بریدههایی از کتاب پخمه
۴٫۲
(۲۲)
نمیدونم چرا وقتی شکم آدم سیر میشه یاد عشق و عاشقی میافته...
میشه گفت کتابخون
شیوهی عزیز نسین برای نوشتن داستانهایش اینگونه بود که برای هر موضوع پروندهی مخصوصی باز میکرد و هر وقت خبر خوب و مطلب جالبی پیرامون آن موضوع به دستش میافتاد که برای مایهی طنز مناسب باشد، آن مطلب را در آن پرونده قرار میداد و بهمرور مطالب دیگری نیز در آن زمینه جمعآوری میکرد. وقتی مطلب از هر جهت کامل شد، آن را بهصورت داستان تنظیم میکرد.
Ahmadreza
با لحن مخصوص و مؤدبی صدا کرد:
ـ آقا، بفرمایید اینجا.
همهی زندانیها به من نگاه کردند. من که مثل بچهها غریبی میکردم و گوشهای ایستاده بودم، دست و پایم را گم کردم. پخمه بلندتر گفت:
ـ بفرمایید آقا. اینجا همه با هم برادرند..
سپیده
گاهی انسان توی زندگی به یه حقکشیهایی دچار میشه که کنترل اعصابش رو از دست میده و مث مستها که دلشون میخواد هر کسی رو گیر میارند عقدهی دلشون رو پیشش خالی کنند. اون هم میره پیش یکی از دوستاش که دردش رو بگه اما اون شخص کره. این آدم تلوتلو میخوره. ممکنه بیفته روش و اسباب دردسر براش بشه. برای نجات خودش یه لگد به او میزنه تا از خودش دور کنه.
وقتی هم لگد خوردی بیشتر کنترل اعصابت رو از دست میدی. با این حال خراب میری پیش یکی دیگه جریان رو بگی و از دوست اولی گله کنی، دومی محکمتر بهت لگد میزنه. میری از سومی کمک بگیری. اون میگه حتماً علتی داشته که اولیها زدنش. پس باید این رو با لگد دورش کرد.
حساب چهارمی و پنجمی و ششمی پاکه... چون تا میخوای قضیه رو بهشون بگی و از رفقای بیوفا گله کنی چنان با لگد میزننت که صد متر اونورتر با سر میخوری زمین.
اون وقته که آدم دیگه همهچیز رو زیر پا میذاره... دوستی، شرافت، وجدان و حتی عقلش رو. یهدفعه خودش رو به دیوونگی میزنه...
BLACK ROSE
«چرا این همه مسلمون و برادر دینی توی مملکت ما ریخته و هیچکس به اونها کوچکترین توجهی نمیکنه اما برای من که به خیال خودشون خارجیام و تازه مسلمون شدم اینهمه بیدریغ خرج میکنند و جلسه و مهمونی و سور راه میندازند.»
خدا کنه این خبر به گوش مردم فقیر و بی چیز کشورهای خارجی نرسه و الا سیل مهاجرین گدا به کشور ما سرازیر میشه و صادرات جدیدی به تجارت و اقتصاد فقیر ما اضافه میشه.
اونوقت فقیرترین فرد کشور ما هم شلوارش رو درمیاره و پای اون تازهمسلمون خارجی میکنه!
خیلی تعجب میکنم که چهطور تا حالا فرنگیها به این فکر نیفتادهاند که بیان و مسلمون بشن و این همه استفاده ببرند.
اگه بگیم از قضیه خبر ندارند درست نیست. بارها شنیده و دیدهایم که هر وقت یکی از ما توی صندوقخونهی منزلش یه حرف پنهونی به زن و بچهاش بگه دو سه روز بعد رادیو و خبرگزاریهای اونها پخشش میکنن، پس چرا تو این مورد اونها اقدام جدی نکردهاند...؟!
BLACK ROSE
از دور که چشمم به خانهام افتاد دود از کلهام خارج شد، تمام درها و پنجرهها را شکسته بودند و خانقاهی که تا چند ساعت پیش زیارتگاه مردم این نواحی بود به صورت شهرهای ویران بعد از جنگ درآمده بود. خندهام گرفت و بیاختیار به یاد دیکتاتورها و حکومتهای پوشالی آنها افتادم.
rain_88
«آخه اینم شد زندگی! آدم مث مهرهی تسبیح هی تو انگشتهای سرنوشت زیر و رو و بالا و پایین بیفته!»
rain_88
حمالی کردن توی این مملکت پارتی لازم داره و اشتغال به اون بدون اجازه ممنوعه!!!
rain_88
بعد از چند سال فهمیدم دزدهای بزرگی که دزدهای کوچیک رو پرورش میدن، اگه از میزان و مقداری که براشون معلوم میکنند بیشتر بدزدند قابل اعتماد نیستند!
rain_88
ما انسانها تصور چیزی رو که نمیکنیم به سرمون میا
rain_88
حجم
۲۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۰۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان