بریده‌های کتاب شب هزار و یکم
کتاب شب هزار و یکم اثر بهرام بیضائی

کتاب شب هزار و یکم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۳۱ رأی
۴٫۵
(۳۱)
روشنَک: خِرَد تا به زنان برسد نامَش مکر می‌شود ــ نه؟ و مکر تا به مردان برسد نامِ عقل می‌گیرد!
FerFerism
خِرَد تا به زنان برسد نامَش مکر می‌شود ــ نه؟ و مکر تا به مردان برسد نامِ عقل می‌گیرد!
ز. آروشا دهقان
شهرناز: ما همسران تو شدیم تا از بارِ ستم بر جهان بکاهیم؛ و تو را گوییم در جهان داد و دَهِش نیز هست. ضحّاک: داد و دَهِش؟ من ضحّاک: م! شهرناز: ما نیز همین گفتیم! اگر جمشید بودی، جهان دیگر بود! ضحّاک: مرا دادگری همین است که بر تخت بنشینم و جهان مرا پرستاری کند، و باژ از همه‌جا مرا برسد در پای شکوِه من؛ و مارانم نگهبانانِ من باشند و زهرِ جان دشمنانم، و مغز بُرنایان خوراک ایشان کنم!
FerFerism
گفتم فغان و فسوسا آن خونها که خورده شد تا ویران ایران شد!
parisa mir
ضحّاک:[بر زانو]نام شما زدوده خواهد شد! شما بی‌خردید! پهلوانان می‌آیند و مرا زنجیر می‌کنند؛ و شما را جز سرزنش نمی‌رسد بدین که همسرانِ من بودید! در داستانها که از این پیکار می‌کنند سخنی از شما نخواهد رفت؛ آری ــ در این پیروزی در راه، کسی یادی از شما نخواهد کرد! شهرناز: من این برای نام نکردم ضحّاک؛ خواهرم ارنواز نیز. ما دختران جمشیدیم؛ جهان به داد می‌گستریم ــ و خود ارّه می‌شویم!
ز. آروشا دهقان
به خدا که عمری است ضَرَبَ صرف می‌کنیم و قَتَل! و آن‌چه هرگز ندیده‌ایم، آن‌که عَدَلَ صرف کنند یا نَصَفَ!
ح. دوست حافظ
هرکس همان نقابی است که بر چهره می‌زند!
علی دائمی
گفتم فغان و فسوسا آن خونها که خورده شد تا ویران ایران شد!
parisa mir
ماهَک: آیا لازم است چشمانَت از حدقه بیرون بکشیم تا بصیرت حاصل کنی در افشای اعاجمی که با تو در این توطئه اعانت کردند؟ عجمی: به خدا که در این کار، من تنهاتر از خودِ خدا بودم! خورزاد: آیا تو مدّعی هستی که تازی را فصیح‌تر می‌نویسی از عربِ عاربه و نوابغ سبعه؟ عجمی: آه ــ پس حسد است که مرا به چهار میخ می‌کشد؛ و حرص است که برای خود کیسه می‌دوزد! ماهَک: تو اجل‌رسیده مبانی چه دانی و تصریف و نصاب، که نثر و نظم پردازی! خورزاد: راست گویی ضَرَب صرف کن یا قَتَلَ! عجمی: به خدا که عمری است ضَرَبَ صرف می‌کنیم و قَتَل! و آن‌چه هرگز ندیده‌ایم، آن‌که عَدَلَ صرف کنند یا نَصَفَ!
Shizoku
در این جهان چرا باید زیست، آن‌گاه که قلم، دستی را حرمت نمی‌نهد که به وِی حرمت داد!
علی دائمی

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۰ صفحه

صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد