بریدههایی از کتاب بصیرت در روزگار سکوت
۳٫۷
(۹)
آقای سید صادق قاضی طباطبایی در خاطرات خود از شهید سعیدی میگوید: در سال ۱۳۴۶ مراسم ختم مرحوم تختی در مسجد فخر برگزار میشد. برخی علما به خاطر شایعهی خودکشی تختی به این ختم نیامدند، اما آیتالله طالقانی گفت من تحقیق کردم و قضیهی خودکشی مطرح نیست. برای همین در مجلس این ورزشکار مبارز شرکت کرد.
روزی که مراسم در ابن بابویه برگزار میشد جمعیت بسیار زیادی شرکت کردند. نظامیان هم این قبرستان را محاصره کردند.
یکباره دیدم با جمعیتی که وارد شدند شعارهای تند سیاسی آغاز شد: مرگ بر آمریکا ... خمینی عزیزم، بگو تا خون بریزم و...
من میخواستم بدانم که این شعارها از کجا مطرح شده که یکباره در لابهلای آن جمعیت، آیتالله سعیدی را دیدم که این شعارها را مطرح میکرد.
نازبانو
یک بار با هم به یکی از روستاهای خوش آب و هوای ورامین رفتیم.
چند روزی که آنجا بودیم، پدرمان از فرصت استفاده کرد و چند جلسه برای جوانان آنجا صحبت کرد. خلاصه مدتی با آنها ارتباط داشت و در تغییر نگرش آنها مؤثر بود.
بعدها یکی از اهالی آنجا را دیدم. ایشان با اشاره به آن ارتباط گفتند: بیشترین شهید منطقهی ورامین از همان روستایی بود که آیتالله سعیدی برای جوانان آن وقت گذاشت.
اما باید گفت به خاطر فشردگی کار پدر، بیشترین بار تربیت ما بر دوش مادر بود. مادر ما هم که استاد قرآن بود، هم وظیفهی مادری خود را انجام میداد و هم جای پدر را برای ما پر میکرد.
نازبانو
یادم هست کتاب «قصههای خوب برای بچههای خوب»، کلیله و دمنه و حتی شاهنامه را در کنار قرآن و نهجالبلاغه برای ما میخواندند.
بارها ما را به مکانهای تفریحی در اطراف تهران نظیر کرج و دماوند میبردند.
یکی از شاگردان پدرمان که بعدها شهید شد به نام سید مجتبی صالحی ما را به خوانسار دعوت کرد.
یادم هست که هنوز این شهر برقکشی نشده بود. شبها با پدر به تماشای ستارگان مینشستیم و لذت میبردیم. خاطرات آن دوران کوتاه هیچ گاه از یاد ما نمیرود.
البته این سفرها فقط جنبهی تفریحی نداشت. کسی که شاگرد مکتب اهل بیت: است از هر فرصتی برای هدایت مردم استفاده میکند.
نازبانو
از دیگر ویژگیهای ایشان رفاقت با فرزندان بود. ارتباط صمیمانهی ایشان با بچهها باعث شده بود که همهی خانواده، مطیع فرمان پدر باشند.
هرچند که برخی از انسانهای امروزی، به اشتباه فکر میکنند که پول، جای ارتباط صحیح پدر و فرزند را میگیرد.
سید روح الله پسر کوچک ایشان در بیان خاطرات آن دوران کوتاه میگوید: ما خانوادهی گرم و صمیمی داشتیم، نظم خوبی بر همهی کارهای ما حاکم بود. و همین باعث رشد ما گردید.
ایشان بسیار اهل ذوق بودند. بارها بچهها را جمع میکردند و در روزگاری که تلویزیون و رادیو، مردم را مشغول نکرده بود، برای ما کتاب میخواندند.
نازبانو
یک بار یکی از بستگان میوه خورده بود و خوشهی انگوری را روی کتابخانه گذاشته بود.
آیتالله سعیدی بسیار ناراحت شد و گفت: شما چرا از الان اینقدر بینظم هستی؟ به جای اینکه این آشغال انگور را در سطل بیندازی گذاشتی روی میز کتابخانه!؟
ایشان در جلسات و کلاسها هم به نظم بسیار اهمیت میدادند. یک بار با برخی دوستان برای ملاقات با آیتالله بهشتی به تجریش رفته بودند.
قبل از ظهر ایشان تأکید میکنند که برگردند. دوستان ایشان میگویند همینجا ناهار بمانیم.
اما آیتالله سعیدی فقط به خاطر اینکه به چند نفر برای صحبت کردن قول داده بود سریع و با سختی به مسجد بر میگردد.
نازبانو
به فرزندان هم همیشه بحث نظم را تذکر میدادند.
در خانهی ایشان هر چیزی جای خودش را داشت. کمتر میشد کسی دنبال وسیلهای بگردد؛ چون پدر با همکاری فرزندان، جای هر وسیلهای را مشخص کرده بود.
منزل ایشان به خاطر اینکه نمایندهی حضرت امام بود، محل مراجعهی افراد و تقریباً همیشه شلوغ بود. اما نظم خاصی در همهی کارهای پدرم دیده میشد.
نازبانو
همسر گرامی ایشان نیز از انسانهای وارستهای بودند که در نبود شوهر (به خاطر زندان و مشکلات ...) به تربیت دینی و اجتماعی فرزندان بسیار اهمیت میداد.
ایشان قبل از اینکه یک مادر باشد یک استاد قرآن و یک انسان وارسته و صبور بودند.
از طرفی شاهد بوده و هستیم که در خانوادههای پرجمعیت، فرزندان بزرگتر سهم عمدهای در تربیت فرزندان کوچکتر دارند.
یعنی دیگر لازم نیست پدر و مادر وقت خاصی برای تربیت کوچکترها قرار دهند، بلکه این بزرگترها هستند که تربیت را به صورت عملی به آنها میآموزند.
اما آیتالله سعیدی در محیط خانه و برای فرزندان خود اصولی را آموزش میدهد که آنها هنوز هم به آنها مقید هستند.
اولین اصل ایشان در خانه نظم است. نظم ایشان در مطالعه و چیدن کتابها زبانزد بود.
نازبانو
اولین نکته که فرزندان شهید به آن اشاره میکنند، احترام فوقالعادهای است که پدر و مادرشان در محیط خانه برای هم قائل بودند.
امروزه علمای علم تربیت، مهمترین نکته را در تربیت خانوادگی بر همین اصل میدانند: پدر و مادر در حضور فرزندان احترام یکدیگر را به بهترین نحو حفظ نمایند.
آیتالله سعیدی در محیط خانه بسیار به همسر گرامی خود احترام میگذاشت و فرزندان را هم، اینگونه تربیت کرد.
نازبانو
یک روز ظهر سید جوانی در میان صحبتهای ایشان حرف تندی به آقای سعیدی زد. ایشان هم جواب جوان را به تندی داد و موضوع بحث عوض شد. بعد هم بحثهای دیگر پیش آمد و ما هم رفتیم منزل.
بعد از ظهر بود که دیدم درب خانهی ما را میزنند. در را باز کردم دیدم آیتالله سعیدی است. بدون معطلی پرسید: منزل این سید کجاست؟
بعد ادامه داد: از ظهر تا حالا فکرم مشغول است. نتوانستم غذا بخورم، باید برم معذرتخواهی کنم. این کارها بود که بعد از شهادت شهید سعیدی نام ایشان را برای همیشه جاودانه کرد.
نازبانو
آیتالله سعیدی به حضور جوانان در مسجد بسیار اهمیت میداد. در سخنرانیهایشان میگفت: اسلام جوان میخواهد جوان، مسجد جای جوانان است. برای آنها جایزه میخرید و آنها را تشویق میکرد. با اینکه خودش در تنگنای مالی قرار داشت.
یکی از نوجوانان آن ایام میگفت: یادم هست بهترین جایزهی ایشان ساعتهای مچی بود که برای جوانها خیلی ارزش داشت. شبها در مسجد حلقهی بحث با جوانان تشکیل میداد. این کلاسها در غالب آموزش زبان عربی بود، ولی بسیاری از مسائل اجتماعی نیز به جوانان گفته میشد.
