بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۱)
نمیدانم چهچیز درست است و چهچیز غلط؛ چهچیز مُجاز است و چهچیز ممنوع. من نه میتوانم داوری کنم و نه ستایش. جهان هیچ ملاک معتبر اصول پایداری ندارد. در شگفتم از مردمی که هنوز درگیر نظریههای شناختاند. راستش را بخواهید نسبیت شناخت برایم پشیزی نمیارزد. بههمین سادگی، چون جهان سزاوار دانستن نیست. گاهی حس میکنم انگار دانشی کامل دارم و تهوتوی جهان را درآوردهام؛ گاهی هم جهان اطرافم با عقل جور درنمیآید. در پی آن، همهچیز تلخ میشود، در من تلخی اهریمنی و هولناکی است که حتی مرگ را بیمزه میکند. حالا برای نخستین بار چه سخت است توضیح این تلخی
Javad Azar
تنها کسانی شادند که هرگز فکر نمیکنند یا بهعبارتی فقط به ضروریات محض زندگی فکر میکنند و فکرکردن به این چیزها عین فکرنکردن است. اندیشیدن واقعی به دیوی میماند که چشمۀ زندگی را گلآلود میکند یا بیماریای که باعث گندیدن ریشههای زندگی میشود. همواره اندیشیدن، پرسشگری، تردید به تقدیر خود، احساس ملال زندگی، خستگی از زندگی و اندیشیدن تا سرحد از نفس افتادن و از ماجرای زندگی خود ردی از دود و خون بهیادگار گذاشتن همه و همه یعنی آنقدر غمگیناید که تفکر و تأملتان همچون نفرینی نمایان میشود که به تنفر بیامان میانجامد. در این جهان، که نباید افسوس چیزی را خورد، چه بسیار چیزها مایۀ افسوساند؛ اما از خودم میپرسم آیا جهان به افسوسخوردن من میارزد؟
Javad Azar
وقتی همۀ آنچه زندگی به شما پیشکش کرده را تا سر حد هجوم شوری متعالی زیستید، به مرحلهای میرسید که دیگر نمیتوان هیچچیز را تجربه کرد؛ چراکه دیگر چیزی باقی نمانده. حتی اگر امکانات این تجربهها را بهتمامی مصرف نکرده باشید، کافی است اصلیترینشان را تا سرحد امکان زندگی کنید و هنگامی که فکر میکنید از تنهایی، ناامیدی یا عشق در احتضارید، هر آنچه تجربه نکردهاید به این صف محنتبار بیپایان میپیوندد.
Javad Azar
تا آنجا که به خودم مربوط است، از انسان بودن استعفا میدهم. دیگر نه میخواهم و نه میتوانم انسان باشم. چه باید بکنم؟ خدمت به نظامی اجتماعی و سیاسی؟ بدبخت کردن زنی؟ دنبال نقصان نظامهای فلسفی گشتن؟ جنگیدن برای آرمانهای زیباییشناسی و اخلاقی؟ اینهمه بسیار ناچیز است. من انکار میکنم انسان بودنم را، حتی به قیمت تنها ماندن. اما آیا من همین حالا هم تنها نیستم، در این جهانی که دیگر هیچ انتظاری از آن ندارم؟ ورای آرمانها و فرمهای مبتذل امروزی میشود در فراآگاهی زیست.
Javad Azar
وجود ناب آنجا آغاز میشود که اخلاق بهپایان برسد
niloufar.dh
آگاهی، انسانها را به دو دسته تقسیم میکند، هر دو به یک اندازه نامتعادل و ناخشنود: آنها که قاطعانه در پی درونگرایی، خودآزاری و تراژدیاند، و آنها که به تسخیر محرک امپریالیستی اندوختن و مالکشدن در آمدهاند. آگاهی حیوان را انسان کرد و انسان را شیطان. اما هرگز کسی را خدا نکرده است، فارغ از اینکه دنیا به خودش ببالد که یکیشان را بهصلیب کشید.
niloufar.dh
در من بیقراری غریبی است، چون افسوس رشد میکند و متورم میشود و چون اندوه ریشه میدواند.
niloufar.dh
چرا انسان را حیوان عاقل بدانیم در حالی که دیگر حیوانات نیز به همان اندازه معقولاند؟ اما در جهان خلقت حیوان دیگری نیست که بخواهد بخوابد و نتواند.
niloufar.dh
زیستن در انزوا بهمعنای وانهادن همۀ توقعات از زندگی است. در انزوا، تنها شگفتی مرگ است. خلوتگزیدگان بزرگ از دنیا کناره گرفتند نه برای آمادهکردن خود برای زندگی، بلکه به این منظور که با رضایت پذیرای پایان آن شوند. هرگز از غارها و صحراها پیامی دربارۀ زندگی منتشر نشده. آیا ما تمام مذاهبی را که سرآغازشان بیابان بود طرد نکردهایم؟
niloufar.dh
جداافتادگی در پی سودازدگی، انسان را از محیط طبیعی پیرامونش بیرون میاندازد. چشمانداز رو به بینهایتش تنهایی و رهاشدگی را برایش تصویر میکند.
niloufar.dh
معنای تنهایی در سودازدگی چیست؟ آیا به احساس بیکرانگی درونی و بیرونی مربوط نیست؟ چهرۀ سودازده بیروح است و تخت، بدون حجم. بیکرانگی درونی و گنگی سودازدگی، که نباید آن را با بیکرانگی زایای عشق اشتباه گرفت، فضایی را میطلبد که مرزهای آن دستنیافتنی است. سودازدگی فاقد مقصودی واضح و مشخص است، در حالی که تجربۀ عادی زندگی، اشیا و اشکال عینی و ملموس را میطلبد.
niloufar.dh
احساس پیشروی به سوی پوچی نهفته در سودازدگی ریشه در ملالی دارد که خصیصۀ تمام حالتهای منفی است. این ملال انسان را از جهان جدا میکند و ضربآهنگ پرشور زندگی و نبض طبیعی درونی آن ضعیف میشود. ملال اولین عامل طبیعی دانش است. ملال، با فراهمکردن شرایط ضروری تمایز انسان از جهان، او را به نظرگاهی راهبر میشود که جهان را در برابرش قرار میدهد. افزون بر آن، ملال انسان را از سطح طبیعی زندگی بهزیر میکشد و فقط به پیشآگاهی گنگی از علائم زیستی اجازۀ بروز میدهد
niloufar.dh
قدمزدن در تنهایی، که برای زندگی درونی همزمان سازنده و پرخطر است، باید بهگونهای باشد که چیزی مکاشفۀ انسان منزوی در باب تنهایی آدمی، در این جهان، را مکدر نسازد. قدمزدن در تنهایی، بهویژه شبها، وقتیکه هیچیک از جذابیتهای معمول نمیتواند دلربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است. آنگاه است که مکاشفاتی دربارۀ جهان از عمیقترین گوشههای روان آدمی برمیخیزد. همان گوشهای که خود را از زندگی جدا کرده، از زخم زندگی.
niloufar.dh
«من خواب را از دست دادم و این بزرگترین تراژدیای است که بر سر کسی میآید، بسیار بدتر از زندانی بودن. حوالی نیمهشب از خانه بیرون میرفتم و پرسهگرد خیابانها میشدم. فقط چندتایی دیوانه و من در خیابان بودیم، تنهایِ تنها در تمام شهر که بر آن سکوتی مطلق حکمفرما بود.»
niloufar.dh
ل جسمانی، باطل میشود؟ هر آنچه در شما صلب و استوار است در سیالیتی فرساینده ذوب میشود و تنها سرتان بهجا میماند. من از حالتی دقیقاً زجرآور حرف میزنم، نه حسی مبهم و نامعین. انگار در کابوسی توهمزده احساس میکنید فقط سرتان بهجا مانده، بدون پایه و تکیهگاه، بدون بدن. این احساس به ملال گنگ و خوشایند کنار دریا یا غوطهخوردن در خیالات سودایی شباهتی ندارد. این فرسودگیای است که میخورد و ویران میکند. پس از این، هیچ تلاشی، هیچ امیدی، هیچ توهمی خشنودتان نمیکند. هوش ازکفداده از مصیبت خویش، ناتوان از اندیشیدن یا اقدامکردن، گرفتار در سرما و تاریکی عمیق، یکهوتنها، چون لحظههای حسرت مطلق، به مرز نفی زندگی رسیدهاید، دمای مطلقی که در آن آخرین خیالات واهی حیات منجمد میشود. معنای واقعی رنج که نه کشاکشی از میل ناب یا خیالهای بیدلیل، بلکه تقلای ناامیدانۀ حیات در چنگال مرگ است؛
sobhan mohammadi
من سنگوارهای هستم به تاریخ آغاز جهان؛ هنوز تمام اجزای من کاملاً متبلور نشده و آشوب آغازین را میتوان در من دید. بهتمامی تناقضم، نهایت جمع اضداد، تاری در نهایت کشیدگی. در من هر چیزی ممکن است، چون من همانم که، در آن لحظۀ متعالی، رودرروی هیچی مطلق، خواهم خندید.
Javad Azar
هر تلاشی برای طرح مسائل وجودی در ساحت منطقی باطل است. فیلسوفان مغرورتر از آناند که به وحشت خود از مرگ اقرار کنند و متکبرتر از آن که زایایی معنوی بیماری را بهرسمیت شناسند. تأملات آنها در باب مرگ نمایش آرامشی ریاکارانه است. درواقع، آنها بیش از هر کسی از ترس مرگ به خود میلرزند. نباید فراموش کرد که فلسفه، هنرِ نقاب گذاشتن بر شکنجههای درونی است.
احساس امر محتوم و بیبازگشت، که همیشه با آگاهی از مشقت همراه است، میتواند به پذیرشی دردناک و آمیخته با وحشت منجر شود، اما چیزی چون عشق به مرگ یا همدردی با مرگ وجود ندارد. هنرِ مردن را نمیتوان آموخت، چراکه فاقد شیوه و قاعده است. هر انسانی گریزناپذیری مشقت را بهتنهایی و از طریق رنجی مفرط و بیپایان تجربه میکند. بسیاری افراد از مشقت تدریجی درونشان ناآگاهاند. برای آنها تنها یک نوع مشقت معنی دارد و آن مشقت واپسین لحظۀ پیش از پرتاب شدن به نیستی مطلق است
Javad Azar
زندگی نهتنها معنایی ندارد؛ هرگز هم نخواهد داشت.
yazdaan
ادامۀ حیات پس از طغیان لذت جنسی همان اندازه بیمعناست که در پی تجربۀ پوچی. نمیفهمم چرا مردم در لحظۀ ارگاسم خودکشی نمیکنند، چرا زندهماندن را مبتذل و پیشپاافتاده نمیدانند؟ چنین لرزۀ شدیدی، هر چند گذرا، باید در چشم برهمزدنی خاکسترمان کند. اما اگر این ما را نکشد، خودمان باید اقدام کنیم... چه بسیارند انواع مرگ. با وجود این، هیچکس شجاعت و اصالت آن را ندارد که به خودکشی جنسی دست بزند، مرگی به مسلمی دیگر انواع مرگ که البته در آن گذار به نیستی از اوج لذت آغاز میشود. چرا این مسیر را در پیش نگیریم؟ درخشش زلالیِ گزندۀ نسیانِ نهفته در لذت کافی است تا مرگ جنسی دیگر خیال محض نباشد.
yazdaan
برای بیدارکردن دنیای مدرن باید کاهلی را ستایش کرد. انسان کاهل در مقایسه با انسان فعال درک به مراتب تیزبینانهتری از واقعیت متافیزیکی دارد.
yazdaan
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۳۶,۶۰۰۵۰%
تومان