بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیرمرد و دریا | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی

بریده‌هایی از کتاب پیرمرد و دریا

۳٫۹
(۸۰)
بعد از آنکه تشخیص داد دست راستش به قدر کافی توی آب مانده آن را بیرون آورد و بهش نگاه کرد و گفت: «بد نیست. تازه درد برای یه مرد چیزی نیست»
aseman
از دست مچاله شده‌اش که تقریباً به سختی لاشه‌های سفت شده بود، پرسید: «چطوری دست؟ به خاطر تو یه کم بیشتر می‌خورم»
aseman
توی دلش می‌گفت: «بذار امیدوار باشیم».
aseman
«نه. من شانس ندارم. دیگه هیچ شانسی ندارم» پسرک گفت: «شانس به درک. من شانس رو با خودم میارم»
Zeinab
چرا پرنده‌ها رو اینقدر ظریف و قشنگ درست کردن، وقتی اقیانوس می‌تونه اینقدر بی‌رحم باشه؟
Zeinab
همینگوی پس از جدایی دیگری در ۱۹۴۴، با مری ولش، خبرنگار مجله تایم ازدواج کرد.
فاطمه ناظریان
فکر پیرمرد حالا خوب روشن بود و عزمش جزم؛ ولی هیچ امیدی به پیروزی نداشت.
amirkabir79
با خود می‌گفت: «ولی من باید اونو بیارم نزدیک، نزدیک، نزدیک، هدفم نباید سرش باشه. باید قلبش رو نشونه بگیرم» بعد به خودش می‌گفت: «آروم باش پیرمرد، قوی باش»
amirkabir79
«زندگی پرنده‌ها از ما سخت تره. به جز اون پرنده‌های دزد و اون گنده‌های پر زور، بقیه گرسنه اند.
کاربر ۷۴۱۷۸۷۱
پسرک گفت: تو ساعت زنگدار منی. پیرمرد گفت: «سن من ساعت زنگدارمه. چرا پیرمردا این‌قدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشون بیشتر طول بکشه؟ پسرک گفت: «نمی‌دونم. تنها چیزی که می‌دونم اینه که پسرای جوون زیادی می‌خوابن.
نارون

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان