بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه های من‌ و ننه آغا | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب قصه های من‌ و ننه آغا اثر مظفر  سالاری

بریده‌هایی از کتاب قصه های من‌ و ننه آغا

۴٫۶
(۱۵۹)
ننه‌آغا بارها می‌گفت: «قبل از این‌که کاریو انجام بدی، خوب فکر کن. لُنگ نبسته نپّر وسط گود!» افسوس که تا آدمی‌زاد بیاید معنی حرف بزرگ‌ترها را درست و حسابی بفهمد، ریشش درآمده و سفید شده!
کوثر
بنده‌شناس خداس. روی ظاهر نمی‌شه قضاوت کرد.
amid :)
«می‌گن من دیوونه‌م، قبول. شما عاقل، من دیوونه؛ اما شما بگو، من که نمی‌فهمم. من چه‌طور دیوونه‌م که کسیو اذیت نمی‌کنم؟ سنگ نمی‌زنم؟ فحش خواهر و مادر نمی‌دم؟ اما این تخم‌جن‌ها که سنگ می‌زنن، فحش‌های بد بد می‌دن، دیوونه نیستن؛ ارواح عمه‌شون عاقلن! اما من که این کارها رو نمی‌کنم، شده‌م دیوونه؟ خدا رو خوش نمی‌آد این وسط، فقط من دیوونه باشم! پارسال توی دیوونه‌خونه که بودم، هر چی فکر کردم نفهمیدم. آخرش فرار کردم. برگردم همون‌جا بهتره! دیوونه‌های اون‌جا این‌قدر فحش نمی‌دادن. باور نمی‌کنین، برین بپرسین.»
hamtaf
صبح‌های جمعه، صندلی چوبی ننه‌آغا را از پستو می‌آوردم و می‌گذاشتم روی ایوان. نمی‌خواستم روی زمین بنشیند و زانوهایش درد بگیرد. بابا رادیوی بزرگش را بغل می‌زد و می‌آورد می‌گذاشت روی یکی از طاقچه‌ی هلالی حیاط و روشن می‌کرد. دقیقه‌ای طول می‌کشید تا ذغال رادیو گرم شود و صدایش درآید.
آسمان
ننه‌آغا یا روی پله می‌نشست و یا روی رختخواب جمع شده‌اش. بیدار که می‌شد، پیش از هر کار، موهایش را شانه می‌زد و می‌بافت. پیش از خواب، بازشان می‌کرد. هیچ وقت ندیدم که موهایش آشفته باشد. میز کوچک سماور، کنار دستش بود. صبح که برای نماز بیدارمان می‌کرد، توی پیاله چینی یا استکان برایمان نبات‌داغ آماده می‌کرد. گاهی هم به آن یک قاشق چای‌خوری اومالتین می‌زد. اگر گیر می‌آمد، صبح ناشتا، سیب سرخ بو می‌کرد و می‌خورد. چیزی را دور نمی‌ریخت. با میوه‌های مانده، لواشک، مربا و سرکه درست می‌کرد. کناره‌های نان را اگر خمیر بود، به مرغ‌ها می‌داد.
پناه
گفت: «خوش به حالت! تو نظرکرده شدی! زیارت‌هایی را که کردی، مُهر زدن و امضا کردن.» خوش‌حال شدم و پرسیدم: این‌جوری امضا می‌کنن؟ گفت: شاید برای بچه‌هایی که شیطونن و ننه‌آغاشونو اذیت می‌کنن، این‌جوریه! روز بعد یکی از خادم‌ها، که پیرمرد لاغر و مهربانی بود، به ننه‌آغا دوتا کارت داد که ظهر به مهمان‌سرای حضرتی رفتیم و چلوکباب خوش‌مزه‌ای را مهمان حضرت شدیم. توی خیالم این‌جور حساب کردم که حضرت می‌خواهند ماجرای آن کبوتر و مُهر و امضا را از دلم دربیاورند!!
🍃🌷🍃
پیرمرد برگشت سر کارش و حالا دیگر برای من، جواب معمایش مهم نبود. مهم این بود که فهمیده بودم چه‌قدر آدم‌های به‌ظاهر ساده و معمولی می‌توانند به خاطر درست‌کاری‌شان قیمت داشته باشند.
Nazanin :)
«نور و ظلمت، توی وجود همه هست. تو سعی کن همیشه چراغ وجودت روشن باشه تا اون دیو سیاه تاریکی، راهشو بگیره و بره ردّ کارش! راهش اینه که قبل از هر کار، خوب فکر کنی.»
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
آبروی مردم، اندازه‌ی جون‌شون احترام داره.
Fatemeh Kiayi
گربه گناه نکرده که گربه شده. او نمی‌تونه آدم بشه؛ اما شما می‌تونین. کی شما رو آدم می‌کنه؟
n re

حجم

۱۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۳۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
۶,۰۰۰
۵۰%
تومان