بریدههایی از کتاب ترانه خواندن به وقت باران
۵٫۰
(۳)
اگر سالکی صادق باشی، چنگ بستهی ترسهای خود را باز میکنی و جهل آموختهی خویش را رها میکنی، آنگاه، یکراست به دلِ رازی شیرجه میروی که ناشناخته است و ناشناختنی؛ رازی که در ذهن نمیگنجد. این راز، اکنون تو را فرا خوانده است. هنگامی که به دلِ این راز شیرجه میزنی، در درون این راز، گم میشوی. مانند گم شدن قطره در دلِ دریا. در بیرونِ این راز، خود را مییابی که دوست داری دوباره گم شوی! مانندِ قطرهای که طعم گم شدن در دریا را چشیده است.
Dexter
«بمیرید، بمیرید، در این عشق، بمیرید!» آیا برای دانستن حقیقت، حاضری بمیری؟ بهای ادراک حقیقت، کمتر از این نیست. برای شناختنِ حقیقت، یعنی همان عشقی که تو هستی، نَفْسِ تو باید بمیرد؛ و نَفْس چیزیست که تو گمان میکنی هستی. مرگِ نَفْس، جهشیست به اقلیم ناشناخته. و این جهش، آخرین کاریست که تو پیش از محو شدن انجام میدهی؛ مانند جهشِ فرجامین قطره به دل دریا. پس از این جهش، دیگر از بازی با الفاظ و مفاهیم خبری نخواهد بود. عشق، به کمتر از استغراق کامل قانع نیست.
Dexter
«چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند!»
Dexter
دیدنِ نابخردی خویش، آغازِ روندِ بیداریست، آغازِ شفای روح
Dexter
ترانهخوان، زیر باران برو و خیس شو. گونههایت را به نوازشهای خورشید بسپار. سیبی سرخ را گاز بزن. وزنِ بودن را احساس کن. فراوانی و گشادهدستی زندگی را لمس کن. شُکر و سپاس و امتنان، نعمت تو را افزون میکند.
maadikhah
ایگو چنین القا میکند که گشودگی به روی بیکران، تهدیدیست برای امنیتِ داشتههای تو. و عشق، جُز گشودگی به روی بیکران نیست.
Dexter
کامیابی حقیقی، به دست آوردن نیست، بلکه تسلیم و واگذاشتنِ همه چیز است.
Dexter
واقعیتی به نام «زندگی من» وجود ندارد. من زندگی ندارم، بلکه من همان زندگی هستم. من و زندگی یگانهایم. هنگامی که من و زندگی یگانهایم، پس چگونه ممکن است که من زندگی را از دست بدهم؟ من خود زندگی هستم و چگونه ممکن است من چیزی را که هستم از دست بدهم؟ ممکن نیست.
maadikhah
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه