روزی دوستان مردی، او را دیدند که یک دست، یک چشم، یک پا، یک سوراخ بینی و یک گوش خود را بسته است. آنها تصور کردند که او بیمار شده است. برای عیادت به خانهاش رفتند و احوالش را پرسیدند و گفتند: «خدا بد ندهد… بلا به دور است، چه اتفاقی افتاده، چرا یک دست و یک پا و سر و چشمت را بستهای؟!» مرد خندید و گفت: «من سالم هستم، ولی برای اینکه صرفهجویی کنم و اعضای بدنم بیجهت کار نکنند، نیمی از آنها را بستهام.»
سیّد جواد
در یکی از خیابانهای اصلی شهر، چالهای بود که باعث بروز حوادث متعدد برای شهروندان میشد. مدیران شهر طی جلسههایی بر آن شدند که مشکل را حل کنند.
مدیر اول گفت: «باید آمبولانسی همیشه در کنار چاله آماده باشد تا مصدومان را به بیمارستان برساند.» مدیر بالاتر گفت: «نه، وقت تلف میشود. بهتر است بیمارستانی در کنار چاله احداث کنیم.»
مدیر ارشد گفت: «نه، بهترین کار آن است که این چاله را پر کنیم و چالهای مشابه در نزدیکی بیمارستان احداث کنیم!»
سیّد جواد
در زندگی هر فردی قورباغههای زشتی، که همان نقاط ضعف و گاه منفی آنهاست، دیده میشود.
سیّد جواد
مواظب آلودگیها در مسیر زندگیتان باشید.
سیّد جواد
قورباغهای، گاو جوانی را در حال چریدن نظاره میکرد و در همین هنگام تصمیم گرفت هیکل خود را درست به شکل هیکل او درآورد. قورباغهی حسودی بود، چه میشود کرد! با همهی توش و توان میکوشید تا هیکلش را پف کرده، خود را بزرگ نماید. آنگاه خطاب به دوست قورباغهی خود گفت: «دوست عزیز، به من بگو من هم به قد و قوارهی او هستم؟»
دوستش گفت: «نه عزیزم، نه کاملاً.» قورباغه گفت: «حال تو تماشا کن چگونه قد میکشم. خوب نگاه کن و به من بگو. میبینی دارم بزرگتر میشوم. فکر نمیکنم هیکلم درشت شده باشد. حالا چطور؟» بیچاره تا میتوانست تلاش کرد، اما هیکلش مانند قد و قوارهی گاو نشد. باز هم تلاش کرد و سرانجام ترکید.
سیّد جواد
هنر و مهارت معذرتخواهی از یکدیگر
سیّد جواد