دلم قرار نمی گیرد از فغان، بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان، بی تو
ز تلخکامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان، بی تو
چو آسمان مه آلودهام زتنگدلی
پر است سینه ام از انده گران، بی تو
نسیم صبح نمیآورد ترانۀ شوق
سر بهار ندارند بلبلان، بی تو
لب از حکایت شبهای تار میبندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو
مادربزرگ علی💝
اگر از من بپرسی؛ اگر از شعرهایم بپرسی؛ اگر از این لالههای شعلهور در باد بپرسی؛ اگر از این پرندههای خیس بیآشیان بپرسی؛ خواهی دید که اینهمه نگاه نگران تو را بیهوده آه نمیکشند. با دستهای آفتابیات بیا و شبهای خاموش خاک را ستاره باران کن.
مادربزرگ علی💝
طرح لبخند تو پایان پریشانیها
F313
من آوارۀ ناکجـاییترین ردّ پایم
چه بی انتهایم من امشب، چه بی انتهایم
F313
آن قیام بزرگ، رستاخیز
بیظهور تو کی وقوع کند
بوی گلهای دوستی باید
در مشام جهان شیوع کند
تنگ شد عرصه بر جهان ای کاش
منتقم، کار را شروع کند
تا جهان با اصول انسانی
حُسن تأکید در فروع کند
آن که خورشید آرزوی شماست
شاید این روزها، طلوع کند
محمّدجواد محبّت
مادربزرگ علی💝
دلم گرفته از اینجا چقدر تکراریست
F313
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
حافظ شیرازی
دختر دریا
ناگهان نام تو در شعرم نقش میبندد
F313
ای روز بازگشت تو، آغاز عیدها
F313
بازآ! که از فراق تو ای غایب از نظر!
دامن ز خون دیده چو دریای
گوهر است
F313