نازبانو
حجتالاسلام صالحی خوانساری در این زمینه میگوید: اگر میشنید جوانی در محل، کار خطایی کرده میرفت و به او سر میزد! او را در آغوش میکشید و میگفت: شنیدهام چنین و چنان شده... ولی از گناه او حرفی نمیزد. خلاصه آنقدر با آن جوان حرف میزد تا او بفهمد کارش اشتباه بوده ولی آبرویش را حفظ میکرد. اینگونه بود که همه دوستش داشتند و به خاطر ایشان پایشان به مسجد باز میشد.
بارها میشد از اینطرف شهر با اتوبوس و با هزار سختی میرفت آنطرف شهر! بعد با یک مردی که میخواست همسرش را طلاق دهد ساعتها حرف میزد. با خانم این آقا هم صحبت میکرد و این دو را با هم آشتی میداد. اینهاست که بعد از سالها هنوز سعیدی را در قلوب مردم زنده نگاه داشته.
نازبانو
حلال مشکلات
یکی دیگر از ویژگیهایی که بعد از گذشت چهار دهه هنوز از اهالی محل میشنویم، این است که ایشان حلال مشکلات مردم بود. برای اینکه گره افتاده به کار انسانی را بگشاید ساعتها وقت میگذاشت.
امروزه حتی کسانی که اهل دین هستند، اگر نُه فرزند داشته باشند، دیگر هیچ فرصتی برای فعالیتهای اجتماعی نخواهند داشت، اما ایشان در عین حال که به کارهای خانه میرسید، به مشکلات و گرفتاریهای مردم هم توجه داشت و تا میتوانست آنها را برطرف میکرد.
نازبانو
حاج آقا طباطبایی که بیش از چهار دهه است راه این شهید عزیز را در این مسجد ادامه میدهد، در بیان خاطراتی میگوید:
آیتالله سعیدی تواضع عجیبی داشت، گاهی قابلمهی غذایش را میبرد و با خانوادهی فقیری مشغول غذا میشد!
غالباً مقید بود که مهمان سر سفرهاش باشد، خودش هم هر جا میرفت آنقدر شوخی و مزاح میکرد که همه از وجود ایشان لذت میبردند.
نازبانو
یکی دیگر از کارهای اساسی در زمینهی کمک به مردم، راهاندازی خیریهای بود که بی سر وصدا به اهالی نیازمند محل کمک میکرد. ایشان در روزگاری که خودش هم در تنگنای مالی قرار داشت، مایحتاج مورد نیاز مردم را تهیه میکرد و با کمک یکی از دوستان که شورلت آبیرنگی داشت این اقلام را به خانههای نیازمندان میرساند.
بعد از شهادت ایشان نیز این روند با راهاندازی خیریهای به نام شهید سعیدی ادامه یافت.
نازبانو
یک بار نیز یکی از همسایگان ما که راننده تاکسی و مرد نیازمندی بود، مرا دید و گفت: خدا پدر شما را رحمت کند. ما در طبقهی سوم خانهای مستأجر بودیم. وضعیت مالی خوبی هم نداشتیم. در یکی از شبهای زمستان دیدم صدای نفسنفس زدن مردی در راهپلهی ساختمان میآید!
وقتی به راهرو آمدم، دیدم حاج آقا سعیدی یک گونی زغال را روی دوش گرفته و جلوی اتاق ما آورد!
خیلی شرمنده شدم. ایشان که میدانست ما در سرمای زمستان نیاز به زغال داریم، شخصاً آن را تهیه کرده و برایمان آورده بود.
نازبانو
آیتالله سعیدی مرد آشنای شب بود و فقط ماه و خدا میدانستند که او در نیمهشب با کولهبارش کجا میرود.
از دیگر کارهای خیر ماندگار توسط آیتالله سعیدی، تعمیرات مدرسهی حجتیه در قم بود. این مدرسه در زمان آیتالله حجت ساخته شد و در سالهای دههی سی احتیاج به تعمیرات اساسی و گسترش ساختمان داشت.
آیتالله سعیدی زمانی که برای تبلیغ به کویت میرفت این موضوع را مطرح کرد و از برخی شیعیان این کشور کمک گرفت و این تعمیرات انجام شد.
نازبانو
مرد آشنای شب
از مهمترین ویژگیهای شخصیتی آیتالله سعیدی میتوان به دستگیری و کمک به مردم اشاره کرد. در دستورات دینی نیز بارها به این موضوع اشاره شده. ایشان در مدتی که امامت مسجد موسی ابن جعفر (ع) را بر عهده داشت بارها به این موضوع دقت میکرد که مشکلات مردم را برطرف نماید.
فرزند ایشان میگوید: پدرم خیلی به وضعیت فقرا و نیازمندان توجه میکرد. یک شب وقتی پدرم به خانه آمد دیدیم فقط قبا بر تن ایشان است و عبا ندارند! پرسیدم: آقا جان پس عبایتان کجاست؟
ایشان با کمی تأمل پاسخ دادند: «در مسیر که از مسجد برمیگشتم مرد فقیری را دیدم که به علت نداشتن لباس گرم، از سرما میلرزید، من هم عبایم را به او دادم.»
ایشان بارها برای افراد نیازمند کمکهای مختلفی تهیه میکرد و شبانه و بدون سر و صدا تحویل میداد.
نازبانو
آیتالله رسولی محلاتی در مصاحبهای که با مجلهی پاسدار اسلام داشتند با بیان خاطراتی از شهید آیتالله سعیدی میگویند:
در درس حضرت امام بیش از همه ایشان بود که شوخطبعی داشت و خستگی را برطرف میکرد. این ویژگی ایشان را همه به یاد دارند.
حتی زمانی که پدر آیتالله سعیدی مرحوم شد، با حضرت امام و برخی یاران به منزل آیتالله سعیدی رفتیم. ایشان برای ما چای آوردند ولی حضرت امام نخوردند. بعد برای ما پرتقال آوردند که امام نخوردند.
همین موقع آیتالله سعیدی یک مداد به حضرت امام داد و گفتند: پس حالا که نمیخورید تأیید کنید که پرتقال در این مجلس رؤیت شد. ایشان در آن شرایط هم دست از شوخی برنمیداشت.
نازبانو
آیتالله خزعلی که سالها دوست و همصحبت ایشان بودند میگفتند: من ندیدم کسی در طنزگویی مثل آقای سعیدی باشد. رفته بودیم جایی و غذای قیمه آوردند ولی گوشت نداشت! برای اینکه صاحبخانه از گفتهاش ناراحت نشود و برای اینکه بگوید چرا غذا گوشت ندارد به ما گفت: چرا این قصاب لپه سر بریده؟!
نازبانو
یکی دیگر از نمازگزاران مسجد ایشان میگفت: ایشان با جوانها خیلی گرم میگرفت و بیشترین مخاطب ایشان جوانها بودند. خیلی اخلاق خوبی داشتند و غریبه و خودی برایشان فرقی نمیکرد. همیشه هم لبخند روی لبشان بود. بسیار هم شوخطبع بودند. یادم هست در یکی از شبهای عید، ایشان در پایان سخنرانی گفتند: خُب، آقایان همگی به سجده بروید تا من دعایی بخوانم. ما تعجب کردیم، به جز سجدهی زیارت عاشورا نشنیده بودیم که دعایی را به صورت جمعی در سجده بخوانند!
ما مثل همهی مردم به سجده رفتیم. چند دقیقهای در سجده بودیم اما هیچ صدایی از آیتالله سعیدی نیامد!
دقایقی بعد وقتی سر و صدای مردم بلند شد سرمان را از سجده برداشتیم، دیدیم همه دارند میخندند و آقای سعیدی رفته منزلشان و هیچ خبری از ایشان نیست!
نازبانو
حجم
۴۰۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۴۰۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان