بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۱)
میشد، همچون برخاستن موجی یا درگرفتن نغمهای. لبریزبودن از خویش، نه بهمثابه خودپسندی، بلکه سرشارشدن، رنجور از حس بیکرانگی درونی، یعنی چنان بهغایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد
کاربر ۲۲۴۹۲۲۷
اگر بخواهم کاملاً صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی بازنمیایستم.
Saeid Ghorbani
آیا مردم هنوز در نیافتهاند که زمان بازیهای سطحی اندیشمندانه بهسر آمده، اینکه مشقت بیتردید از قیاس مهمتر است، فریادی از سر ناامیدی روشنگرانهتر از هوشمندانهترین تفکرات است و اشکها همواره ریشههایی عمیقتر از لبخندها دارند؟
Saeid Ghorbani
در مرگ، انسان، با سقوط در عدم، همهچیزش را از دست میدهد.
Saeid Ghorbani
امر بهمعنای واقعی هولناک در جنون این است که ما بهگونهای مطلق و قطعی فقدان زندگی را حس میکنیم، در حالی که هنوز زندهایم. به خوردن و آشامیدن ادامه میدهیم، درحالیکه تمام آگاهی به عملکرد بیولوژیکمان را از دست دادهایم. این همان مرگی تقریبی است.
Saeid Ghorbani
زندگی واقعاً ناممکن بود، اگر بیکرانگی رنجهای پنهان در سینهمان بهتمامی در خطوط چهرهمان نمایان میشد.
Saeid Ghorbani
وجودی که جنونی عظیم را در خود پنهان ندارد بیارزش است.
Saeid Ghorbani
آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیدهاند چه انتظاری از این زندگی میتوانند داشته باشند؟
Saeid Ghorbani
تغزل تنها خون است و خلوص و آتش.
Saeid Ghorbani
چه کسی میداند؟ شاید هنوز برنده شوید! اگر هم باختید، واقعاً مهم است؟ آیا در این جهان چیزی برای بردن هست؟ هر دستاوردی فقدانی است و هر فقدانی دستاوردی، چرا همواره منتظر مواضع قطعی، ایدههای روشن و واژههای بامعنا باشیم. حس میکنم در پاسخ به هر آنچه تا به حال از من پرسیدهاند یا نپرسیدهاند باید از دهانم آتش بیرون دهم.
نیک وایلد
سعادتمان کی آغاز خواهد شد؟ آنگاه که خودمان را قانع کنیم حقیقتی در کار نیست. از آن پس، رستگاری بهتمامی از راه میرسد، حتی رستگاری از میان هیچ. برای آن که ناممکنی حقیقت را باور ندارد، یا از آن به وجد نمیآید تنها یک راه برای رستگاری باقی میماند که البته هرگز آن را نخواهد یافت.
نیک وایلد
همۀ انسانها نقصی مشابه دارند: برای زندگی انتظار میکشند، چراکه جسارت تکتک لحظهها را ندارند. چرا اشتیاق کافی صرف هر لحظه نکنیم تا ابدیتی از آن بسازیم؟ همۀ ما فقط زمانی یاد میگیریم زندگی کنیم که دیگر چشمانتظار چیزی نیستیم، چراکه نه در اکنونِ زنده، بلکه در آیندهای دور و مبهم زندگی میکنیم. نباید برای چیزی جز ندای بیواسطۀ لحظه انتظار کشید. باید بدون آگاهی از زمان منتظر بمانیم. بدون «اکنون» رستگاریای در کار نیست. اما بشر موجودی است که دیگر «اکنون» را نمیشناسد. او حیوانی باوقفه است.
نیک وایلد
چیست این نفرین که بعضی از ما هیچ کجا روی آسایش نمیبینیم؟
نه در آفتاب و نه در تاریکی. نه با مردم و نه بدون آنها. بیگانه با شادکامی، عجب دستاورد خیرهکنندهای! آنان که از بیتفاوتی بیبهرهاند، مفلوکترینند. برخورداری از سطوح بالای هوشیاری، همواره متوجه نسبت خود با جهان بودن و زیستن در اضطراب دائمی شناخت، یعنی درماندن از زندگی. دانستن، طاعون زندگی است و آگاهی زخم بازی است بر قلب آن. غمانگیز نیست انسان بودن؟ حیوانِ پیوسته ناراضیِ معلق میان مرگ و زندگی. از انسان بودن جانبهلب شدهام. اگر میتوانستم درجا از این مقام انصراف میدادم، اما در پی آن تبدیل به چه میشدم؟ حیوان؟ نمیتوانم ردپای خود را بگیرم و برگردم به جدایی که بودم. وانگهی حالا هم چهبسا حیوانی شدهام که تاریخ فلسفه میداند.
نیک وایلد
آیا جز مرگ، تنها قطعیت محتوم این جهان، چیز دیگری بر این کرۀ خاکی هست که نتوان در آن شک کرد؟ تناقضآمیز است شککردن و هنوز زندگیکردن، اگرچه نه تناقضی تراژیک. چراکه شک کمتر از ناامیدی حاد و کشنده است.
نیک وایلد
اندیشهای را دوست دارم که رگهای از گوشت و خون در خود داشته باشد و ایدههای برخاسته از کشمکش جنسی یا افسردگی را به انتزاع توخالی ترجیح میدهم. آیا مردم هنوز در نیافتهاند که زمان بازیهای سطحی اندیشمندانه بهسر آمده، اینکه مشقت بیتردید از قیاس مهمتر است، فریادی از سر ناامیدی روشنگرانهتر از هوشمندانهترین تفکرات است و اشکها همواره ریشههایی عمیقتر از لبخندها دارند؟ چرا نمیخواهیم ارزش منحصربهفرد حقایق زنده را بپذیریم؟ حقایقی که در ما زاده شده و واقعیتی را آشکار میکند که ویژۀ خود ماست.
نیک وایلد
چرا نمیتوانیم در خود فروبسته بمانیم؟ چرا در تلاش برای ابراز مضمونها و معناهای ارزشمند درونمان، شکلها و بیانها را زیر و رو میکنیم؟ تلاشی بیهوده برای بهسامانکردن آنچه ناگزیر جریانی آشفته و سرکش است. سازندهتر نبود اگر بهسادگی در برابر سیالیت درون خود دست از مقاومت میکشیدیم و، بیقصدی بر عینیتآفرینی، صمیمانه و دلخوش در نزاع و کشمکشهای درونیمان غرق میشدیم؟
نیک وایلد
انسان آنگاه تغزلی میشود که نبض زندگیاش با ضربآهنگی ذاتی میتپد و این تجربهای است چنان مهیب که کل معنای شخصیت او را از نو ترکیب میکند.
bud
چرا نمیتوانیم در خود فروبسته بمانیم؟ چرا در تلاش برای ابراز مضمونها و معناهای ارزشمند درونمان، شکلها و بیانها را زیر و رو میکنیم؟
bud
«چهبسا وجود تبعیدگاه و عدم وطن ما باشد.»
bud
در کرانههای زندگی، همهچیز بهانهای است برای مرگ.
میتوان مُرد بهخاطر هر آنچه هست و هر آنچه نیست. در این حالت، هر تجربه جهشی است به درون پوچی.
Wimpykid
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۳۶,۶۰۰۵۰%
تومان