بریدههایی از کتاب بر لایک رفته
۳٫۴
(۳۳)
یک دورههایی خیلی بیانگیزگی داشت حاکم میشد و ملت با «تار سبیل» ضمانت میکردند و «ریش سفید» را گرو میگذاشتند و کلاً کاسبی داشت تعارفبردار میشد که خوشبختانه کسبه محترم مانع شدند و الان شما به جای گروگذاشتن ریشت، یک کلیه خودت را میفروشی و خرج میکنی و همهچیز حساب و کتاب و مظنه دارد. بیت از سعدی: هرکه نان از بدن خویش خورد/ منت حاتم طائی نبرد.
Peyman N
ما در کودکی به فرزندانمان «گرگم به هوا» یاد میدهیم. اما بازی بچههای ژاپنی که در مهدکودکها به آنها آموزش داده میشود، «گوسفند به زمین» است. ما در واقع به کودکانمان میآموزیم که حتماً باید گرگ دنبالشان کند و زور بالای سرشان باشد تا پیشرفت کنند و به بلندی و مدارج بالا برسند. ما همینطور به آنها یاد میدهیم که هرکس پست بالاتری داشته باشد موفقتر است. اما بچههای ژاپنی میآموزند که باید مثل گوسفند حیوان مفیدی بود و از همه اجزای خود به جامعه سود رساند. برای کودکان ژاپنی، «هوا» رفتن مهم نیست. آنها یاد میگیرند در «زمین» و بدون پستهای دهانپرکن هم میشود خوشبخت بود.
Peyman N
حاجیفیروز به بابانوئل گفت: چرا تو کادوها را در جوراب ملت میگذاری؟
بابانوئل گفت: چون تنها پوشیدنیای است که تهش بسته است.
حاجیفیروز گفت: خب کلاه هم تهش بسته است.
بابانوئل گفت: دروغ گفتم. چون جوراب کوچکترین پوشیدنی است و زودی پر میشود.
بیایید صرفهجویی را از بابانوئل بیاموزیم.
Peyman N
در ممالک غربی، وظیفه باد را بابانوئل بر عهده دارد که البته پتانسیل بالایی برای این کار ندارد و ظرفیتش در حد کادوهای کوچک و جمع و جور است و سر جمع یک شب در سال میتواند یک نانی به دیگران برساند. ولی ما باد را داریم که انواع مختلف هم دارد و شب و روز و ماه و سال نمیشناسد و دائماً به این و آن پولرسانی میکند با تِرناوورهای آنچنانی. طرف شب توی زیرزمین اجارهای در شلتوکآباد میخوابد، صبح توی پنتهاوس زعفرانیه چشم باز میکند. اینها همه کار باد است و هیچکجای دنیا، بادهای ما را ندارد. تجربه نشان داده مَثل «بادآورده را باد میبرد» فقط برای تضعیف روحیه بوده و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد.
omega
ما یک چیزهایی هم داریم به اسم چکپول یا تراول، که بالاخره نفهمیدیم فرقش با اسکناس چیست و اصراری هم نداریم بفهمیم، چون دوست نداریم فرقش را توی چشممان بکنند و ترجیح میدهیم سرمان به نان و ماست خودمان باشد
omega
هدیه بدهید
به مناسبتهای مختلف یا حتی بیدلیل به همسر آیندهتان کادو بدهید. نگران هزینهها نباشید؛ این محبت حاصل از کادوهاست که برای شما میماند و بدهی و حبس، چند سال بیشتر طول نمیکشد. در ابتدا کادوهای گرانقیمت نخرید تا توقع طرف مقابل بالا نرود. در عین حال هنگام اهدای هدیه ارزانقیمتتان، موضع دفاعی مناسب اختیار کنید تا هنگام پرتشدن هدیه توی صورتتان، صدمه جدی نبینید.
سپیده
عمو:
کسی که هیچ نسبتی با بچه ندارد ولی لازم است بچه صاحبخانه یا حتی بچه مهمان از او حساب ببرد. در مهمانیها با گرفتن انگشت اشاره به سمت او و جمله «عمو دعوا میکنه» بچه را از یک سری اعمال بر حذر میدارند.
عمه:
پختن سمنو از مشاغلی است که دم عید در آن دست زیاد میشود و پزندهها هم ترجیح میدهند عمه باشند، از جمله عمه لیلا، عمه سارا، عمه طلعت و دیگران. «عمه» بودن در صنعت پخت سمنو، مانند «مشتی» بودن در صنعت بستنی و «حاجی» بودن در صنعت سوهانپزی است و معادل سرهنگتمامی در ارتش محسوب میشود.
