بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پیرمرد و دریا | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پیرمرد و دریا

بریده‌هایی از کتاب پیرمرد و دریا

۳٫۹
(۸۰)
اکثر مردم نسبت به لاک‌پشت‌ها دلسوزی ندارند. چرا که قلب یک لاک‌پشت تا ساعت‌ها پس از شکافته شدن و قطعه قطعه شدن همچنان می‌تپد
✿⁠tanin
بعد از آنکه تشخیص داد دست راستش به قدر کافی توی آب مانده آن را بیرون آورد و بهش نگاه کرد و گفت: «بد نیست. تازه درد برای یه مرد چیزی نیست»
aseman
از دست مچاله شده‌اش که تقریباً به سختی لاشه‌های سفت شده بود، پرسید: «چطوری دست؟ به خاطر تو یه کم بیشتر می‌خورم»
aseman
«نه. من شانس ندارم. دیگه هیچ شانسی ندارم» پسرک گفت: «شانس به درک. من شانس رو با خودم میارم»
Zeinab
چرا پرنده‌ها رو اینقدر ظریف و قشنگ درست کردن، وقتی اقیانوس می‌تونه اینقدر بی‌رحم باشه؟
Zeinab
همینگوی پس از جدایی دیگری در ۱۹۴۴، با مری ولش، خبرنگار مجله تایم ازدواج کرد.
فاطمه ناظریان
فکر پیرمرد حالا خوب روشن بود و عزمش جزم؛ ولی هیچ امیدی به پیروزی نداشت.
amirkabir79
با خود می‌گفت: «ولی من باید اونو بیارم نزدیک، نزدیک، نزدیک، هدفم نباید سرش باشه. باید قلبش رو نشونه بگیرم» بعد به خودش می‌گفت: «آروم باش پیرمرد، قوی باش»
amirkabir79
توی دلش می‌گفت: «به هر حال، باد رفیق ماست» بعد اضافه کرد: «با این دریای بزرگ، با دوست و دشمنای ما و تختخواب. تختخواب هم رفیق منه. فقط تختخواب. اون چیز بزرگیه. وقتی شکست می‌خوری کار راحت می‌شه! من هیچوقت نفهمیدم در شکست، کار آدم چقدر ساده ست.»
عرفان
ولی خدا رو شکر اونا به باهوشی مایی که می‌کشیمشون نیستن؛ هر چند اونا از ما شریف‌ترن و قادرتر.
عرفان
«چرا پرنده‌ها رو اینقدر ظریف و قشنگ درست کردن، وقتی اقیانوس می‌تونه اینقدر بی‌رحم باشه؟
عرفان
«زندگی پرنده‌ها از ما سخت تره. به جز اون پرنده‌های دزد و اون گنده‌های پر زور، بقیه گرسنه اند.
کاربر ۷۴۱۷۸۷۱
پسرک گفت: تو ساعت زنگدار منی. پیرمرد گفت: «سن من ساعت زنگدارمه. چرا پیرمردا این‌قدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشون بیشتر طول بکشه؟ پسرک گفت: «نمی‌دونم. تنها چیزی که می‌دونم اینه که پسرای جوون زیادی می‌خوابن.
نارون
دلش نمی‌خواست باز به ماهی نگاه کند؛ چرا که گوشتش پاره شده بود. وقتی کوسه داشت از ماهی می‌خورد، مثل این بود که دارد تن و بدن خود پیرمرد را می‌خورد.
Eiman Maleksefat
از خود پرسید: «چی بود که تو رو شکست داد؟» و با صدای بلند گفت: «هیچ چی. من زیادی دور شدم»
نیلوفر
دوست دارم یه کم شانس بخرم. البته اگه جایی باشه که اونو بفروشن
نیلوفر
وقتی اونقدر دور شدی، به شانست پشت کردی
نیلوفر
من کارمو کاملاً درست انجام میدم تا وقتی شانس پیداش شد، آماده باشم
نیلوفر
فکر کن اگه آدم مجبور بود هر روز ماه رو بکشه. ماه هم فرار می‌کرد. ولی فکر کن یه مرد، هر روز باید آفتاب رو بکشه. آفتاب هم باید فرار می‌کرد. همه چی به هم می‌ریخت. ما خیلی خوش شانسیم
کاربر ۱۸۷۳۸۰۶
فهمید حرف زدن با یک نفر به جای حرف زدن با دریا یا با خودش چقدر خوشتر است.
aseman

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان