی همه دوست‌هام رو یکی‌یکی از دست دادم. اون‌قدر جذبش شدم که دیگه هیچ زن دیگه‌ای رو نمی‌تونم ببینم. از همه‌ی دوست‌هام فاصله گرفتم، اما اون رو نمی‌تونم کنار بزنم. نمی‌تونم از سرم بیرونش کنم. من شدیداً مریض شدم تانی‌مورا؛ سخت نفس می‌کشم و حس می‌کنم قفسه‌سینه‌م هر لحظه داره به دو قسمت پاره می‌شه.»
maha
آیا ارزش این رو دارم که انسان نامیده بشم؟ همین باعث می‌شه یه حسی بهم دست بده. این فکرها یه‌جوری‌م می‌کنه؛ یه حس منفی که به معنای واقعی کلمه تمام وجودم رو می‌گیره. این زندگی که تا امروز داشتم به نظر من بی‌فایده و بی‌معناست. اگه جوان‌تر بودم مشکلی نبود می‌تونستم خودم رو عوض کنم. می‌تونستم خیلی امیدوار باشم، اما الان چی؟ تو این سن‌وسالی که الان هستم، بار گذشته داره رو شونه‌هام سنگینی می‌کنه. جوری که فکر می‌کنم هرگز نمی‌تونم گذشته رو جبران کنم.» گفتم: «پس تو از وقتی که اون کتاب رو خوندی داری به همچین چیزهایی فکر می‌کنی درسته؟»
maha
«این‌طور که من از حرف‌هات متوجه شدم تو از یه طرف به‌شدت سعی می‌کنی اون رو بیش از اندازه دوست نداشته باشی، از طرفی هم تعلق خاطرت به اون بیشتر و بیشتر می‌شه؛ اون‌قدر شدید که می‌ترسی اون رو از دست بدی. درسته؟» گفت: «آره، درست متوجه شدی. تو خودت شاهدی که چطور عواطف و احساسات من همین الان هم با هم کشمکش دارن. انگار دارم خودم رو از وسط نصف می‌کنم. گیر کردم بین دو احساس متضاد و هم‌زمان. منطقی‌ش هم همینه که هرقدر هم تلاش می‌کنم نمی‌تونم ازش متنفر باشم تا شاید بتونم کمتر دوستش داشته باشم. چاره‌ی دیگه‌ای هم ندارم، من واقعاً و عمیقاً نمی‌خوام اون رو از دست بدم. اگه یه همچین اتفاقی بیفته، شک ندارم خودم خودم رو گم‌وگور می‌کنم.»
maha
اما الان کاملاً فرق داره. وقتی به این زن فکر می‌کنم قلبم درد می‌گیره و دیگه توان این رو ندارم که بخوام به کس دیگه‌ای فکر کنم. من دیگه الان یه آدم عاقل و بالغم و اون هم همین‌طور، و هردومون با هم رابطه‌ی عاطفی داریم، اما نمی‌دونم چرا این‌طوری دیوانه شدم. اگه بیشتر از این بخوام بهش فکر کنم، سلامتی‌م هم به خطر می‌افته. تمام سیستم گوارش و تنفسم دچار مشکل شده تانی‌مورا.»
maha
گفت: «به روش‌های مختلف. من تا حالا همه‌چی رو امتحان کردم، اما چیزی که درنهایت بهش رسیدم این بود که تا می‌تونی، باید درباره‌ی اون شخصی که می‌خوای کمتر دوسش داشته باشی منفی فکر کنی؛ مثلاً من تو وجود همین زنی که خیلی دوستش دارم فقط دنبال نقاط ضعف گشتم و از صفات منفی‌ش یه لیست انتخاب کردم. این لیست رو بارها و بارها مثل یه شعر توی ذهنم هی مرور کردم تا حفظش کنم و بعد به خودم گفتم از یه همچین زنی دیگه نباید بیشتر از اون مقداری که نیاز هست خوشت بیاد. سعی کردم خودم رو متقاعد کنم که نباید بیشتر از این دوستش داشته باشم.» سؤال کردم: «موفق هم شدی؟ اصلاً مؤثر بوده؟» توکای گفت: «نه زیاد!»
maha
«یکی از دلایلش اینه که نمی‌تونم توی وجودش نقاط منفی زیادی کشف کنم. یه دلیل دیگه‌ش هم اینه که تازه اگر هم بتونم چیزی رو پیدا کنم که منفی باشه دقیقاً از همون نقاط منفی برام جذاب‌تر می‌شه. حس می‌کنم همون نقاط ضعف بیشتر دارن به سمت اون جذبم می‌کنن. اون‌وقته که قدرت تشخیصم رو از دست می‌دم. دیگه نمی‌دونم چی برام زیادیه، چی نیست! بعد نمی‌تونم فرق این دوتا رو بفهمم. اون خط جداکننده‌ی بین کم‌وزیاد رو دیگه نمی‌تونم ببینم. این اولین‌باره که تو زندگی‌م همچین حس پیچیده‌ای دارم. یه احساس غیرمنسجم.»
maha
«حالا که حرف از سیاست و درایت افتاد، یادمه توی یه فیلم قدیمی از تروفو یه صحنه بود که خانمی به آقایی گفت: ’آدما دوجورن... یا خیلی مؤدب‌ان یا خیلی سیاست دارن و طبیعیه که هردوی این ویژگی‌ها خوب‌ان، اما بیشتر مواقع اون‌هایی که سیاست دارن برنده می‌شن.҅»
maha
از نظر روان‌شناسی زن‌ها برای اینکه بتونن به زندگی عادی برگردن، معمولاً نیاز دارن انتقام بگیرن.»
Mary gholami
البته به‌نظر می‌رسد که این عضو از بدن با اراده‌ی خودِ فرد عمل نمی‌کند، و برعکس، از میل و خواسته‌ی شخص مقابل فرمان می‌گیرد. شاید نه آن فردی که از این عضو استفاده می‌کند و نه آن فرد مقابل، هیچ‌یک متوجه نمی‌شوند، اما کسانی که بیرون رابطه ایستاده‌اند به یکدیگر نگاه معناداری می‌کنند و از روی تأسف سر تکان می‌دهند؛ درست مثل دکترتوکای و زنی که دوستش داشت
allWhite

حجم

۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۳,۵۰۰
۱۶,۴۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد