بریدههایی از کتاب دیوان اقبال لاهوری
۴٫۷
(۴۰)
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
قوتایمان حیات افزایدت
ورد «لا خوف علیهم» بایدت
شَفَق؛
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش بدست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
msadeq
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
دختر دریا
ز من بر صوفی و ملا سلامی
که پیغام خدا گفتند ما را
ولی تأویل شان در حیرتانداخت
خدا و جبرئیل و مصطفی را
مبین
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
s.ahmad Mousavi
چشم او جز رؤیت آدم نخواست
نعره بیباکانه زد «آدم کجاست»
1990
مرا فرمود پیر نکته دانی
هرامروز تو از فردا پیام است
دل از خوبان بی پروا نگهدار
حریمش جز به او دادن حرام است
چڪاوڪ
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دام و دد ملولم و انسانم آرزوست
زاین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتم کهیافت مینشود جستهایم ما
گفت آنچهیافت مینشود آنم آرزوست
Wariapk
ما ز تخلیق مقاصد زندهایم
از شعاع آرزو تابندهایم
دختر دریا
من که دریاران ندیدم محرمی
بر لب دریا بیاسودم دمی
reza
خیز که بنمایمت ، مملکت تازهئی
چشم جهان بین گشا ، بهر تماشا خرام
قطرهٔ بی مایهئی گوهر تابنده شو
از سر گردون بیفت ، گیر بدریا مقام
تیغ درخشندهئی ، جان جهانی گسل
جوهر خود رانما ، آی برون از نیام
مبین
عشق را از تیغ و خنجر باک نیست
اصل عشق از آب و باد و خاک نیست
F.PO
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
ع.ث
گفتم کهیافت مینشود جستهایم ما
گفت آنچهیافت مینشود آنم آرزوست
دختر دریا
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من چیستم
موج ز خود رفتهئی تیز خرامید و گفت
هستم اگر میروم گر نروم نیستم
مبین
گرچه میدانم که روزی بی نقاب آید برون
تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون
ضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک
ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون
تاک خویش از گریههای نیمشب سیراب دار
کز درون او شعاع آفتاب آید برون
ذرهٔ بی مایهئیترسم که ناپیدا شوی
پختهتر کن خویش را تا آفتاب آید برون
در گذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر
چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون
گر بروی تو حریم خویش را در بستهاند
سر بسنگ آستان زن لعل ناب آید برون
up
ای که مینازی بذبح گوسفند
ذبح کن خود را که باشی ارجمند
زندگی را میکند نا پایدار
جبر و قهر و انتقام و اقتدار
usofzadeh.ir
بسی نادیدنی را دیدهام من
«مرا ای کاشکی مادر نزادی»
دختر دریا
سخنها رفت از بود و نبودم
من از خجلت لب خود کم گشودم
سجود زنده مردان میشناسی
عیار کار من گیر از سجودم
دختر دریا
حجم
۸۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۸۶۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
رایگان