برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کمگویی بود، «نگاه» میشد کبوتر نامهبر.
الهه
میخواستند یک نفر را اعدام کنند.
خانوادۀ آن بندۀ خدا آمدند و با درماندگی گفتند: «شما یک کاری کنید...»
گفت: «بروید نماز جعفر طیار و دعای زادالمعاد را بخوانید، انشاءالله حکم لغو میشود.»
shariaty
پرسیدم: «سعادت دنیا و آخرت را در چی میدانید؟»
گفت: «در اینکه گناه نکنید.»
shariaty
نمیدانستم روضۀ آخر است...
soltani
این دهههای آخر عمر با اینکه خیلی سختش بود، باز هم کارهای شخصی را مثل همیشه خودش انجام میداد.
برای تجدید وضو رفته بود توی حیاط.
چند ساعتی گذشت و اهل خانه متوجه نبودنش شدند.
دیدند روی زمین افتاده و همانطور تسبیح به دست ذکر میگوید.
گفتند: «وقتی زمین خوردید، چرا صدا نزدید؟»
گفته بود: «گفتم شاید خواب باشید، یا کاری داشته باشید.»
soltani
«بنا نداریم بیش از ضروریات حرفی بزنیم.»
soltani
ناراحتی دوید توی چهرهاش؛ یک جوری رنگ چهرهاش تغییر کرد که انگار حرف خیلی تلخی شنیده باشد.
هروقت تعریف و تمجیدی دربارۀ خودش میشنید، همینطور میشد...
soltani
گر بدانید در این استغفار چه گنجهایی نهفته است؛ روح را صیقل میدهد، راهها باز میشود
و حاجتها برآورده میشوند
soltani
هر حاجتی ظرفی دارد که باید از دعا پر بشود
soltani
اگر به آنچه میرسید، طبق موازین عمل کنید، «من» ملتزمم که شما را تنها نگذارند.
soltani