بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غریب قریب | طاقچه
کتاب غریب قریب اثر سعید تشکری

بریده‌هایی از کتاب غریب قریب

نویسنده:سعید تشکری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۲۲ رأی
۴٫۶
(۲۲)
غازان، ما ایلخانان مغول، ما نوادگان و وابستگان چنگیز مغول، همیشه خود را قوی‌تر از ایرانیان‌ می‌دانستیم. گمان‌ می‌کردیم وقتی پدران‌مان بر آنها تسلّط یافته‌اند به دلیل اقتدار و قدرت‌مان است، امّا هرچه گذشت قدرت ایرانیان برای تحمّل هر سختی بیش‌تر و بیش‌تر خودش را نشان‌مان داد. حالا‌ می‌دانیم آنها به فرهنگ هزاران ساله و مذهبی تکیه دارند که هیچ قومی و هیچ چیزی‌ نمی‌تواند از آن پیشینه آنان را محروم کند.
محمدرضا
می‌خواهم بدانید از نوجوانی تا به امروز که مادری شده‌ام و عروس خاندان تیموری‌ام، هیچ چیز در دلم تغییر نکرده، جز ارادت و مهرم به شما که هر روز افزون می‌شود. می‌خواهم بدانید در همۀ این سفرهای جنگی که همراه شاهرخ بوده‌ام، جز با نگاه به هنر معماران و کاشی‌کاران و سنگ‌تراشان که می‌توانم آنها را برای خدمت به شما، به همراهی و همیاری برگزینم، به هیچ بنایی نگاه نکرده‌ام و به چیزی جز خدمت به شما نیندیشیده‌ام. برایم گوهرشاد ماندن به نیک‌نامی در کنار شما بیشتر از هر فتح و پیروزی، خوشایند و دلپذیر است.
محمدرضا
تو می‌دانی، من هم می‌دانم. آبادی توس و همۀ ولایات خراسان، تنها با آبادی حرم میسّر است
آر-طاقچه
رضا‌ی غریب، کسی را در حرمش غریب نمی‌گذارد. کسی دل‌شکسته در این حرم بر زمین نمی‌ماند.
Razie
و خداوند با آنان که برای رضای او هجرت می‌کنند، هزار وعده‌ دارد. دل‌خوشم که سفرم، منشاء خیر باشد، که هست. به غریبی مرا می‌بری؛ امّا غریب نخواهم ماند. باشد که دنیا برای دیدار من سفر کند. شهر من، مشهد‌الرّضا، منتظر است.
maryhzd
- شکرت خدا‌. شکرت که مرا در این صحن و سرا نشاندی‌. شکرت که مرا کبوتر این حرم خواستی‌. خدایا شکرت که هر دری را بر من بستی تا عمر‌ی چلّه‌نشین خدمت این آستان باشم‌. آستان رضایت‌! قربان کرمت آقا‌. اشک‌هایم تمام صورتم را پوشانده بود‌.
88888888
جمعیت را می‌بینی حسام؟ هرسال کبوتران حرم بیشتر می‌شوند‌. فدای نفس حقّت که از گوشه و کنار این مملکت، این همه جمعیت برای نفس کشیدن در بارگاهت، پای پیاده و سواره به سویت‌ می‌آیند. نه به پای که به بال دل‌ می‌آیند‌.
88888888
می‌خواهم نام بقعه، مزیّن به نام مولایم باشد. سال‌هاست که من و شما اینجا را به نام بقعۀ هارونیه شناخته‌ایم و خوانده‌ایم، امّا از این پس اینجا را بقعۀ حضرت رضا بخوانید. می‌دانم و می‌دانید که این برکت و نعمت به واسطۀ مدفن ایشان است. پس بر ماست که به پاس این همه، کاری انجام دهیم. یاری‌ام می‌کنید؟ و چه دست‌ها که به سوی تو برای یاری بلند نشد. از خاتون که همیشه اوّلین است تا اهلِ نوغان که سال‌هاست بی‌واسطه و ترس، خادم مولا بوده‌اند و تا اهل ولایات دور و نزدیک، از کوچک و بزرگ، فقیر و غنی، مثل رکن‌الدوله با آن ثروت هنگفتی که فرستاد و مثل فقیری که آب و جاروی هر روزۀ اطراف بقعه، تنها دلخوشی‌اش بود. حالا اینجا بقعۀ حضرت رضاست.
lovely_book
می‌شنوید؟ صدای هر روزۀ هزاران هزار زائر که مرا می‌خوانند. مرا امام غریب می‌خوانند. غریب الغربا، معین الضّعفا، ضامن آهو، مرتضی. مرا رضا می‌خوانند. سلطان خراسان! سناباد و نوغان، هر روز آباد و آبادتر خواهد شد؛ زیرا سرای من اینجاست. و پناه آنانی خواهد بود که صدایم کنند. دهان به دهان، سینه به سینه، نَقل این سرا خواهد گشت. سرای حبیب. بقعۀ هارونیه، بارگاه سلطان خراسان خواهد بود. وعده‌گاه من و شما.
قاصدک
سلطان چه خواهد خواست؟ گفتن شرط همه را مبهوت کرد. آب در سرها خشکید. هاج و واج به هم نگاه می‌کردند. شرط، آوردن کسی است که نامش ابوبکر باشد. از کجا؟ چگونه؟ اهل این دیار اگر نام فرزندان خود را پارسی نگذارند، نام پیامبر خدا و فرزندانش را بر پسران‌شان می‌گذارند. در این دیار همه شیعه هستند و این که جُرم نیست. امّا همین بهانه‌ای شد تا تو قتل عام کنی. خونریزی تو در سبزوار زبان به زبان گشت. و من که دیده بودم می‌نویسم. می‌نویسم که نمی‌دانم چه را باور کنم. مهر و دوستی و عملت را برای انجام کاری در بقعه و مسجد حضرت رضا(ع) یا قتل عام مردم دوست‌دار رضا؟
عاطفه سادات

حجم

۴۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

حجم

۴۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۴۰ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد