![کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت اثر فریدا خلف کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت اثر فریدا خلف](https://img.taaghche.com/frontCover/24808.jpg?w=200)
بریدههایی از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت
۴٫۳
(۲۹۱)
فریاد زد: «چی تو سرتون میگذره؟ واقعاً فکر میکنی میذاریم سرگرمی مارو خراب کنید؟»
Nika
گاهی وقتا مردم به تجربههای بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
حسنا296
«یعنی توی تمام این مدت این در قفل نبوده؟»
گفتم: «آره. ما اصلاً حواسمون بهش نبود. میبینی ترس چطور آدم رو کور میکنه؟»
|قافیه باران|
«هذا هو المکتوب. این خواست خداست.
Kak Farhad
- هیچ آرزویی جز این ندارم که یه بار دیگه با تو روی پشتبوم خونهتون بشینیم و به باغ نگاه کنیم. این بزرگترین آرزومه فریدا.
Saba
بعضیها بهویژه جوانترها که عقاید داعشی بسیار جدی داشتند، واقعاً خشکهمقدس بودند و فقط برای یک دلیل میجنگند. باور داشتند که اسلامی که خودشان به آن معتقد بودند بهترین دین است و همه باید طرفدار آن باشند. این پسران جوان کاملاً ساده و کور بودند. حتی وقتیکه ما را کتک میزدند باور داشتند که دارند بهفرمان خدا عمل میکنند و کار درستی انجام میدهند. دوست دارم بدانم آیا روزی به خودشان میآیند یا نه؟
ramin3313
به مرد ریشویی فکر میکردم که دلان در آن ویدئو نشانم داده بود. آن زمان به خونسردی و تکبرش میخندیدیم اما همان مرد زندگی ما را نابود کرده بود. حالا برادر عزیزم کجا بود؟ آیا دلان هنوز زنده بود؟ پدر چطور؟ سرحد؟ مامان و دوتا پسرها را کجا برده بودند؟
fateme.s
گاهی وقتا مردم به تجربههای بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.
یک مشکل لاینحل، sky
من نجات پیدا کردم تا به آنها ثابت کنم که از آنها قویتر هستم.
hoda msw
فروخته شدم.
مدتی طول کشید تا فهمیدم چه اتفاقی افتاده؛ من مثل یک حیوان در بازار دام معامله شدم. مردانی که ما را ربوده و نگه داشته بودند من را فروختند. آنها با واگذار کردن من به مرد دیگری که حالا میتوانست هر کاری بخواهد با ما بکند، پول گرفتند. کسی که حالا بهعنوان "اموال" و "برده" به من نگاه میکرد. همهی کسانی که من را معامله کردهاند رفتارشان را شرعی و اخلاقی و قانونی میدانند. چگونه میتوانند اعمال خود را در برابر خدا توجیه کنند؟ آیا واقعاً باورشان همین است و یقین دارند که این کارشان درست است؟ خدا آنها را میبخشد؟ میدانم که من هرگز حاضر به انجام چنین کاری نیستم.
Mehdi Behrouzi
چهارشنبهی ماه آوریل که چهارشنبهی قرمز است را جشن میگیریم. در این روز خانههایمان را با گل، تخممرغ رنگی و چراغهای رنگی تزئین میکنیم که به اعتقاد ما فرصتی برای تولد دوبارهی همهی موجودات و شروع جهان است.
Maryam Bagheri
بعد برایمان توضیح داد
Nika
به اوین گفتم: «خودت رو سرزنش نکن. در این مورد هیچکاری از دستت برنمیآد.»
او گریه میکرد. «اما من احساس میکنم کثیفم.»
Nika
برای مردم موصل نگران بودم. باید خیلی افتضاح باشد یک دسته اراذل و اوباش به شهرتان حمله کنند و همه را مجبور به اطاعت از قوانین خودشان کنند. گفته میشد سربازان داعش با خشونت زیاد با مردم رفتار میکردند. مسیحیان را بیرون میکردند و سربازان شیعه را یکی پس از دیگری میکشتند.
عبدالوهاب
این افراد بهاصطلاح مؤمن چطور میتوانستند مسئولیت کارهای کثیف خود را گردن خدا بیندازند؟
hoda msw
ما کردی حرف میزدیم، آنها عربی و بهخاطر اینکه ما ایزدیها تنها با همکیشان خودمان ازدواج میکردیم هیچ بستگان دیگری در روستاهای اطراف نداشتیم. بااینحال روابط دوستانه و مهمتر از آن روابط تجاری با مسلمانان حفظ میشد. فروشندههای مسلمان اغلب به کوچو میآمدند و میوه و آبنبات میفروختند. بچهها با خوشحالی به استقبالشان میرفتند و بزرگترها هم از اجناس آنها راضی بودند. علاوه بر این هر پسری در روستا یک پدرخواندهی مسلمان داشت. مردی که در طول مراسم ختنهسوران کودک را در آغوشش نگه میداشت. معمولاً کل روستا برای تماشای این مراسم میآمدند. مثلاً وقتی کنیوار، کوچکترین برادرم ختنه شد یکی از دوستان پدرم که مسلمان بود او را بغل کرد به این وسیله او عموی کنیوار شد که قول میداد از او مراقبت کند. حتی اگر پیوند خونی بین خانوادهها نبود پدرخواندههای مسلمان متعهد بودند که به پسر کمک کنند و بعد در بزرگسالی هر وقت که به حمایت احتیاج داشت از او دریغ نکنند. به این شکل روابط بین خانوادههای ایزدی و مسلمان تقویت میشد.
Mehdi Behrouzi
جواب ما روشن بود. پدرم گفت: «ما هرگز پروردگارمون رو انکار نمیکنیم. هرگز! چطور میتونیم شکوه و جلال الهی اون رو رد کرد. ما قوم و فرزندان آدمیم؛ بنابراین همونطور که به دنیا اومدهایم مرگ رو هم میپذیریم.» مادرم در تأیید حرفهایش گفت: «یه چیزایی وجود داره که از این زندگی زمینی مهمترن.»
پدر تکرار کرد: «ایمانمون مهمترین چیزه. هیچوقت اینو فراموش نکن. مهم نیست اونا با ما چهکار میکنن. هیچوقت قوانین اصلی دینمون رو فراموش نکن؛ به بزرگان احترام بگذار، هرگز به قلبت اجازه نده احساس حسادت کند یا حسادت را درون خودش نگه دارد، هرگز به دنبال انتقام نباش.»
بیدل
صورتش مثل ماه و چشمهایش واقعاً زیبا بود. خانوادهاش نزدیک معدن چادر میزدند؛
یونس بیک محمدی
آخرین چیزی که از پدرم دیدم نگاه بسیار غمگینش بود. درحالیکه که دست برادرهایم دلان و سرحد را گرفته بود نگاهم کرد. این لحظه برای همیشه در خاطرم ثبت شد.
راحله
خیلی زود متوجه شدیم این زن دوست ماست. با اینکه افرادی در کمپ با چشم بد به ما نگاه میکردند و پشت سرش حرف میزدند ولی این زن کسی بود که درکمان میکرد. او ما را پیش پزشک برد، به نگرانیهایمان گوش میداد و وقتی مشاوره میداد مثل زنهای معمولی با ما برخورد میکرد. از اینکه بالاخره کسی پیدا شده بود که بتوانم در مورد مشکلاتم با او حرف بزنم، بدون اینکه دائماً به بخش ویرانشدهی زندگیمان اشاره کند، احساس شگفتانگیزی داشتم.
SARA
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۱۸۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان