بریده‌هایی از کتاب مردی به نام اوه

«اینو یادت باشه، فقط احمق‌ها هستند که هیکل و قدرت را یکی می‌دانند!»

«همیشه فکر می‌کردم هنوز فرصت زیادی برای انجام هر کاری دارم...

«کسی که بد است، با کسی که می‌تواند بد باشد تفاوت زیادی دارد.»

مردی تقریبا چاق با موهای مرتب که انگار یک بسته ژل مو را روی آن خالی کرده و بازوهایش را با دفتر نقاشی اشتباه گرفته و سرتاسر آن را با خالکوبی خط خطی کرده... خالکوبی‌ها هیچ معنی خاصی ندارند و فقط تعداد زیادی طرح هستند که هیچ آدم عاقلی آن‌ها را روی بازویش نمی‌کشد!

با گذشت هر لحظه خونریزی بینی زن شدیدتر می‌شود و او مجبور است سرش را کاملا عقب بگیرد و به این ترتیب، فقط چانه‌اش در معرض دید اووه است و انگار اووه در حال صحبت با یک چانه است!... اووه از چانه سوال می‌کند: «پاتریک دیگه کیه؟!» چانه می‌گوید: «شوهرم رو می‌گم دیگه!» _ «همان خرس گنده‌ی بی دست وپا؟!» زن جواب می‌دهد: «آره... آره... خودشه!»

نسل و جامعه در حال رفتن به سمت تنبلی و بیکاری است. این روزها همه تیپ‌های عجیب و غریب می‌زنند، شلوار تنگ می‌پوشند و ریش‌های غیرعادی می‌گذارند و خیلی راحت همه چیز را عوض می‌کنند: همسرشان، شغل‌شان، مدل اتومبیلشان و...

مردها به خاطر اعمالشان است که تبدیل به یک مرد بزرگ می‌شوند، نه به خاطر حرف‌هایشان

اووه همان طور که با احتیاط درب را می‌بندد، آرام می‌گوید: «حالا تو به حرفام گوش کن... دو تا بچه داری، سومیش هم که تو راهه... از یه کشور دیگه این‌جا اومدی، جنگ رو دیدی، یه زبون دیگه یاد گرفتی، ادامه تحصیل دادی و الانم نگران خانوادتی... تو با این‌همه مشکلات جنگیدی!... واسه همین باورم نمی‌شه که تو این دنیا از چیز ساده‌ای مثل رانندگی که همه بلدن ترسیده باشی!»

«مردها به خاطر اعمالشان است که تبدیل به یک مرد بزرگ می‌شوند، نه به خاطر حرف‌هایشان!»

او عقیده داشت: «اگر هر کسی بخواهد بی‌قانونی کند، دنیا به هم خواهد ریخت.»