طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانۀ چیست؟
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی، شگفت کسی، آن چنانکه میدانی!
کسی که نقطۀ آغاز هرچه پرواز است
تویی، که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانۀ آن ابرها که میگریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که میرود این شهر، رو به ویرانی
در انتظار تو تنها چراغ خانۀ ماست
که روشن است در این کوچههای ظلمانی
کنار نام تو پهلو گرفت، کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشیست طوفانی
Dexter
ای بسته بر وجود تو بود و نبود ما
حاشا که جز به جود تو باشد وجود ما
F313
رهروان در سفر بادیه حیران تواند
با تو آن عهد که بستند، بر آنند هنوز
F313
آخر مرا دیوانه خواهد کرد این حسّ سرشار از پریشانی
F313
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
حافظ شیرازی
MOHAMMAD
ای یادگار حیدر کرّار ما بیا
ما را بجز نگاه تو در انتظار نیست
F313
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
F313
فردا بهشت میوزد از ...
از مشرق نگاه تو جاریست بوی عشق
ای آفتاب عاطفه! ای آبروی عشق
تو انعکاس آبی صبح و صداقتی
شفافتر از آینهای روبروی عشق
فردا بهار میدمد از نغمهات زلال
فردا بهشت میوزد از چار سوی عشق
موعود من که چشم به راهت نشستهایم
آواز میدهیم تو را با گلوی عشق
آیینه می شویم به تکثیر بامداد
آیینۀ طلوع تو ای آرزوی عشق!
افشین یداللهی (غریب)
S
تمام آینهها در غبار گم شدهاست
و عکس دوست در آیینهزار گم شدهاست
مرا بهانۀ بودن امید بود که آن
به کوچههای شب انتظار گم شدهاست
F313
بازآی ای طبیب روانهای بیقرار
F313