سپیده
ما در کودکی به فرزندانمان «گرگم به هوا» یاد میدهیم. اما بازی بچههای ژاپنی که در مهدکودکها به آنها آموزش داده میشود، «گوسفند به زمین» است. ما در واقع به کودکانمان میآموزیم که حتماً باید گرگ دنبالشان کند و زور بالای سرشان باشد تا پیشرفت کنند و به بلندی و مدارج بالا برسند. ما همینطور به آنها یاد میدهیم که هرکس پست بالاتری داشته باشد موفقتر است. اما بچههای ژاپنی میآموزند که باید مثل گوسفند حیوان مفیدی بود و از همه اجزای خود به جامعه سود رساند. برای کودکان ژاپنی، «هوا» رفتن مهم نیست. آنها یاد میگیرند در «زمین» و بدون پستهای دهانپرکن هم میشود خوشبخت بود.
سپیده
حکایت پند آموز: پسر خشمگین
پسری بود که بسیار خشمگین میشد و در عصبانیت با طرف مقابلش رفتارهایی میکرد یا به او چیزهایی میگفت که خودش هم بعداً پشیمان میشد.
روزی پدرش به او گفت: «هر بار که خشمگین میشوی یک میخ بر در چوبی اتاقت بکوب.» پسر قبول کرد و شروع به میخکوبیدن کرد و به نجاری علاقهمند شد و یک کارگاه نجاری تأسیس کرد و تولیدکننده نمونه شد و الان به پنج قاره جهان صادرات دارد. پدر برای اینکه نتیجه اخلاقی داستان روی زمین نماند لپ پسرش را کشید و گفت: «ای ناقلا! خوب تهدید را به فرصت تبدیل کردی ها!»
سپیده
نگاره ها چه می گویند؟
در سنگنگارههای تخت جمشید، هیچ سربازی از پشت خنجر نمیزند. هیچ مردی زنش را کتک نمیزند. هیچیک از سربازان حجاریشده بر دیوارههای پارسه، در حال زیرآبزدن نیستند و هیچیک از زنها چشم و همچشمی نمیکنند. شیرهای منقوش بر سنگها، پاچه نمیگیرند و تن به حضور در سیرک پهلوان خلیلعقاب نمیدهند. از این شیرهای چرتی توی قفس هم نیستند.
در نقوش حکشده بر سنگهای تخت جمشید، هیچکس در حال نزولخوردن نیست و کسی در مترو با موبایلش بلند حرف نمیزند و موقع سوارشدن هُل نمیدهد. ما چنین اصالتی داریم. بیایید با الهام از نیاکان خودمان، امروز هم در جهان نمونه باشیم و حرف اول را بزنیم تا آیندگان هم به ما و فرهنگ گذشته خود افتخار کنند.
سپیده
روزی دستمال به اشک گفت: تو چقدر شبیه دُرّ غلتانی.
اشک گفت: بیشتر شبیه جواهرات بولگاری هستم، کمی هم شبیه جواهرات سواروسکی.
دستمال گفت: شما خیلی بالاشهرید. ما به هم نمیخوریم.
بدانیم که ترشیدگی شاخ و دم ندارد.
روزی دستمال به اشک گفت: آمادهام که پاکت کنم.
اشک گفت: نمیخواهم دستمالی شوم.
دستمال گفت: پس از شیار اشک به بینی منتقل میشوی. آنوقت دیگر پاکت نمیکنند، فینت میکنند.
بیایید تاقچهبالا نگذاریم.
سپیده
پرسش گری به موقع
میلیونها نفر گفتند: «سیب به زمین افتاد»، اما فقط نیوتن گفت: «چرا؟»
میلیونها نفر گفتند: «خورشید به دور زمین میچرخد»، اما فقط گالیله گفت: «چرا؟»
میلیونها نفر دیدند که «اکتان اشباع سدیم کلراید» با «اسید بنزوئیک درجه دو»، واکنش نامتقارن کمبازده میدهد، اما فقط کاشف فرمول «دی آمینو فسفات مونو رادیوم» پرسید: «چرا؟»
آمده جانم به قربانش، ولی فقط شهریار پرسید: «چرا»؟
میلیونها نفر درباره جوانان صحبت کردند، اما فقط یک نفر پرسید: «جوانان چرا؟»
میلیونها نفر رفتند و میلیونها نفر بیقرار شدند، ولی فقط همایون شجریان پرسید: «چرا؟»
همه قبول کردند که ایربگ برای سلامت سرنشینان خودرو لازم است، ولی فقط سایپا پرسید: «چرا؟»
سپیده
ترمز به من گفت: گاز چرت میگوید، اگر به کسی فشار بیاوری از حرکت میایستی.
آینه به من گفت: هیچوقت جنس قاطی مصرف نکن، چون آن وقت همه اشیاء با تو حرف میزنند.
سپیده
خیابان زندگی
پشت فرمان خودرو نشسته بودم که ناگهان به این فکر افتادم که زندگی به من چه میگوید؟ پاسخ را درون خودرو یافتم.
آینه به من گفت: خوبیهای دیگران را انعکاس بده.
دنده به من گفت: اگر بر سر کسی دست بکشی برایت از یک به دو و از دو به سه میرود.
ترمزدستی به من گفت: هر بالاکشیدنی به معنی پیشرفت نیست.
فرمان به من گفت: هر چقدر دیگران را بپیچانی خودت هم میپیچی، به هر طرف میخواهی بپیچ ولی راهنما بزن.
راهنما به من گفت: من زدن ندارم، با زیردستت مهربان باش [زیر لبی چند تا آبنکشیده هم به فرمان گفت].
گاز به من گفت: اگر به کسی فشار بیاوری بهسرعت جلو میروی.
سپیده
مسعود گفت: «هیچوقت معلوم نیست ما کی میمیریم، تو از کجا فهمیدی که من در بستر مرگم؟ بعد هم اینکه تو گفتی سؤال نبود، جمله خبری بود. یک چیزی بپرس که من جواب بدهم و حالت پندآموز داشته باشد.» شاگرد پرسید: «تمام عمر خندیدید، لااقل بگویید چی میزدید؟» شاگرد دیگری سؤال را اینگونه اصلاح کرد: «استاد، شما چرا همیشه در حال خندیدن بودید؟»
مسعود گفت: «بعد از هفتاد سال، حالا یادتان افتاده بپرسید؟»
شاگرد گفت: «این را بدانیم و بمیرید بهتر است یا ندانیم و بمیرید؟»
مسعود گفت: «من هم روزگاری مثل شما بودم، تا اینکه نزد استادی رفتم، اولین بار که نزد استاد رفتم، او از ته دل میخندید
سپیده
درس های زندگی
در روزگار قدیم در دهی کوچک پیری زندگی میکرد به نام مسعود که سه پسر داشت؛ یکی ازدواج کرده بود و دوتای دیگر هنوز همسری نداشتند. این پیر که مریدان زیادی هم داشت همیشه شاد و خوشحال بود. حتی وقتی در بستر مرگ بود باز هم میخندید.
یکی از شاگردان مسعود از او پرسید: «شما واقعاً مایه تعجب و شگفتی ما هستید، حتی الان هم که در بستر مرگ هستید میخندید، درحالیکه در مردن چیز خندهداری وجود ندارد، همه ما به خاطر این موضوع ناراحت هستیم و فکر میکنیم که لااقل شما هم باید در این لحظات ناراحت باشید.»
سپیده
برف برای آنکه در خاک نفوذ کند آب میشود. ولی معلوم نیست چرا خود آب تبدیل به برف میشود که بخواهد دوباره تبدیل به آب بشود. پس مثل آب نباش، عبرت بگیر و کار بیهوده نکن.
ویرا
مرداب برای به دست آوردن نیلوفر، سالها میخوابد تا آرامش نیلوفر به هم نخورد، پس اگر کسی را دوست داری برای داشتنش سالها صبر کن.
بیشتر آتشفشانها خاموشاند، اما اگر فوران کنند نابود میکنند، پس اگر پراید خریدهاید بگذارید خاموش بماند.
همان آبی که خورشید به آسمان میبرد، ابری میشود و جلوی خورشید را میگیرد، اما خورشید با ابر دشمن نیست. پس اگر جلوی پیشرفت دیگران را گرفتهاید آنها را تشویق کنید که خورشید باشند.
پرندههای مهاجر، دستهجمعی مهاجرت میکنند، بیایید همه با هم در ترکیه ملک بخریم. (تماس هرشب تا ۱۲، با تسهیلات ویژه به مناسبتهای مختلف)
Peyman N
بابانوئل از حاجیفیروز پرسید: چرا صورت تو دودهاندود است؟
حاجیفیروز گفت: خودت چرا سفیدی اگر راست میگویی؟
بابانوئل گفت: مگر ایرادی دارد؟
حاجیفیروز گفت: کسی که از راه دودکش کادو به خانهها میبرد، سفید نمیماند. تمام این سالها کادوها را من به خانهها بردم و توی جورابها گذاشتم ولی تو به اسم خودت تمام کردی. صورت دودهاندود من نشانه صدق مدعای من است.
بیایید در گمنامی پاسوز دیگران شدن را از حاجیفیروز بیاموزیم.
Peyman N
پشت فرمان خودرو نشسته بودم که ناگهان به این فکر افتادم که زندگی به من چه میگوید؟ پاسخ را درون خودرو یافتم.
آینه به من گفت: خوبیهای دیگران را انعکاس بده.
دنده به من گفت: اگر بر سر کسی دست بکشی برایت از یک به دو و از دو به سه میرود.
ترمزدستی به من گفت: هر بالاکشیدنی به معنی پیشرفت نیست.
فرمان به من گفت: هر چقدر دیگران را بپیچانی خودت هم میپیچی، به هر طرف میخواهی بپیچ ولی راهنما بزن.
راهنما به من گفت: من زدن ندارم، با زیردستت مهربان باش [زیر لبی چند تا آبنکشیده هم به فرمان گفت].
گاز به من گفت: اگر به کسی فشار بیاوری بهسرعت جلو میروی.
Peyman N
حجم
۱۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۲۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۴,۷۰۰
تومان