بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مغزی که خود را تغییر می‌دهد | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مغزی که خود را تغییر می‌دهد

بریده‌هایی از کتاب مغزی که خود را تغییر می‌دهد

نویسنده:نورمن دویج
امتیاز:
۳.۸از ۴۲ رأی
۳٫۸
(۴۲)
یک روانکاو که دور از دید بیمار است و کم سخن می‌گوید، تبدیل به صحنه‌ای خالی می‌شود که بیمار انتقال خود را بر روی آن پیاده می‌کند. فروید دریافت که بیماران این «انتقال‌ها» را نه‌فقط بر روی او بلکه بر روی افراد دیگری از زندگی‌شان هم انجام می‌دهند، بدون این‌که از انجام چنین امری مطلع باشند و این‌که این تصور تحریف‌شده از افراد معمولاً برایشان مشکلاتی را درپی دارد. کمک به بیماران در جهت درک این انتقال‌ها باعث می‌شود که بتوانند ارتباطات خود را ارتقاء دهند. مهم‌تر از همه این‌که فروید کشف کرد غالباً می‌توان صحنه‌هایی که به دلیل آن بیمار در همان اوان زندگی دچار آسیب روحی شده را تغییر داد. این تغییر می‌تواند هنگامی صورت گیرد که فرآیند انتقال فعال شده و بیمار کاملاً حواسش جمع است و روانکاو به بیمار می‌گوید که دارد چه اتفاقی می‌افتد؛ بنابراین امکان تغییر و دوباره‌نویسی شبکه‌های نورونی بنیادی و خاطرات وابسته به آن‌ها وجود دارد.
Mary
چهارمین نظریه‌ی نوروپلاستیک فروید توضیحی دراین‌باره است که چگونه می‌توان خاطرات مربوط به آسیب‌های روحی بخش ناهشیار ذهن را به بخش هشیار آن تغییر داد و آن‌ها را از نو نگاشت. او متوجه شده بود در فرآیند محرومیت حسی نوع ملایم، هنگامی‌که وی در جایی خارج از دید بیمار می‌نشیند و صرفاً هنگامی اظهارنظر می‌کند که ایده‌ای درباره‌ی مشکل دارد، بیمار او را در قالب فردی مهم از گذشته‌ی خود (معمولاً والدین) و در دوران بحرانی روانی خود تصور کرده و مانند این است که ناآگاهانه خاطرات کودکی خود را فاش می‌کند. فروید این فرآیند را «انتقال» نامید؛ زیرا در طی آن بیماران صحنه‌های مربوط به خاطرات گذشته و آنچه که از آن درک کرده بودند را از زمان گذشته به‌حال منتقل می‌کردند. آن‌ها به‌جای «مرور» خاطره از آن «پرده برمی‌داشتند».
Mary
در سال ۱۸۹۶ فروید نوشت: «خاطرات، هر از چندگاه، خود را بر اساس شرایط جدید پیش‌آمده مورد اصلاح قرار می‌دهند تا رونوشتی جدید را تنظیم کنند. در نتیجه آنچه که اساساً در تئوری من جدید است این ایده است که خاطرات نه یک‌بار بلکه چندین‌بار در ذهن نگاشته می‌شوند». خاطرات به‌طور مداوم تغییر شکل پیدا می‌کنند؛ مشابه با وضعیتی که در آن یک ملت افسانه‌های متفاوتی از تاریخ اولیه‌ی خود می‌سازد. فروید می‌گوید برای این‌که خاطرات تغییر کنند باید در ذهن زنده بوده و طرف توجه بخش هشیار ذهن قرار گیرند. این چیزی است که از همان موقع دانشمندان علوم اعصاب آن‌را نشان داده‌اند.
Mary
نظریه‌ی سوم فروید درباره‌ی انعطاف‌پذیری یا همان پلاستیک بودن حافظه بود. استادان فروید اعتقاد داشتند رویدادهایی که برای ما اتفاق می‌افتند می‌توانند خاطره‌هایی پایدار را در ذهن ما شکل دهند؛ اما هنگامی‌که فروید کار بر روی بیماران را آغاز کرد، متوجه شد که خاطرات برای یک‌بار نگاشته و یا در ذهن ما «حک» نمی‌شوند تا همیشه به همان صورت بدون تغییر باقی بمانند، بلکه وقوع اتفاقات بعدی ممکن است آن‌ها را تغییر داده، معانی نویی برای آن‌ها بنویسند. فروید متوجه شد ممکن است معانی وقایع برای بیماران، چندین‌سال بعد از اتفاق افتادنشان، تغییر کند و هم این‌که بیماران خاطرات مربوط به این رویدادها را در ذهن خود تغییر دهند. افرادی که در اوان کودکی مورد تعرض قرار می‌گیرند، به دلیل این‌که توانایی درک آنچه که به سرشان آمده را ندارند، چندان ناراحت و غمگین نیستند و خاطرات اولیه‌ی آن‌ها همیشه منفی نیست؛ اما هنگامی‌که به بلوغ جنسی می‌رسند نگاهشان به این رویداد تغییر پیدا کرده و برایشان معنای جدیدی پیدا می‌کند؛ در نتیجه خاطره‌ی ذهنی‌شان از این رویداد تغییر پیدا می‌کند
Mary
ایده‌ی دوم پلاستیک فروید مربوط به دوره‌ی بحرانی روانشناسی و موضوع مرتبط با آن یعنی پلاستیسیتی جنسی بود. همان‌طور که در فصل چهار «ذائقه‌ی جنسی و عشق» دیدیم، فروید اولین نفری بود که این بحث را مطرح کرد که ریشه‌ی تمایلات جنسی و قابلیت انسان برای عشق‌ورزی به دوره‌های بحرانی در اوان کودکی او بازمی‌گردد. او نام این دوره‌های بحرانی را «مراحل سازمان‌دهی» گذاشت. آنچه که در طی این دوران برای ما اتفاق می‌افتد تأثیر مفرطی بر توانایی ما برای عشق‌ورزی در دوره‌های بعدی زندگی دارد. اگر چیزی در این دوران بد شکل بگیرد امکان تغییر آن در مراحل بعدی وجود دارد، اما بعد از به پایان رسیدن یک مرحله‌ی بحرانی تغییرات پلاستیک بسیار سخت‌تر ایجاد خواهند شد.
Mary
مبنای تداعی آزاد بر این اساس است که همه‌ی تداعی‌ها در ذهن ما، حتی آن‌هایی که ظاهراً «اتفاقی» به ذهن ما می‌آیند و قابل فهم نیستند، تفاسیری هستند بر ارتباطاتی که زمانی در شبکه‌ی مغزی ما شکل گرفته‌اند. قانون هم‌خوانی توسط هم‌زمانی او به شکلی شفاف تغییرات در شبکه‌ی نورونی ما را در ارتباط با تغییرات در شبکه‌ی حافظه‌ی ما می‌داند. در نتیجه نورون‌هایی که سال‌ها قبل با هم شلیک کرده‌اند، به هم سیم‌پیچی شده‌اند و این ارتباطات هنوز بر سر جای خود باقی هستند و خود را در گفته‌های بیمار جلوه‌گر می‌سازند که به‌صورت تداعی آزاد بیان می‌شوند.
Mary
فروید می‌گفت فرستادن پیغام توسط دو نورون به‌صورت همزمان باعث ایجاد هم‌خوانی مداوم در بین آن‌ها می‌شود. فروید تأکید داشت که آنچه که باعث ایجاد ارتباط بین نورون‌ها می‌شود، شلیک همزمان آن‌ها با هم است. او این پدیده را قانون هم‌خوانی توسط هم‌زمانی نامید. قانون هم‌خوانی اهمیت روش «تداعی آزاد» که توسط فروید مطرح شد را توضیح می‌دهد.
Mary
اولین مفهوم پلاستیک که توسط او مطرح شد، همان قانونی است که می‌گوید نورون‌هایی که با هم شلیک می‌کنند به هم سیم‌پیچی می‌شوند. این قانون را عموماً قانون هب می‌خوانند
Mary
حقیقت این است که برای انجام اعمالی که ما آن‌ها را از طریق فرهنگ کسب می‌کنیم، مغز مجبور است در دوره‌ی حیات ما، خود و سیم‌پیچی‌اش را به نحوی پویا مورد سازمان‌دهی مجدد قرار دهد.
Mary
روان‌درمانی، یا روانکاوی روشی درمانی است که نه‌تنها در مورد برطرف کردن علائم بیماری به کسانی که دارای مشکلات جدی هستند کمک می‌کند، بلکه در بعضی جنبه‌های شخصیتی نیز به آنان کمک می‌کند. این مشکلات هنگامی برای ما پیش می‌آیند که دارای تعارضات درونی قدرتمندی باشیم به حدی که همان‌طور که کندل گفت، ارتباط قسمت‌هایی از وجودمان با بقیه‌ی قسمت‌ها به‌شدت از هم «گسیخته» و یا قطع شود.
Mary
در هنگام یادگیری ما در ژن‌هایی از نورون‌هایمان که «بیان شده‌اند» و یا روشن هستند تغییر ایجاد می‌کنیم. ژن‌های ما دو عملکرد دارند: اولی که به آن «عملکرد الگوبرداری» می‌گوییم به ژن‌ها اجازه می‌دهد تا تکثیر پیدا کنند و ژن‌هایی مانند خود بسازند که از نسلی به نسل دیگر انتقال پیدا می‌کنند. این عملکرد از کنترل انسان خارج است. دومی «عملکرد رونویسی» است. هر سلول از بدن ما حاوی تمامی ژن‌های ماست، اما همه‌ی این ژن‌ها روشن و یا بیان شده نیستند. هنگامی‌که یک ژن روشن می‌شود، پروتئین جدیدی می‌سازد که ساختار و عملکرد ژن را تغییر می‌دهد. این عملکرد را رونویسی می‌خوانند؛ زیرا وقتی‌که ژن روشن می‌شود اطلاعات ساخت این پروتئین‌ها از روی ژن خوانده و یا رونویسی می‌شود. این‌که ما چه می‌کنیم و به چه فکر می‌کنیم بر روی عملکرد رونویسی تأثیر دارد.
Mary
کندل اولین نفری بود که نشان داد یادگیری باعث تغییر ساختار هر نورون شده و عاملی است برای تقویت ارتباطات سیناپسی بین نورون‌ها. علاوه بر این او اولین نفری بود که نشان داد هنگامی‌که ما چیزی را برای مدتی طولانی به‌خاطرمان می‌سپاریم، نورون‌ها شکل آناتومی خود را تغییر و تعداد ارتباطات سیناپسی با نورون‌های دیگر را افزایش می‌دهند؛ تحقیقی که وی به‌خاطر آن جایزه‌ی نوبل سال ۲۰۰۰ را از آن خود کرد. کندل در هر دو رشته‌ی روانشناسی و پزشکی تحصیل کرد، با این امید که به روانکاوی بپردازد؛ اما تعدادی از دوستان روانکاوش او را تشویق کردند تا به تحقیق درباره‌ی مغز، یادگیری و حافظه بپردازد که دانش کمی درباره‌ی آن‌ها موجود بود؛ بدین منظور که ادراک انسانی را دراین‌باره تعمیق بخشد که چرا روان‌درمانی مؤثر است و چگونه می‌توان آن‌را ارتقاء داد.
Mary
یادگیری باعث تغییر ساختار هر نورون شده و عاملی است برای تقویت ارتباطات سیناپسی بین نورون‌ها.
Mary
اکنون ما به این درک رسیده‌ایم که افکار «غیرمادی» ما نیز دارای نشانه‌های فیزیکی هستند و این‌که نمی‌توانیم آن‌قدرها مطمئن باشیم که روزی افکار ما با واژه‌های فیزیکی تعریف نشوند. ما امروز به‌روشنی آگاهیم که افکار باعث تغییر در ساختار مغز می‌شوند و مرز حائلی که روزی دکارت بین مغز و ذهن کشید به‌صورت فزاینده‌ای در حال محو شدن است؛ اما چیزی که هنوز روشن نیست و ما باید آن‌را به‌طور دقیق دریابیم این است که چگونه افکار باعث تغییر در ساختار مغز می‌شوند.
Mary
او تلاش زیادی کرد تا با ایجاد ارتباطی بین مغز و قوانین مکانیکی، باعث رهانیدن آن از ورطه‌ی امور خفیه شود که در آن موقع بر همه‌چیز حاکمیت داشت، اما تلاش او شکست خورد؛ چرا که بعد از وی مغز به‌صورت ماشینی غیر زنده و ساکن در نظر گرفته می‌شد که تنها توسط عامل غیرمادی و روح‌مانندِ نفس که دکارت آن‌را درون مغز قرار داده بود فعال می‌شد، این عامل را «روح ماشین» می‌نامیدند. با به تصویر کشیدن مفهومی مکانیکی از مغز، دکارت بیش از هر متفکر دیگری روح زندگی را از آن بیرون کشید و بر سر راه پلاستیسیتی مغز مانع ایجاد کرد. هر شکلی از پلاستیسیتی -هرگونه قابلیت برای تغییر که در وجود ما هست- در ذهن ما و به‌صورت افکار تغییردهنده وجود دارد و نه در مغز ما.
Mary
رنه دکارت ادعا می‌کرد جنس ذهن و مغز با هم فرق می‌کند و این دو از قوانین متفاوتی تبعیت می‌کنند. به نظر او مغز چیزی فیزیکی و مادی بود که حجم داشت و از قوانین فیزیکی پیروی می‌کرد. ذهن (و یا نفس، آن‌طور که دکارت آن‌را می‌نامید) چیزی غیرمادی و تصوری بود که حجم نداشت و قوانین فیزیکی بر آن حاکم نبود. او می‌گفت افکار تحت انقیاد قوانین فیزیکی علت و معلول نیستند بلکه از قوانین استدلال، احکام و خواسته‌ها متابعت می‌کنند و این‌که انسان تزوجی است از این دوگانگی ذهن غیرمادی و مغز مادی. اما دکارت که تقسیم‌بندی ذهن/ بدن وی به مدت چهارصدسال بر علم حاکم بود هرگز نتوانست به‌صورتی موثق توضیح دهد که چگونه ذهن غیرمادی بر مغز مادی تأثیر می‌گذارد. در نتیجه‌ی این طرز تفکر بود که تردید درباره‌ی این موضوع که فکر غیرمادی یا خیال صرف می‌تواند ساختار مغز مادی را تغییر دهد، آغاز شد. ظاهراً دیدگاه دکارت بین مغز و ذهن شکافی انداخت که به هیچ وسیله‌ای قابل پر کردن نبود.
Mary
ما دیدیم که تصور انجام یک عمل، همان برنامه‌های حسی و حرکتی مغز را درگیر خود می‌کند که وقتی واقعاً آن‌را انجام می‌دهیم. مدت‌هاست که نگاه ما به بخش تخیلی زندگی‌مان به‌صورت ترس همراه با احترام و تقدس است: چیزی باشکوه، یکدست، غیرمادی و اثیری، چیزی جدا افتاده از بخش مادی مغزمان؛ اما حالا درباره‌ی حدود مرزی بین این دوچندان مطمئن نیستیم. هر چیزی که بخش «غیرمادی» مغز شما آن‌را تصور می‌کند، یک ردپای مادی از خود باقی می‌گذارد. هر فکر باعث ایجاد تغییراتی میکروسکوپی در سیناپس‌های مغزی شما می‌شود. هر بار که شما فکر می‌کنید در حال حرکت دادن انگشتان خود بر روی کلیدهای پیانو برای نواختن آن هستید، باعث تغییر در رویان‌های زنده‌ی مغز خود می‌شوید.
Mary
نمونه‌ای از سؤالات ریاضی به این‌گونه است، «سه سرباز از ارتش خلق کره سی سرباز آمریکایی را می‌کشند، اگر هر یک از آنان تعداد مساوی از سربازان دشمن را کشته باشند، هریک از آنان چند سرباز آمریکایی را کشته است»؟ نهادینه شدن این شبکه‌های احساسی ادراکی در چنین افرادی، صرفاً باعث ایجاد «تفاوت عقیده» بین آن‌ها و مخالفانشان نمی‌شود، بلکه باعث تفاوت‌هایی از نظر آناتومی مغز می‌شود که پایه‌گذار آن پلاستیسیتی بوده و بسیار مشکل است که توسط روش‌های معمولی اقناع با آن‌ها ارتباط برقرار و یا بر آن‌ها غلبه پیدا کرد. تأکید وکسلر بیشتر بر روی رابطه‌ی بین کاهش پلاستیسیتی و افزایش سن است، اما باید گفت تمرینات خاصی که توسط مکتب‌های فکری و شستشوی مغزی به‌کار گرفته می‌شود، از قوانین پلاستیسیتی تبعیت می‌کنند و نشانگر این هستند که گاهی با استفاده از آن‌ها می‌توان در بزرگ‌سالی هویت افراد را تغییر داد؛ حتی اگر خود شخص طالب آن نباشد. می‌توان ساختارهای نورونی شناختی را در فرد ویران کرد و سپس دوباره آن‌را ایجاد کرد و یا این‌که حداقل مواردی را به آن «اضافه کرد».
فاطمه ناجی
رژیم‌های خودکامه ظاهراً درکی ذاتی از این موضوع دارند که بعد از سن خاصی افراد به‌سختی می‌توانند خود را تغییر دهند؛ که دلیلی است بر این‌همه تلاشی که انجام می‌دهند تا خط‌مشی‌ها را از همان سال‌های اولیه زندگانی برای افراد تعیین کنند. مثلاً رژیم کره شمالی که بارزترین رژیم دیکتاتوری موجود در جهان است، کودکان را از وقتی‌که دوسال و نیم دارند تا چهارسالگی در مدرسه می‌گذارد. آن‌ها تقریباً هر ساعت از زمان بیداری را در مراسم ستایش از دیکتاتور کیم جونگ ایل و پدرش کیم‌ایل‌سونگ می‌گذرانند. والدین این کودکان صرفاً در تعطیلات آخر هفته می‌توانند کودکان خود را ملاقات کنند. هر داستانی که برای آنان خوانده می‌شود تعمداً درباره‌ی رهبر است. چهل درصد از متون کتاب‌های ابتدایی به توصیف این «دو کیم» اختصاص یافته‌اند. این روال در تمام دوران مدرسه ادامه دارد. انبوهی از تمرینات هم تنفر از دشمن را برای این کودکان تکرار می‌کنند، در نتیجه مداری مغزی ارتباط ادراکی بین مفاهیم «دشمن» و احساسات منفی را به‌طور خودکار برقرار می‌کند.
فاطمه ناجی
اچ. سی.لمن و دین کیت در انجام تحقیقات خود دریافتند که درحالی‌که سنین بین سی‌وپنج تا پنجاه‌وپنج، در رأس بازه‌ی زمانی برای خلاقیت در بیشتر رشته‌ها قرار دارد، افرادی که در دهه‌ی شصت و هفتاد از عمر خود هستند همان بازدهی دهه‌ی بیست از عمرشان را دارند، گرچه با سرعت کمتر کار می‌کنند.
فاطمه ناجی

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۵۹ صفحه

حجم

۴۲۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۴۵۹ صفحه

قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۳۰,۹۰۰
۷۰%
تومان