بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اسکار و خانم صورتی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اسکار و خانم صورتی

بریده‌هایی از کتاب اسکار و خانم صورتی

۴٫۳
(۲۷۴)
فهمیدم که اونجایی؛ رازتو بهم گفتی: «هر روز طوری به دنیا نگاه کنید که انگار اولینباره!»
Zahra Naderi
این‌جا تو بیمارستان همه مثل هم رفتار میکنن، کر می‌شن اگه تو بیمارستان بگی «مُردن» کسی نمیشنوه؛ می‌تونی مطمئن باشی که یه راه در رو پیدا می‌کنن که بحث رو عوض کنن. من رو همه امتحان کردم به‌جز مامی صورتی؛
ماریه خضری
سه روز آخر ... اسکار یه کاغذ بالای سر تختش گذاشته بود؛ فکر کنم مربوط به تو میشه، نوشته بود: «فقط خدا حق داره بیدارم کنه!»
Qeziii
زندگی یک کادوی بامزهست؛ اولش زیادی تحویلش می‌گیریم فکر می‌کنیم زندگیِ ابدی رو بهدست آوردیم؛ بعد ارزشش رو از دست می‌ده و اون رو مزخرف و کوتاه می‌بینیم؛ تقریباً می‌خواهیم بندازیمش دور! آخرش می‌فهمیم که نه یه کادو بلکه فقط یه امانته و تلاش می‌کنیم اون‌طور که شایستشه باهاش رفتار کنیم. من که صد سالمه می‌دونم چی باید بگم؛ هرچی پیرتر می‌شیم میل بیشتری برای زندگی‌کردن نشون میدیم؛ باید ریزبین و هنرمند بشیم! مهم نیست که دیگه قطعاً مثل ده یا بیست‌سالگی از زندگی لذت نمیبریم؛ اما تو صدسالگی، وقتی که دیگه نمیتونیم از جامون تکون بخوریم بیشتر از عقلمون استفاده میکنیم.
Qeziii
دوسلدروف! گوش کنید یه چیزی رو رک و پوست‌کنده بهتون بگم: من همه‌ی دورههای درمانی رو درست گذروندم و شما هم کارتون رو خیلی خوب انجام دادید؛ قیافهی متهم‌ها رو به خودتون نگیرید؛ تقصیر شما نیست که مجبورید درباره‌ی بیماریهای جدید به مردم بگید، مریضی‌هایی با اسم‌های عجیبغریب و غیرقابل درمان؛ به خودتون استراحت بدید، راحت باشید؛ شما که خدا نیستید، شما که به طبیعت دستور نمیدید، شما فقط یه تعمیرکارید؛ پاهاتون رو از گاز بردارید و خودتون رو از این فشار راحت کنید دکتر دوسلدروف! این‌قدر خودتون رو مهم نبینید، وگرنه توی این کار خیلی دووم نمی‌آرید؛ یه نگاه به قیافه خودتون تو آینه بندازید!
Qeziii
- خب اسکار! رابطهات با پگی جدیه؟ سفت و سخت؟ - مثل بتُن!
Azar
فهمیدم که اونجایی؛ رازتو بهم گفتی: «هر روز طوری به دنیا نگاه کنید که انگار اولینباره!» حرفت رو گوش کردم و برای اولینبار انجامش دادم! نور، رنگها، گنجشکها، حیوونها ... سیر، تماشاشون کردم؛ حس می‌کردم هوا از تو سوراخ دماغم رد می‌شه و باعث می‌شه نفس بکشم؛ صداهایی که از راهرو می‌اومد می‌شنیدم؛ انگار زیر طاق کلیسا بودم، خودم رو زنده دیدم و از این شادی لرزیدم؛ خوشبختیِ وجود داشتن... شگفتزده بودم!
ز.م
تو داشتی سپیده رو میساختی! باید سخت بوده باشه ولی دست‌بردار نبودی؛ هوا روشن می‌شه، هوای سفید و خاکستری و آبی رو فوت می‌کردی و شب رو عقب میدادی و دنیا رو زنده میکردی؛ ولش نمی‌کردی، من فهمیدم که فرق تو با ما اینه که تو خستگی سرت نمی‌شه، همش سرت تو کاره. بفرمایید این روز! بفرمایید این شب! بفرمایید این‌هم بهار! بفرمایید این‌هم زمستون! بفرمایید پگی آبی! بفرمایید اسکار! بفرمایید این‌هم از مامی صورتی! عجب جونی داری!
ز.م
خودم رو زنده دیدم و از این شادی لرزیدم؛ خوشبختیِ وجود داشتن...
khazar
هرچی پیرتر می‌شیم میل بیشتری برای زندگی‌کردن نشون میدیم؛ باید ریزبین و هنرمند بشیم! مهم نیست که دیگه قطعاً مثل ده یا بیست‌سالگی از زندگی لذت نمیبریم؛ اما تو صدسالگی، وقتی که دیگه نمیتونیم از جامون تکون بخوریم بیشتر از عقلمون استفاده میکنیم.
khazar
زندگی یک کادوی بامزهست؛ اولش زیادی تحویلش می‌گیریم فکر می‌کنیم زندگیِ ابدی رو بهدست آوردیم؛ بعد ارزشش رو از دست می‌ده و اون رو مزخرف و کوتاه می‌بینیم؛ تقریباً می‌خواهیم بندازیمش دور! آخرش می‌فهمیم که نه یه کادو بلکه فقط یه امانته و تلاش می‌کنیم اون‌طور که شایستشه باهاش رفتار کنیم.
khazar
رازتو بهم گفتی: «هر روز طوری به دنیا نگاه کنید که انگار اولینباره!»
khazar
برای زندگی راه‌حلی وجود نداره مگر زندگی‌کردن.
khazar
هربار که تو یه‌کم بهش فکر می‌کنی یه‌کم بیشتر به وجودش میاری؛ اگه همین‌طور ادامه بدی کامل می‌شه؛
khazar
اگه تو چیزهایی که دنبالشی راحت پیدا کنی، ارزشش رو واست از دست می‌ده. توی اون فرهنگ لغت جواب‌های متفاوتی واسه هر سؤال وجود داره.
بهاران بانو65
از وقتی که من دائم توی بیمارستانم مامان بابام با حرف‌زدن مشکل پیداکردن و به جاش برام کادو میارن؛
razieh.mazari
سه روز آخر ... اسکار یه کاغذ بالای سر تختش گذاشته بود؛ فکر کنم مربوط به تو میشه، نوشته بود: «فقط خدا حق داره بیدارم کنه!»
میم
تلاش کردم با مامان بابام صحبت کنم که زندگی یک کادوی بامزهست؛ اولش زیادی تحویلش می‌گیریم فکر می‌کنیم زندگیِ ابدی رو بهدست آوردیم؛ بعد ارزشش رو از دست می‌ده و اون رو مزخرف و کوتاه می‌بینیم؛ تقریباً می‌خواهیم بندازیمش دور! آخرش می‌فهمیم که نه یه کادو بلکه فقط یه امانته و تلاش می‌کنیم اون‌طور که شایستشه باهاش رفتار کنیم.
میم
من فهمیدم که فرق تو با ما اینه که تو خستگی سرت نمی‌شه، همش سرت تو کاره.
میم
- حالا برای چی باید برای خدا بنویسم؟ - کمتر احساس تنهایی میکنی. - احساس تنهایی کمتر با کسی که وجود نداره؟ - به وجودش بیار. به‌سمت من خم شد. - هربار که تو یه‌کم بهش فکر می‌کنی یه‌کم بیشتر به وجودش میاری؛ اگه همین‌طور ادامه بدی کامل می‌شه؛ اون حالتو خوب می‌کنه.
کاربر ۷۳۴۴۷۶۴

حجم

۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰
۷۰%
تومان