چه دستها که بر این ضریح به التجا حلقه زدند!
چنگ زدند.
چه اشکها که برآن ریخته شد.
صورتهایی خیس از اشک بر آن ساییده شد.
بعد از این، درب مرصّع همچون ضریح، محرم نجواهای پناهندگان به امام غریب خواهد بود،
ملتجیان،
گدایان آستانِ رضا،
دلدادگانش،
عاشقان غربت قریب خراسان.
صلوات بر علی بن موسی در روضۀ منوّره طنین انداخت:
اللّهم صل علی علیّ بن موسیالرّضا المرتضی
الامام التّقی النّقی
Razie
رضای غریب، کسی را در حرمش غریب نمیگذارد.
کسی دلشکسته در این حرم بر زمین نمیماند.
Razie
ادگی داشت؛ محراب ایوان صفّه، ایوان روبهرو، رواقها، کاشیها و کتیبهها.
دل فریزر دوباره آرام شد.
گویی سالهاست اینجاست.
میرزا جواد گفت و نگاهش کرد.
- به این فکر میکنی که چرا اینجا اینگونه آرامش داری؟
فریزر فکر کرد چگونه او آنچه در سر او میگذرد را میداند.
- بله... واقعاً چرا؟
- این احساسی است که مسلمان و مسیحی ندارد. اینجا آرام دلهاست.
دوباره به صحن سقاخانه برگشتند.
سقاخانۀ اسمال طلا.
88888888